eitaa logo
⌈.استوری مذهبی•.⌋
3.3هزار دنبال‌کننده
23هزار عکس
27.9هزار ویدیو
47 فایل
﷽ ° ° ' #اسـتورے‹💬💻 #جمعہ‌های‌امام‌زمانے 💚 #اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج💚 #منبع_استوری #پروفایل⚘ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
📛 این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده. یکی از اهالی این روستا این داستان رو نقل میکنه: " بارون شدیدی میومد و شوهرم هنوز نرسیده بود خونه. تو خونه مشغول بودم که صدای در اومد و من فکر کردم حتما شوهرمه، رفتم در رو باز کردم اما دیدم یه زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد تو خونه شما بمونیم. میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، گفتم آره حتما بیاید و تعارف کردم. زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن. چیزی که با چشمای خودم می‌دیدم اگه کسی دیگه میگفت باور نمیکردم... همون لحظه دوتا گوسفند که نمیدونم توی خونمون چیکار میکردن، از توی خونه اومدن بیرون و دیدم که اون زن و مرد جوون .......😨😱🔞👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a یا خداااا این چی بود دیگه 😥👆🏻👆🏻
هدایت شده از 
📛 این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده. یکی از اهالی این روستا این داستان رو نقل میکنه: " بارون شدیدی میومد و شوهرم هنوز نرسیده بود خونه. تو خونه مشغول بودم که صدای در اومد و من فکر کردم حتما شوهرمه، رفتم در رو باز کردم اما دیدم یه زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد تو خونه شما بمونیم. میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، گفتم آره حتما بیاید و تعارف کردم. زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن. چیزی که با چشمای خودم می‌دیدم اگه کسی دیگه میگفت باور نمیکردم... همون لحظه دوتا گوسفند که نمیدونم توی خونمون چیکار میکردن، از توی خونه اومدن بیرون و دیدم که اون زن و مرد جوون .......😨😱🔞👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a یا خداااا این چی بود دیگه 😥👆🏻👆🏻
هدایت شده از 
📛 این داستان توی یکی از روستاهای اطراف قم اتفاق افتاده. یکی از اهالی این روستا این داستان رو نقل میکنه: " بارون شدیدی میومد و شوهرم هنوز نرسیده بود خونه. تو خونه مشغول بودم که صدای در اومد و من فکر کردم حتما شوهرمه، رفتم در رو باز کردم اما دیدم یه زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد تو خونه شما بمونیم. میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، گفتم آره حتما بیاید و تعارف کردم. زمانی که اومدن برن تو کفشاشونو درنیاوردن و با همون وضعیت وارد خونه شدن. چیزی که با چشمای خودم می‌دیدم اگه کسی دیگه میگفت باور نمیکردم... همون لحظه دوتا گوسفند که نمیدونم توی خونمون چیکار میکردن، از توی خونه اومدن بیرون و دیدم که اون زن و مرد جوون .......😨😱🔞👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a یا خداااا این چی بود دیگه 😥👆🏻👆🏻