🔰پسری که پدر خانواده بود .
خيلی عاطفي بود و آزارش حتی به يک مورچه هم نمیرسيد. مسير مدرسه را آرام طی میکرد و برمیگشت.
🔹اواخر دبيرستان با يک پسر رفتگر دوست شده بود و با يکديگر به مدرسه میرفتند. يک بار برای او و برادر کوچکش بارانی زمستانی خريديم. تا زمانی که با اين پسر رفتگر بود، بارانی نو را به تن نمي کرد و لباسهای کهنه اش را میپوشيد.
🔹 همسايه ها هميشه میگفتند: « چرا بچه هاي آقای شيرازی (پدر شهيد) لباس کهنه مي پوشند؟» آن زمان درگرگان زندگی میکرديم و وضع مالی نسبتا خوبی داشتيم، ولی اين گونه رفتار میکرد.
در خانه با بچه ها مثل پدر رفتار میکرد.
به همه میگفت: «لباس هايتان را خودتان بشوييد و اتو کنيد تا مادر فقط برايتان غذا درست کند. او مسئول انجام کارهای شما نيست. خسته میشود. »
🔹در درس دادن و کمک علمی در خانه هم زبانزد بود. برادر دومش وقتی که تا کلاس شش خواند، ديگر نمیخواست ادامه تحصيل دهد و پدرش او را به مکانيکی فرستاد. يک روز که با لباس روغنی به خانه آمد، گفت که دوستانش با او سر سنگين هستند و ناراحت شد و تصميم گرفت دوباره به مدرسه برگردد. وقتی علی متوجه اين موضوع شد، به برادرش دلداری داد که ناراحت نباشد. آن زمان خودش در حال ورود به دانشکده افسری بود و سه ماه از ثبت نام کلاس های دبيرستان گذشته بود؛ ولی او به برادرش قول داد که او را برای امتحان ورودی آماده کند.
📚مادر شهید
#شهید_علی_صیادشیرازی
✅کانال رسمی جامعه بانوان استراتژیست
🌐 @strategistladies