هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
❌ #داستـان جذاب آهنگـر و زن زیـبا
آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه #زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به #زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:
« برادر! چيزي داري كه در راه #خدا به من بدهي؟»
من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « #اگر حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتي گفت: «به خدا سوگند، من زني نيستم كه #تن به اين كارها بدهم.» گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.»
⛔️زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد من آمد و گفت قبول میکنم اما به یک #شرط...
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56
هدایت شده از
🔴 شرط #پیرزن با رئیس بانک 🙈💣
#پیرزنی هر هفته مبلغ شش هزار دلار به حساب خودش واریز میکرد. بعد از گذشتن چند سال توی ذهن #رئیس_بانک سوال ایجاد شد که منبع #درآمد این پیرزن از کجاست؟!
#رئیس_بانک تصمیم گرفت سوال خودش رو از پیرزن بپرسه. ببخشید خانم میتونم بپرسم #شغل شما چیه؟
پیرزن گفت: من سر چیزهای #غیر_ممکن_شرط بندی میکنم.☹️ رئیس گفت مثلا چی؟🤔 پیرزن گفت: مثلا من با شما سر #دوهزار یورو #شرط میبندم که فردا #شُرت_زرد میپوشید،فردایی شد که....😮
❌ادامه ی داستان کليک کنيد ❌
❌ادامه ی داستان کليک کنيد ❌
حتما بخوانید خیلی جالبه😁