eitaa logo
⌈.استوری مذهبی•.⌋
3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
33.4هزار ویدیو
64 فایل
﷽ ° ° ' #اسـتورے‹💬💻 #جمعہ‌های‌امام‌زمانے 💚 #اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج💚 #منبع_استوری #پروفایل⚘ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 📌 شهدای رمضان... ✍ صدایش از پشت تلفن بسیار ضعیف به گوش می‌رسید. با نگرانی پرسیدم: «علی جان! خوبی؟» پاسخ داد: «خیلی خوبم… خیلی…» سرفه‌های وحشتناک، مانع از اتمام جمله‌اش شد. با نگرانی داد زدم: «علی! تو رو خدا بگو خوبی…» صدایی نمی‌آمد. منتظر ماندم و این انتظار مرا نصفه‌جان کرد. ناگهان گفت: «مینا جان… گوش کن… من دارم به آرزوم می‌رسم… بی‌تابی نکن جان دلم. مراقب خودت و بچه‌مون باش...» ناگهان از جا پریدم. فکرم کار نمی‌کرد. گفت، دارم به آرزوم می‌رسم! باز هم صدایم زد: «مینا جانم؟» بغضم ترکید و گفتم: «علی…» گفت: «جان دلم!» هق‌هق گریه‌ام بلند شد. گفت: «بی‌تابی نکن… من وقت زیادی ندارم. منو حلال کن…» میان حرفش پریدم و گفتم: «تو همیشه سر قولت می‌موندی علی…» گفت: «هنوزم هستم… وصیت کردم منو ببرن جمکران...» مثل ابر بهار اشک می‌ریختم. گفتم: «اما قرار بود با هم...» هق‌هق اجازه نمی‌داد که جمله‌ام را تمام کنم. صدای علی ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد. علی گفت: «با هم می‌ریم. تو هم بیا همراهم باش...» صدایش قطع شد و من هرچه فریاد زدم بی‌فایده بود. علی رفته بود… علی شهیدم… سرباز آقا امام زمان به سلامت. 📖 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الحی القیوم یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟ گفت: البته که نه، دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟ گفت: نه گفت: گوش ودست و پای خود را چطور؟ گفت: هرگز گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است باز شکایت داری و گله می کنی؟! بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوش بخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی؟! 📚برگرفته از: غزالی، کیمیای سعادت، ج 2، ص 380 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الحی القیوم یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟ گفت: البته که نه، دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می کنی؟ گفت: نه گفت: گوش ودست و پای خود را چطور؟ گفت: هرگز گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است باز شکایت داری و گله می کنی؟! بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش تر و خوش بخت تر از بسیاری از انسان های اطراف خود می بینی پس آنچه تو را داده اند، بسی بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش تری هستی؟! 📚برگرفته از: غزالی، کیمیای سعادت، ج 2، ص 380 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🦌گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد •✾📚