📌 باور یک معجزه
❓ احسان گفت: یعنی امام زمان از همون نوزادی صحبت میکردن؟
_ نمیدونم شاید این معجزه ادامه داشته، شایدم نه. اطلاعات ما در حد همین مطالبیه که تو روایاته.
❇️ علی گفت: من یه چیز عجیبتر شنیدم نمیدونم درسته یا نه؛ اینکه امام زمان بعد از تولد به جای دیگهای منتقل شدن.
_ درسته. حکیمه خاتون در ادامه اینطور نقل میکنه که در تمام مدت صحبت امام زمان در آغوش پدرشون، پرندگانی بالای سر دو امام در حال پرواز بودند. امامحسن عسکری به یکی از اونها فرمودن: «او را بگیر و نگاهدار و هر چهل روز یکبار نزد ما برگردان!» اون پرنده هم امامزمان رو با خودش به آسمان برد و بقیه پرندهها هم به دنبال اون رفتن.
بعد امام فرمودن: «تو را به خدایی سپردم که مادر موسی نیز فرزندش را به او سپرد.»
🔆 کاوه گفت: راستش باور این حرفها خیلی سخته.
لبخند زدم و گفتم: به همین خاطر ایمان به غیب یکی از ویژگیهای مؤمنه.
شهاب گفت: مادر امامزمان اعتراض نکردن؟
_ نه. ایشون زن مؤمنهای بودند و هیچوقت به امامشون اعتراض نمیکردن. اما حکیمه خاتون به ناراحتی ایشون اشاره میکنه و میگه؛ امام به نرجس که ناراحت بود، گفتن: «نگران نباش! او به زودی نزد تو بازخواهد گشت. همانگونه که موسی به مادرش بازگردانده شد.»
🔰 بعد حکیمه خاتون از هویت اون پرنده سوال میکنه و امام پاسخ میدن: «آن پرنده روحالقدس است که بر اهل بیت گمارده شده و به آنها علم میآموزد و آنها را موفق میدارد.»
کاوه خندید و گفت: اتفاقاً هویت پرنده برای منم جای سوال بود.
ادامه دارد...
📚 کمالالدین ، ج۲ ،ص ۴۲۹.
#از_تولد_تا_امروز ۷
منبع:مهدیاران
📌 به همه بگو به کسی نگن
❇️ خب بچهها اگه خاطرتون باشه گفتم که به پنج سال اول زندگی امام زمان دورۀ اختفا میگن. امام حسن عسکری در این پنج سال دو وظیفهٔ مهم داشتند:
🔺 اول حفظ جان امام زمان در مقابل خلفای عباسی و دوم اثبات وجود فرزندشون و معرفی ایشون به عنوان امام بعدی شیعیان.
🔰 علی گفت: با وجود اون همه جاسوسی که محل زندگی امام رو زیر نظر داشتند، چطوری امام زمان رو به شیعیان معرفی کردند؟
_ سختی کار دقیقاً همینجا بوده. اینکه جاسوسان خلفا از وجود امام مطلع نشن اما شیعه آگاه بشه.
👈 خب امام این کار رو از چند راه انجام میدادند، گاهی با نوشتن نامه به افراد، گاهی با فرستادن گوشت عقیقه فرزندشون برای بعضی شیعیان و دربارۀ افراد خاص و مورد اعتماد با نشوندادن فرزندشون به اون فرد یا افراد که قبلاً به اسم چند نفر اشاره کردم.
💠 احمد گفت: معرفی امام با اثبات وجود فرق داره؟
_ نه کاملاً، چون اغلب اون اصحاب خاصی که سعادت دیدن امام زمان در کودکی نصیبشون شده، معرفت بالایی نسبت به امام حسن عسکری داشتند جوری که گفتهٔ حضرت واسشون کافی بوده، اما امام گاهی با کارهایی باعث اطمینان قلبی افراد میشدند؛ مثلاً گاهی پاسخگویی به سؤالات اصحاب رو به امام زمان میسپردند تا جایگاه و مقام فرزندشون رو به افراد گوشزد کنند.
⚪️ شهاب گفت: پس امام این پنج سال رو در سامرا بودند؟
_ ایشون قطعاً زمانهای زیادی رو در سامرا بودند، اما مطابق بعضی از روایات و کتابهای تاریخی، امام حسن عسکری بهخاطر شرایط خاص و خطرناک حاکم بر عراق، پسرشون رو به مدینه پیش مادر خودشون فرستادند.
ادامه دارد...
#از_تولد_تا_امروز ۸
مهدیاران
استوری مذهبی
تا بحال امتیاز اینستاگرام بخاطر حذف هشتگ های حاج قاسم و نظرات ضد آن در گوگل پلی از 4.4 به 3.2 افت کر
حتما شما هم در گوگل پلی برای اینستاگرام نظر منفی خودتونو با یک ستاره بنویسید
تا بخاطر حذف هشتگ های حاج قاسم فیسبوک ضرر کند و دیگر این کار را تکرار نکند
استوری مذهبی
حتما شما هم در گوگل پلی برای اینستاگرام نظر منفی خودتونو با یک ستاره بنویسید تا بخاطر حذف هشتگ های
حتما در نشر این کار کمک کنید....
📌 چه کسی سزاوارتر است؟!
🔰 من گفتم: خب بچهها اجازه بدید از توضیح بیشتر دربارهٔ اتفاقهای دوران اختفا بگذریم و کمکم وارد دورهٔ دوم زندگی حضرت بشیم که با شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) آغاز شد؛ امام پس از مسموم شدن توسط خلیفهٔ عباسی، مدتی در بستر بیماری به سر میبردند. خلیفه، گروهی از سران دولتی و پزشکان رو به بهانهٔ عیادت و مداوای حضرت به منزل ایشون فرستاد تا علاوهبر تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی، اوضاع رو از نزدیک بررسی و رفت و آمدها رو کنترل کنند و به محض مشاهدهٔ صحنهٔ مشکوک یا بهدست آوردن سرنخ در مورد جانشین و امام بعدی بهسرعت به اون گزارش بدن.
💠 یکی از بچهها گفت: چه سیاست بیشرمانهای!
من سری به نشانهٔ تأیید تکان و ادامه دادم: امام حسن عسکری در هشتم ربیعالثانی سال ۲۶۰ هجری با شهادت از دنیا رفتند. پس از انجام امور غسل و کفن پیکر حضرت، خادمِ منزل بهدنبال جعفر بن علی، برادر امام حسن رفت تا جعفر بر پیکر امام نماز بخونه.
🔻 سعید گفت: مگه خادم از وجود امام زمان آگاه نبود؟
🔹 من پاسخ دادم: نمیشه بهطور قطع اظهارِ نظر کرد. آخه مخفی بودنِ ولادت امام زمان سبب شده بود که جوّ خاصی حاکم بشه تا جایی که حتی عدهای جعفر رو جانشین امام حسن عسکری میدونستن. خب از بحث دور نشیم! جعفر در حال آماده شدن برای اقامه نماز بود که ناگهان کودکی گندمگون با موهای مجعد جلو آمد و به جعفر گفت: ای عمو! من برای نماز خواندن بر پدرم سزاوارترم.
🔅 الیاس با خنده گفت: چه حالی شده بنده خدا!
⚪️ من گفتم: دقیقا. جعفر به اجبار با چهرهای متعجب و در عین حال عبوس و ناراحت، کنار رفت و امام زمان بر پیکر پدرشون نماز خوندند.
ادامه دارد...
#از_تولد_تا_امروز ۹
منبع :واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
📌 بعد از پدر
◾️ بعد از شهادت امام حسن، حکومت با جدیّت بیشتری به جستجوی امام زمان پرداخت تا جایی که حتی نرجس خاتون رو برای تحقیق در مورد امام زمان دستگیر کردند.
🔰 علی پرسید: مگه با شهادت امام حسن عسکری غیبت صغری شروع نشده بود؟
_ چرا اما حاکم و سربازانش که این موضوع رو درک نمیکردند. اونها تصور میکردند امام زمان در همون خونه پنهان شدن.
🔎 این جستجوها همچنان ادامه داشت تا اینکه معتضد به حکومت رسید. معتضد در یکی از اقداماتش به سه نفر از نزدیکانش دستور داد تا مخفیانه به سامرا برن. مأموریت اونها این بود که وقتی خانهٔ امام را پیدا کردند، تمام اهل اون رو سَر بِبُرند.
🔹 خب یکی از این افراد بنام رشیق ماجرا رو اینطور تعریف کرده که: به خانهٔ موردنظر رفتیم. خادم سیاهی در راهرو نشسته بود. از اون پرسیدیم: «چه کسی در اتاق است؟» گفت: «خانه برای صاحبش است.» بعد میگه ما مطابق دستور اتاق رو محاصره کردیم و داخل شدیم. پردهٔ زیبایی در مقابل ما بود که انگار همین الان نصب شده، پرده رو بالا زدیم...
🔻 حرفم تموم نشده بود که آقای احمدی دبیر ریاضی در رو باز کرد و پرسید: کلاس شما هنوز تموم نشده؟
گفتم: شرمندهام. متوجه خوردن زنگ نشدم. بفرمایید کلاس در اختیار شماست. بچه ها انگار باید برای شنیدن ادامه ماجرا تا جلسه دیگه صبر کنید. بچه ها با دلخوری مجبور به پذیرفتن این موضوع شدند و من کلاس رو به آقای احمدی سپردم.
ادامه دارد...
#از_تولد_تا_امروز ۱۰
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
📌 اگه به کسی بگی گردنت رو میزنم
🤲 کلاس رو با دعای سلامتی امامزمان شروع کردیم
_ خب بچهها جلسهٔ گذشته رو یادتون هست یا لازمه یادآوری کنم؟
کوروش گفت: اونجا بودیم که رشیق و رفقاش وارد خونه شدند که آقای احمدی دکمۀ استُپ رو زد.
بقیۀ بچهها زدند زیر خنده.
💠 گفتم: درسته! حالا ادامهٔ ماجرا؛ رشیق میگه: «پرده رو بالا زدیم. اتاق بزرگی بود که انگار دریایی در آن بود. در گوشۀ آن حصیری روی آب بود و روی اون مردی نماز میخوند و اصلاً توجهی به ما نداشت.
🔻 احمدبنعبدالله وارد اتاق شد اما در آب غرق شد. وحشتزده دستم را به طرفش دراز کردم و از آب خارجش کردم، اما بیهوش شد و مدتی بیهوش موند. همراه دیگرم وارد آب شد و همون بلا به سرش اومد.»
🔹 بعد رشیق میگه: «من حیران بودم و سر جای خودم ماندم. بعد به صاحبخانه گفتم: من از خدا و شما معذرت میخوام. توبه میکنم و به خدا پناه میبرم و دیگه به اینجا نمیام و برگشتیم.»
❌ رشیق میگه: «شب برگشتیم و مستقیم به خدمت حاکم رسیدیم و جریان را کامل براش تعریف کردیم. معتضد پس از شنیدن ماجرا ما را تهدید کرد که اگه این خبر را برای کسی بگویید، گردنتان را میزنم.»
◀️ این سه نفر هم تا زمان زنده بودن معتضد جرئت بیان این ماجرا را نداشتند.
ادامه دارد...
#از_تولد_تا_امروز ۱۱
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
📌 اگه به کسی بگی گردنت رو میزنم
#از_تولد_تا_امروز ۱۱
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran