Peaceradio1/RadioMotlagh 150.mp3
زمان:
حجم:
17.72M
و ما همه بیهم
در این وطن بیخوابیم؛
@Hoshang_ebtehaj1398152 (1).mp3
زمان:
حجم:
1.38M
[در آن دوری و بدحالی،
نبودم از رخت خالی...]
「 سایهی فقر」
در عصر غایب
ایامی بر انسانیت گذشت
که جوان از کنار پیر گذشت و پیر چشم به قدمهایش گذاشت.
میغهای سیاه به راهروهای محنّت بشریت راه یافت
دلسوزی از چشمها گریزان شد
و مردمک مشکی به تاریکی مطلق ایمان آورد؛
تعصب بر غرور روز به روز افزون شد
و تکبر همگام با او هم مسیر شد.
تاریخچهی کمکهای کودکی در میان جلبکهای گمنام، نام گمگشته را به خود گرفت؛
یاقوت زمردین اشک از شاخه در حال خشکیدن بود
و ورقههای زمان یکی پس از دیگری در حال ریزش همچون برگ های خزان زده بودند.
تقارن ایزد به حالت نوسان درآمده بود
گویی که مرگ، همسایه ی هر سایه بود.
مردمان تشنه،نفت نوشیدند
گشنگان، چنگ زنان به خاک در توبره جنگ بودند
هیچکس نمیدانست در این بحبوحه هر نفس نفسی میگیرد و ادمیزاد جان ادمی را
به هر لقمه گویی نانی اجر شده بر سر شکسته ای برخورد میکرد؛
گویی آهنین دل به سلطنت رسیده
و حاکمیت مطلق را به چنگال گرفته
و عرصه بر هر فخراور بینوایی تنگ تر از تنگ بود.
حاکمیت بر ارض و عرش
انگار که مقبولیت خدا بر اطعامِ همگانی انکاری بیش نبود
و سوگند کلامی که در خفا محو میشود.
انسانیت و وجدان در گودال نهانستان دفن میشود و فقر، نفس هر تازه نفس نو پایی را می گیرید.
هر سو چشم بچرخانی کودکی هم اندازه لنگ کفش وزیر خمیده در زباله خواهی دید
و آگاهی خموشِ شاه که بی هیچ واکنشی از کنارشان میگذرد