ایستگاه 34 🇮🇷
🔴 #فوری تمدید آموزش مجازی مدارس و دانشگاهها در تهران/ ادارات پایتخت با یکسوم نیرو فعال میشوند 🔹
خدا را شکر میکنیم! باز هم معجزهههههه!
ایستگاه 34 🇮🇷
ویدار صد تا شدد هوووو 😭😭😭😭❤️🔥✨❤️🔥✨❤️🔥😭
گیلیگیلیگیلی ویدار و فاذر مبارکتون باشه😭😭💖✨✨
ایستگاه 34 🇮🇷
خدا را شکر میکنیم! باز هم معجزهههههه!
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب از اونجایی که گزارشگر برای ایستگاه خودمون کمین زده و منم حوصله تور گذاشتن نداشتم یادم افتاد قبلا قول داده بودم افسانه اروس و سایکو رو براتون بگم
الان دیگه وقتشه😂😅☝️
دوباره برگردیم به یونان باستان، به زمانی که آوازهی زیباترین دختر اشرافزاده توی کل شهر پیچیده بود
دختر ما که اسمش سایکو بود اونقدر چهره قشنگی داشت که مردم اون رو با آفرودایت مقایسه میکردن و خیلیا اون رو خود آفرودایت میدونستند!
آفرودایت از اینکه زیبایی الهی اون رو با یه دختر فانی مقایسه میکردن اونقدر به خشم اومد که تصمیم گرفت با یه نقشه شیطانی سایکو رو به شدت تحقیر کنه و دوباره قدرت خودش رو به انسانها ثابت کنه
آفرودایت از ازدواجش با آرس صاحب پسری خودپسند به نام اِروس (الهه عشق) شده بود که این اروس با تیر و کمان جادویی که داشت با پرتاب تیر های طلایی به قلب هر دو نفری که اراده میکرد اونها رو عاشق هم میکرد
آفرودایت از پسرش خواست که بدچهره ترین و هیولا صفت ترین مرد دنیا رو پیدا کنه یا حتی یه حیوان مثل خوک رو... و کاری که سایکو دیوانه وار عاشق بشه و از این طریق بین مردم حقیر و بد نام بشه
اروس اطاعت میکنه و میره تا خواستهی مادرش رو به انجام برسونه
از طرف دیگه کاهنان معبد آفرودایت از خشم الهه نسبت به دختر اطلاع داشتن و برای سایکو پیشگویی میکنند که سرنوشتت بالای صخرهای با هیولایی بالدار گره میخوره
پدر و مادر سایکو اون رو بالای اون صخره میبرن (چون سایکو به عنوان خود آفرودایت شهرت پیدا کرده بود دیگه کسی حاضر نمیشد همسرش بشه و عملا اون رو پرستش میکردن!!!)
وقتی سایکو بالای صخره منتظر هیولای بالدار بود از فکر کردن به سرنوشتش با یه موجود خبیث ترسید و از سر غم و غصه از صخره پایین پرید تا به زندگیش پایان بده...
اما وقتی سایکو چشماش رو باز کرد کاملا صحیح و سالم پایین دره فرود اومده بود و به جای جهان زیرین خودش رو توی یه قصر باشکوه با خدمهی نامرئی و هر امکاناتی که نیاز داشت پیدا کرد
سایکو به دنبال صاحب قصر داخل رفت اما داخل قصر برعکس بیرونش هیچ زیبایی نداشت درواقع جز تاریکی هیچ چیز دیگهای معلوم نبود
قبل از اینکه شمعی روشن کنه تا بهار ببینه، صاحب قصر از دل تاریکی با سایکو حرف میزنه
اون همه چیز رو راجب خشم الهه برای سایکو تعریف میکنه و بهش میگه اگه از این قصر بیرون بری آفرودایت اون رو نابود میکنه
در عوض میتونه اینجا توی این قصر بمونه اگه همسر صاحب قصر بشه
سایکو با دو دلی قبول میکنه اما صاحب قصر یه شرط دیگه هم برای سایکو میزاره «هیچوقت حق نداره هیچ شمعی روشن کنه یا نوری رو به داخل قصر بیاره!»
صاحب قصر وقتی راجب چهرهی وحشتناک خودش برای سایکو میگه توافق میکنن که قصر رو تاریک نگه دارن تا سایکو چهره مرد رو نبینه و در عوض اون هم امنیت سایکو رو تا وقتی که قوانین رو رعایت کنه فراهم میکنه
سایکو که چارهای دیگهای نداشت شرایط رو قبول میکنه
بعد از مدتی ارتباط خیلی صمیمی و سالمی بین سایکو و مرد تاریکی شکل میگیره و توی اون مدت حسابی با هم خوشبخت میشن
و به زودی سایکو فرزندی رو باردار میشه
وقتی که سایکو با هیجان منتظر اومدن فرزندش بود کمکم دلش میگیره، شوهر ناشناسش کل روز رو بیرون بود و فقط شب ها به خونه برمیگشت و به این معنی بود که سایکو بخش اعظمی از اون روزها رو به تنهایی میگذروند
بالاخره یه شب به شوهرش میگه که میخواد خواهراش رو به قصرشون دعوت کنه تا هم از دلتنگی در بیاد و هم از این طریق به خانوادش خبر بده که زندهست و وضع خوبی داره
این ایده اصلا به دل شوهرش ننشست اون به سایکو هشدار داد که خواهرای اون حتما با حرفاشون شک به دل سایکو میندازد و خوشبختیشون خراب خواهند کرد
اما سایکو اطمینان میده که حالا که قراره یه خانواده واقعی بشن هیچ چیز نمیتونه اونها رو از هم جدا کنه
خلاصه بعد از کلی التماس، مرد با اکراه قبول میکنه که سایکو خواهراش رو ملاقات کنه
خواهرای سایکو آدمای خیلی حسودی بودن، قبل از این اونها به زیبایی سایکو حسادت میکردن و بعد از اینکه قصر باشکوه و رفاه بادآوردهی سایکو رو میبینن وجودشون از خباثت پر میشه
سایکو همه چیز رو برای خواهراش رو تعریف میکنه از سقوطش تا شوهر مرموز و ناشناسش
بعد از اینکه حرف های سایکو تموم میشه همونطور که انتظار میرفت اونها شروع کردن به خراب های پل های اعتمادی که بین اون و شوهرش شکل گرفته بود
واقعا سایکو با کی زندگی میکرد؟
نکنه واقعا با یه هیولا ازدواج کرده بود و الان هم یه بچه هیولا توی شکمش داشت؟
چرا از طرف شوهرش وجود بال و اعضای بدن غیر عادی احساس کرده بود؟
یعنی فریب خورده و دزدیده شده بود؟
قلب سایکو با تمام سوالات وحشتناکی که فکرش رو میکرد پر شده بود
خواهرهای به ظاهر دلسوزش قبل از خداحافظی از اون قول گرفتن که همون شب وقتی شوهرش خوابه یواشکی صورتش رو ببینه و اگه واقعا یه موجود غیر عادی بود قبل از اینکه بیدار بشه، سریع فرار کنه
و شب خیلی زود میرسه...
سایکو همون کاری رو میکنه که خواهراش ازش خواستن، همین که همسر ناشناسش به خواب میره شمعی رو روشن میکنه و با احتیاط به سمت صورتش میگیره...
....
..
.
بعدش....
.
.
.
دستم خسته شد بقیش رو فردا براتون میگم😔☝️
شوخی کردم هنوز یکم دیگه مونده😂🤝
وقتی نور شمع روی صورتش میوفته، سایکو با زیباترین مردی که میتونست ببینه مواجه میشه
پسر جوانی با موهای طلایی و بالهایی که اون رو مثل فرشتهها کرده بودن
سایکو این نشانه ها رو میشناخت، اون همون اِروس الهه عشق بود که سایکو رو همسر خودش کرده بود و از اون در برابر مادرش محافظت میکرد...
سایکو از این اتفاق خیالش راحت شد و خندید و برای جبران شک و تردیدی که به دلش راه داده بود خم شد تا شوهرش رو ببوسه
اما...
اما همون موقع چند قطره از موم داغ شمع روی شونهی اروس میچکه و وقتی از خواب می پره از خیانت سایکو نسبت به قوانینی که براش گذاشته بود آگاه میشه...
تمام اون عشق، تمام اون زیبایی ها و اون قصر، همهی خوشبختی که ساخته بودن توی چشم به هم زدن محو میشه!
همه چیز خراب میشه...
اروس در آخرین لحظهی دیدارشون با چشم گریون سایکو رو سرزنش میکنه که چرا با اطمینان کردن به خواهراش خوشبختیشون رو نابود کرده
و با شونه زخمی که بال زدن هم براش مشکل کرده بود پرواز میکنه و سایکو رو تنها میزاره و میره...
(این داستان ادامه دارد...)
شاید به ظاهر افسانه عاشقانه باشه ولی مفهوم های عجیبی توی داستانش هست بعد از اینکه تمومش کردم راجبش با هم حرف میزنیم جالبن🤝✨