هرکی با خدا رفیق میشه،
اهلِ بَلا میشه؛
هرکی هم اهل بلا بشه،
اهلِ کربلا میشه!
🔹 #حاج_حسین_یکتا
✳️ ماجرای شفای فوزیه زیدان
حاج شیخ محمد تقی صادق تحقیقاتی در مورد این داستان کرده و برای مرحوم آیت الله بروجردی نوشته و فرستاده که
ترجمه آن این است که معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مومنین از شیعه آل محمد چنین می نویسد:
و به سوی تو کرامتی را که هیج گونه شک و شبهه ای در او نباشد و آن کرامت از علیا مکرمه حضرت زینب کبری علیه السلام بانوی بانوان عالم و برگزیده امت است تقدیم می دارم و آن قضیه این است👇
1
✳️ زنی به نام فوزیه زیدان از خاندانی صالح و متقی در یکی از روستاهای جبل عامل به نام جویه مبتلا به درد پای
بی درمانی شد تا جایی که به عنوان عمل جراحی متوسل به بیمارستان های متعددی گردید ولی نتیجه این شد که
سستی در ران ها و ساق پای وی پدید آمد و هیچ قادر به حرکت نبود
مگر اینکه نشسته و به کمک دو دست راه می رفت و روی همین اصل بیست وپنج سال تمام خانه نشین شد
2
✳️ 👆 و به همان حال صبر می کرد و مدام با این حال بود تا اینکه عاشورای اباعبدالله الحسین علیه السلام فرا رسید
ولی او دیگر از بیماری به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست داده
ناچار برادران و خواهران خود را که از خوبان مومنین به شمار می روند خواست و از آنان تقاضا کرد که او
را به حرم حضرت زینب علیه السلام در شام برده تا در اثر توسل به دختر کبرای علی علیه السلام شفا یافته
و از گرفتاری به در آید
برادران پیشنهاد وی را نپذیرفتند و گفتند :
شرعا درست نیست که تو را با این حال به شام ببریم و اگر بناست حضرت تو را شفا دهد همین جا که در خانه ات قرار داری برای او امکان دارد.
3
✳️ فوزیه هر چه اصرار کرد آنان در نپذیرفتن بیشتر اصرار می کردند
ناجار وی خود را به خدا سپرده و صبر بیشتری را پیشه نمود
تا اینکه در یکی از روزهای عاشورا در همسایگی او مجلس عزایی برای سید الشهداء علیه السلام برپا بود
فوزیه به حال نشسته و به کمک دو دست به خانه همسایه رفت
بیانات وعاظ را شنید و دعا کرد و توسل نمود و گریه زیادی کرد
تا اینکه بعد از عزاداری به همان حال به خانه بر می گشت
شب با حال گریه و توسل بعد از نماز خوابید و نزدیک صبح از خواب بیدار می شود که نماز صبح بخواند
می بیند که هنوز فجر طالع نشده
او به انتظار طلوع فجر می نشیند
در این اثناء متوجه دستی می شود که بالای مچ وی را گرفته و یه کسی به او می گوید: ای فوزیه برخیز!
4
✳️ او با شنیدن این سخن و به کمک آن دست فوری برمی خیزد و به دو قدمی خود می ایستد و از پایبندی که از او
برداشته شده بی اندازه مسرور و خوشحال می شود
آن وقت نگاهی به راست و چپ می کند کسی را نمی بیند
سپس رو می کند به مادرش که در همان اتاق خوابیده بود و بنا می کند به
《 الله اکبر》و 《لا اله الا الله》 گفتن
وقتی که مادرش او را به آن حال می بیند مبهوت می شود
سپس از نزد مادرش بیرون دویده به خارج از خانه رفته و صدای خود را به
《 الله اکبر》 و 《 لا اله الا الله》 گفتن بلند می کند
بعد برادارنش می آیند و صدا به صلوات بلند می کنند
و همینطور همسایه ها خبر دار می شوند
این خبر کم کم به تمام شهر می رسد و سایر شهر ها و روستاهای مجاور نیز خبردار می شوند
و مردم از اطراف و اکناف برای دیدن واقعه می آیند و تبرک می جویند.
والسلام
5