『کلبهی غم』
خبرش هست که در وقت سحر بیتابی
در پر و بال موج هایش میتابی
خاطراتش را لالایی شب هایت میدانی
میخوانی و میخندی و میخوابی
تو در روشن ترین تاریکهی دنیامی؛
در هاله ای از ابهام رویاهایش را مینوازی
در گوشهترین،گوشهی تاریخ میخوانی:
دهر ایام است کلبهی غم زدهی رویایم.
و شاید نویسنده:
#خودم
https://eitaa.com/string_theory/6
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود
و فردا در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشدهای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشقهای خود
با لکه های درشت سیاهی
تصویر مینمودند.
#فروغ_فرخزاد
「نیمه شب」
نیمه شبی سایه بر باران میزنم
زوزه ای از نا امیدی میزنم
زیر اشک و نالهام فریاد ها میزنم؛
در دیار غربتم ضربه هایی از سر بی قراری میزنم
چندان که با خود مینشینم حرف هایی از بی هوایی میزنم
زهره بر اندامم میزنم،
نقش هایی بهر دلم بر سنگ امیدم میزنم
تا که قطرههایِ روشنم زانو بر زمینم میزند...!
و شاید نویسنده:
#خودم
https://eitaa.com/string_theory
و وقتی زخم هایش را به هم چسباند
خودش را دید، با نگاهی که میگفت:
سبز خواهم شد،
تازیانه به تازیانه،زیر ترکه باد
زیر سم شب،نفس ها زندهاند هنوز...
#الف_آسوده
ذهنمون شده مثل یه کتاب حجیمی که سالهاست توی طاقچه خونه داره خاک میخوره..!
همونقدر غریب و تنها.