هدایت شده از ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
🚨دکتری که همه را زن میدید!😱
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط که دکتر بود میگوید روزی سوار اتوبوس شدم، دیدم راننده و بقیه، زن هستند، خودم را جمع کردم فکر کردم اشتباه سوار شدهام. #اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، همینکه آن زن پیاده شد همه، مرد شدند! سراسیمه به نزد شیخ رجبعلی خیاط رفتم. قبل از اینکه حرفی بزنم ایشان در جملهی بسیار عجیبی گفت ...😳
🔻ادامه اینجا سنجاق شده👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
هدایت شده از تبلیغات بهجت 🌟
🚨دکتری که همه را زن میدید!😱
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط که دکتر بود میگوید روزی سوار اتوبوس شدم، دیدم راننده و بقیه، زن هستند، خودم را جمع کردم فکر کردم اشتباه سوار شدهام. #اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، همینکه آن زن پیاده شد همه، مرد شدند! سراسیمه به نزد شیخ رجبعلی خیاط رفتم. قبل از اینکه حرفی بزنم ایشان در جملهی بسیار عجیبی گفت ...😳
🔻ادامه اینجا سنجاق شده👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
هدایت شده از تبلیغات
✨بیان #آیتاللهمصباحیزدی از کرامت #امامرضا(ع):✨
📌عطر و رایحه #قرمهسبزی تمام فضای مهمانسرای #رضوی را پر کرده بود، کاروان #زیارتی عزم رفتن کرده و آخرین لحظات را داخل #حرم سپری میکردند، پسرک از لحظه استشمام بو از مادر خود درخواست داشت تا از غذای #حضرت تناول کند اما این امر نیاز به #نوبتگیری قبلی داشت.
از اینرو مادر، پسرش را به همراه #کاروان از آن مکان دور کرد اما لحظه آخر پسرک به سمت #حرم بازگشته و گفت:
- #امامرضا یادت باشد یک قرمهسبزی به من ندادی.
ساعاتی گذشت و کاروان سوار بر #اتوبوس عازم شهر خود شدند، اما میان راه نزدیکهای #طبس اتوبوس با مشکل فنی مواجه شده و کاروان مجبور به اقامت چند ساعته شدند.
همان حین #مردی به سرعت به سمتشان دویده و درخال نفس- نفس زدن پرسید:
- میان شما #بچه هست؟
وقتی مادر، اشاره به بچه کرد، آن مرد #ناشناس درحالی که اشک دورچشمانش حلقه بسته بود گفت📌
اگه دوست داری ببینی بقیه ماجرا چی شد بکوب رو این لینک👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1565523968Cb03b2bdb24
هدایت شده از تبلیغات
✨بیان #آیتاللهمصباحیزدی از کرامت #امامرضا(ع):✨
📌عطر و رایحه #قرمهسبزی تمام فضای مهمانسرای #رضوی را پر کرده بود، کاروان #زیارتی عزم رفتن کرده و آخرین لحظات را داخل #حرم سپری میکردند، پسرک از لحظه استشمام بو از مادر خود درخواست داشت تا از غذای #حضرت تناول کند اما این امر نیاز به #نوبتگیری قبلی داشت.
از اینرو مادر، پسرش را به همراه #کاروان از آن مکان دور کرد اما لحظه آخر پسرک به سمت #حرم بازگشته و گفت:
- #امامرضا یادت باشد یک قرمهسبزی به من ندادی.
ساعاتی گذشت و کاروان سوار بر #اتوبوس عازم شهر خود شدند، اما میان راه نزدیکهای #طبس اتوبوس با مشکل فنی مواجه شده و کاروان مجبور به اقامت چند ساعته شدند.
همان حین #مردی به سرعت به سمتشان دویده و درخال نفس- نفس زدن پرسید:
- میان شما #بچه هست؟
وقتی مادر، اشاره به بچه کرد، آن مرد #ناشناس درحالی که اشک دورچشمانش حلقه بسته بود گفت📌
اگه دوست داری ببینی بقیه ماجرا چی شد بکوب رو این لینک👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1565523968Cb03b2bdb24