ایستگاه 34
#Epic
ماجرا چیه؟
اودیسه و افرادش به پیشنهاد سیرسه به جهان زیرین جایی که در افسانه های یونانی زندگی بعد از مرگ مردههاست میرن تا با پیشگو ملاقات کنند (خود پیشگو یه افسانه جدا داره که توی داستان تاثیری نداره اینجا هم بهش اشاره نشده ولی اگه خیلی کنجکاو بودین میتونم یه خلاصه ازش بزارم)
ادامه: وقتی کشتی اودیسئوس وارد جهان زیرین میشه، اودیسه یاد افرادش و یارانی که در طول سفرش و به خاطر اشتباهاتش از دست داده میافته و به این خاطر احساس گناه میکنه
اودیسه صدای ارواح افرادش رو میشنوه که سرزنشش میکردند که چرا سایکلاپس رو زنده گذاشت و با خشمگین کردن پوسایدون باعث مرگ همشون شد
همون لحظه روح پولیتیس رو میبینه که دوباره open arms رو میخونه تا به اودیسه یادآوری کنه که آروم باشه و با شرایط بد زندگی کنار بیاد
و بعد اودیسئوس روح مادرش رو میبینه (جهت یادآوری توی ساگای سوم بعد از اینکه خدای باد آیولوس کیسهی حاوی باد و طوفان رو به اودیسئوس داد کشتی اودیسه تقریبا به ایتاکا رسیده بود و همه اومدنش رو دیدن) مادر اودیسئوس هم قبل از اینکه به خاطر ندونم کاری افرادش و باز کردن کیسه به وسط اقیانوس برگرده، اومدن پسرش را دیده بود ولی همون موقع قبل از اینکه اودیسه به خونه برسه از دنیا رفته بود، مادر اودیسئوس در حسرت دیدن دوباره پسرش مرده بود
اودیسه کمی با روح مادرش خداحافظی میکنه و دوباره تمرکزش رو روی پیدا کردن پیشگو میزاره
ایستگاه 34
#Epic
ماجرا چیه؟
اودیسئوس روح پیشگوی مرده رو درون جهان زیرین پیدا میکنه و ازش برای برگشتن به خونه بدون آسیب دیدن توسط پوسایدون کمک میگیره
متن پیشگویی توی آهنگ:
«من آهنگی از عاشقانه های قدیمی را میبینم، من فداکاری مردی را میبینم، من تصاویری از خیانت و ایستادگی آخر برادری را میبینم»
«من تورا در آستانه مردن میبینم، من تورا میبینم که آخرین نفست را میکشی، من مردی را میبینم که زنده به خانه برمیگردد اما او دیگر تو نیستی»
«من قصرت را میبینم که خون آلود شده و مردانی که خیلی وقت پیش باور کردند تو مُردی، من همسرت را با مردی که شکار میکنه میبینم مردی که افراد زیادی رو کشته»
(اینجا اودیسه اسم همسرش رو میشنوه با عصبانیت میپرسه اون مرد کیه؟)
اودیسه از شنیدن پیشگویی ناراحت و عصبانی میشه و میفهمه که تا اینجای سفرش پر از سختی بوده و از اینجا به بعد هم بازم قراره زجر بکشه درحالیکه همش برای هیچ و پوچ بوده
ایستگاه 34
#Epic
ماجرا چیه؟
بعد از شنیدن پیشگویی اودیسه به خودش میاد و به فکر فرو میره
اودیسئوس درمورد رنج بی پایانش فکر میکنه و این ایده به ذهنش میرسه که همهی اتفاقاتی که افتاده تقصیر خودشه و خودشه که تنها هیولا و تنها خطریه که اونهارو تهدید میکنه
اودیسئوس به خودش و عقایدش شک میکنه
به یاد پولیفموس که با چماق افرادش رو کشت و عذاب نگرفت افتاد
اودیسه به یاد سیرسه می افته که برای در امان نگه داشتن خودش و دخترخونده هاش هر غریبهای که به جزیرش میرفت رو تبدیل به خوک میکرد
و درمورد سربازانی که با پنهان شدن داخل اسب تروا (داستانشو قبل از ساگای اول براتون گذاشتم) نیمه شب وارد شهر شدند و اونجارو به خاک و خون کشیدند
و خدایی که برای ادب کردن اودیسه و افرادش اونهارو نفرین کرد (پوسایدون)
ادیسه بعد از یادآوری بیرحمی هایی که از نزدیک دیده بود به اینکه بهترین دوستش (پولیتیس)، مرشدش (آتنا)، سربازاش و مادرش رو از دست داده فکر میکنه
در آخر اودیسئوس به این نتیجه میرسه که با تمام اشتباهاتی که انجام داده حتما یه هیولا درونش داره و تصمیم میگیره که خودش هم تبدیل به هیولایی شبیه به چیزهایی که زجرش دادم بشه و با استفاده از بیرحمی با ماجراهای پیش رو بجنگه و خودش رو به خونه برسونه تا دوباره بتونه پنلوپه و تلماکوس رو ببینه
ایستگاه 34
ساگای بعدی: عدالتِ زئوس (یه خون و خونریزی حسابی داریم) شرطش: تعداد اعضا بشه ۸۰ نفر
میتدیدیدیپژپژپسپسپپسپسپسپسسپپسپسسپسپسپپسسننسنسپسپسپسپسپپسپسپس