شُــروق الشمس.
در همسایگی ابرها جایی میان پستی و بلندی زیر سقف رحمت خدا روی پیادهروهای خاک خورده ذهن های مشوشی با
در همسایگی ابرها
جایی میان پستی و بلندی
زیر سقف رحمت خدا
روی پیادهروهای خاک خورده
ذهن های مشوشی با آسمان شب رقابت میکنند
و دست به قلم
امیزه های خلقت ظاهری را
از رخ بشر
به رخ بشر می کشند
اما غبطهخوری، الفاظ را
به حرکت وادار میکند
گاه با ظاهری رئوف
و گاه لبریز و همقدمِ سیاهی
گاهی شفقی قطبی نقش میزند
و گاهی نیز
پرتو شفق صبحگاهی
سیاهی شب را میدرد
و اما کسی چه میدانست
که ظواهر امر
پرده بردار روشنی وجود نبود
و تماما ضیافتکدهای مضحک است
که خرد را به درون
خیمهای تاریک و ملعب فرو برده.
و موهبتِ مطرود را
همچون رائحهای تکذیب شده میخواند
سیمای زرینِ(بخوانوجدان) پُر گداز بازیچهی
سیرک میشود؛
تا ابهامِ تشویش،جامهی پنجرهی باز به تن کند
و عاقبت،مطربان،آواز نسیانِ حق سر میدهند.
#Gachpag
#Fatemeh
مردم دیگر نهتنها رویایی در سر نداشتند، بلکه حتی از رویاپردازی اجتناب میکردند.
بخت بیدادگر – هدا مارگولیوس کووالی
ایام چو بر قاعدهی او رفت
زبان باز کرد و تمنّانامهای خواست
بشر مضحکوار خیرهی او شد
دریغا که دچارش بود و هوش هم خم شد
بر گفتارش عزم، سُفرهای بنداخت
وز کردارش عقل پردهای انداخت
مرکز(بخوان قلب)چو یاد قافله افتاد
سرمای غم بر شانهاش افتاد
زلف قدم بگذاشت و پیلهای انداخت
بیراههی راهش مصدوم، جا ماند
آفاق مغمومهی او گشت
گرچه پسماندهی او بود ذهنِ دُرُستش
گفتش: شیکبا خواهمش بود
تا لُعاب رویش گردد بار دگر مشعوف.
-
سرگشته، گمشده، در دریا، خلاف جهت، گمراه، آواره، پریشان، گیج، بیخانمان، برگشته. من با این واژههای مرتبط ارتباط دارم. این کلمات سکونتگاه منند، تنها سرپناه امن من.
همین حوالی – جومپا لاهیری
و سوگند به شب
که چون تقدیر در آن به پا شد
سیاهی براندازی بر سایبان نیستی انداخت
و ریسمانی از دلتنگی در درونِ بشریت گسترانید،
سپس قرابت و نزدیکی را بهپا خواست
تا نهانی از ترکشهای درونی نمایان کند.
روح قدوس در درون تن به لرزش در آمد
و کیمیایی از سیطرهی جامهو تن خارج شد؛
حتی تک ابر رهنما به کیمیایی دور و بعید بدل شد.
رگباری از واپسین نفسها در عرصهی میدان پا گذاشتند، با جامی خالی از بغضهای درهم تنیده؛
تا غبار مهآلود نیستی در بام به فریاد درآمد،
و برای صبحِمحشر و ورودش به دلها اذن دخول طلبید.
-
در آفریقا، در دوران قحطى، بچه هاى گرسنه خاک مى خورند. اگر حسابى گرسنه باشى، هرچیزى مى خورى. همان عمل جویدن و قورت دادن چیزى، حتى اگر بدن را تغذیه نکند، رویاهایت را تغذیه مى کند. و رویاى غذا درست مثل رویاهاى دیگر است_مى توانى تا لحظه ى مرگ با آن ها زندگى کنى.
فرمین موش کتاب خوان – سم سوج
تفاوت میان خودپسندی و غرور در این است که غرور اعتقاد راسخ به ارزش فوقالعاده خویش در زمینهای خاص است. اما خودپسندی، خواستِ ایجاد چنین اعتقادی در دیگران است و معمولا با این آرزوی نهان همراه است که در نهایت، خود نیز بتوانیم به همان اعتقاد برسیم. بنابراین غرور از درون انسان نشات میگیرد و در نتیجه، قدردانی مستقیم از خویش است. اما خودپسندی کوششی است برای جلب قدردانی از بیرون، یعنی دستیابی غیر مستقیم به قدردانی است. از این رو، خودپسندی آدمی را پرگو، و غرور کم گو میکند.
در باب حکمت زندگی – آرتور شوپنهاور