هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
#سرگذشت_اعضا
#تماماتفاقاتواقعیست!🔞
خاله من نمیتونست بچهدار بشه.. منو میبرد پیش خودش برام خوراکی میخرید و باهام بازی میکرد. همیشه ارزو میکردم دخترش بودم...
مامانم حامله بود.. وقتی بچه به دنیا اومد، اونو داد به خالم.. چرا منو نداد! من باید دختر اونها میشدم!
اینها کینه شد تو دلم... دیگه خالم منو نبرد خونش، وقتی خونمون میومد از کنار اون دختر تکون نمیخورد...
از روی بچگی چند باری بچه رو زدم ولی نمرد، شوهرخالم که فهمید گفت اگه دخترمو بزنی تحویل پلیست میدم... بقیه هم میخندیدن، منم ساده، میرفتم تو اتاق و ساعت ها قایم میشدم...
اینها کینه شده بود تو دلم... یه روز که مامانم و خالم سرشون گرم بود، رفتم سراغ بچه و .......😨🚫
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
اگه روحیه حساسی دارید این داستان رو نخونید😔⛔️
اینم عاقبتِ فرق گذاشتن بین بچه ها😓