داشتم فکر میکردم، یه موقع هایی هست که زندگی بهم حس زنده بودن میده. لحظات خیلی کوتاه و در عین حال دوست داشتنی. موقعی که نسیم خنک میخوره به صورتم.وقتی که کسی بی دلیل ازم تعریف میکنه. اون لحظه که بوی گلای یاس رو حس میکنم. موقعی که توی سرما یه چای یا یه کاسه آش داغ میخورم. شبایی که وقت خواب صدای بارون رو میشنوم و بوی خاک بعد بارون. اون موقع هایی که انقدری با دوستم میخندم که اشکم در میاد. وقتی کسی بی هوا دستتو میگیره. حس خریدن یه کتاب نو و بو کردن صفحاتش. وقتی یه بچه بهم لبخند میزنه. دیدن اسمون پر ستاره تو یه شب اروم. شنیدن صدای خنده ی کسایی که دوسشون داری. با دیدن شکوفه ها...
همه اینا باعث میشه فکر کنم میخوام زندگی کنم و زندگی هنوز هم قشنگی هاشو داره؛))
_دست نوشته های دینوی لحظه گرد
دوستم هر متنی که خودش می نوشت، زیرش اضافه میکرد "دست نوشته های الکساندر پیر".
منم خوشم اومد 😂😭
چند روز پیش دیدم کل عکس های پینترستم که قبل از اپدیت کردنش سیو کرده بودم پاک شده
نمیدونید چقدر ناراحت شدم براش😭..