eitaa logo
𝘚𝘵𝘳𝘪𝘯𝘨 𝘵𝘩𝘦𝘰𝘳𝘺.
171 دنبال‌کننده
110 عکس
0 ویدیو
0 فایل
‌"بزرگترین افسوس آدمی این است که می خواهد اما نمی تواند و به یاد می آورد روزی را که می‌توانست اما نخواست" - میشنوم: https://daigo.ir/secret/42225565
مشاهده در ایتا
دانلود
سایه‌ی فقر」 در عصر غایب ایامی بر انسانیت گذشت که جوان از کنار پیر گذشت و پیر چشم به قدم‌هایش گذاشت. میغ‌های سیاه به راهرو‌های محنّت بشریت راه یافت دلسوزی از چشم‌ها گریزان شد و مردمک مشکی به تاریکی مطلق ایمان آورد؛ تعصب بر غرور روز به روز افزون شد و تکبر هم‌گام با او هم مسیر شد.
تاریخچه‌ی کمک‌های کودکی در میان جلبک‌های گمنام، نام گم‌گشته را به خود گرفت؛ یاقوت زمردین اشک از شاخه در حال خشکیدن بود و ورقه‌های زمان یکی پس از دیگری در حال ریزش همچون برگ های خزان زده بودند.
تقارن ایزد به حالت نوسان درآمده بود گویی که مرگ، همسایه ی هر سایه بود. مردمان تشنه،نفت نوشیدند گشنگان، چنگ زنان به خاک در توبره جنگ بودند هیچکس نمیدانست در این بحبوحه هر نفس نفسی میگیرد و ادمیزاد جان ادمی را به هر لقمه گویی نانی اجر شده بر سر شکسته ای برخورد میکرد؛ گویی آهنین دل به سلطنت رسیده و حاکمیت مطلق را به چنگال گرفته و عرصه بر هر فخراور بینوایی تنگ تر از تنگ بود.
حاکمیت بر ارض و عرش انگار که مقبولیت خدا بر اطعامِ همگانی انکاری بیش نبود و سوگند کلامی که در خفا محو می‌شود. انسانیت و وجدان در گودال نهانستان دفن می‌شود و فقر، نفس هر تازه نفس نو پایی را می گیرید. هر سو چشم بچرخانی کودکی هم اندازه لنگ کفش وزیر خمیده در زباله خواهی دید و آگاهی خموشِ شاه که بی هیچ واکنشی از کنارشان میگذرد
فقرِ بینوا با هر قدمی،غمی می‌کارد با هر نگاهی دلهره‌ای،و با هرنفسی افسوسِ کذایی را به هوای زیرین وارد می‌کند جو در خفقان خشکسالیِ بی قید و شرط در حال غرق شدن است در حالی که غریق نجات با لبخندی از روی فخر و غرور به نفس‌های واپسین خیره می‌شود...
304.mp3
9.05M
[من در تنهایی آدم بهتری‌ام]
833.mp3
7.96M
حالا بعد از آن همه سال...
𝘚𝘵𝘳𝘪𝘯𝘨 𝘵𝘩𝘦𝘰𝘳𝘺.
-
「گمشدگی」 هوا بسیار گرم و دل خراش بود در چله‌ی آفتاب سر به بیابان گذاشته بودم هرطرف سر می‌چرخواندی یا شن بود یا تپه‌ی شن و یا بوته‌های خوار داری که روزنه‌های امیدشان را زیر کُرک‌های فریبنده‌ پنهان کرده‌اند. صدای دلخراش و فریب‌آور حرکاتِ موزیانه‌ی حشرات در زیر شن می‌آمد اما اینجا نه راه رفتی بود و نه راه برگشت
کجا میتوانستم بروم؟ مقصد نهایی‌ام کجا بود؟ انتهای این شن‌زار به کجا ختم می‌شد؟ ترسی تمام وجودم را گرفت،ترس از تنهایی؛ گویی که ستاره‌ای در اعماق کهکشان تاریک،گمشده باشد.
اما گمشدگی من جنسی متفاوت داشت اینبار خود دست به قلم برده و تنهایی خود را بر هستی وارد کرده،اینبار بیابان را، تنهایی بیابان را برای یافتن خویش انتخاب کرده بودم.
کیلومتر‌ها را طی کردم،افکارم را در زمین خشک آنجا کاشتم میخواستم ثمره‌ی بوته‌هایش را ببینم،به انواع شاخه‌های روییدنی بنگرم،خوبی و بدی‌هایش را تشخیص بدهم و رازهای پنهانش را فاش کنم..
کافی بود هوا تاریک شود،تا من،منِ خجلِ از یاد رفته با تابیدن ریز نورهای آسمانی،به یافتن کیمیایی وجودم در پسِ تاریکی بپردازم؛ رخِ بدقلق را زیر خروار‌ها خاک چال کنم و قالب راستگو را بر تن اندازم تا دوباره به باطن پاک بازگردم..
4_5980899159778003588.mp3
8.73M
شب ها دلم کمانچه‌ای شکسته‌ است.
gahi-nemishavad.mp3
2.32M
گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود..!
سرم قدری گیج می‌رود، اما این مهم نیست، مهم آن است که من بی‌نهایت اندوهگینم، بی‌نهایت! فئودور داستایفسکی