دغدغه
توصیف قایقی است که بر بادبانهای خویش سوار است و از کمین بالهای بادبادک به آرامی میگذرد،
و فرسنگهایی است که سوار بر شتری ذلول از تنگههایی باریک و باریکتر میگذرد.
دغدغه،رویای دو چشم پر ستارهی او در بیابانی خاموش است که طاقت وصال را با خود حمل میکند
دغدغه کلمهای است بیشبهت که فارغ از هیاهوی جهان بر بازوی شمس سُر میخورد و غوطهوار با موجهای آهنگین حوض همگام میشود.
حوض،موج و کلمهی غوطهور را با خود به دو چشم پرستارهی بیایانی میبرد
و جِرم و سنگينی مسافت را بر دوش بیابانگردِ منتظرِ وصال افزون میکند.
سنگینیِ دوش بیابانگرد را قایق دریازده به دوش میکشد و بلبل از آن سوی سرزمین دروازهی وجود را کنار میگذارد و یار غریب قایق میشود.
غربت پردهی بیگانگی را کنار میزند و آوازی از یار بر زبان جاری میکند.
احساس هوایی میخورد،قناری چَهچَهی میزند،گونهها تَر میشود و تندباد نامهای از دودکشِ خاکستری به کوچههای محبت وارد میکند؛
تا چشمانِ شاعر او شکوفه دهد.
انسان کسی را میتواند نجات دهد که خود اصرار به سقوط نداشته باشد.
آنا کارنینا – لئون تالستوی
『حیات』
قدمهایش به پهنای قامت سرو بود و سرعتش به اندازهی چشمیزکی کوتاه اما در رأسش قدرتِ زمان نظارهگر رویاهای بس کوچکش بود.