eitaa logo
‌ ‌ ‌خؤرشید
1هزار دنبال‌کننده
123 عکس
51 ویدیو
0 فایل
‌ کسي سوال میکند ‌ به‌خاطر چه زنده اي و من ‌ ‌‌ برای زندگي ‍تو را بهانه میکنم ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
‌         ‌ ‌     ‌ ‌ مرواریډ سفید من ‌، امروز روزیه که پاتو به این دنیای فانی گذاشتی ، هر اتفاقی که تو زندگیت افتاد ، باعث شد شخصیت‌ تو ساخته بشه و با اتفاقات زندگی آشنا بشی ؛ تا حالا با سختی های زندگی کنار اومدی و تحملشون کردی ، ‌‌دختر تو باارزش‌ترینی ، همینطور زیباترین ، تو به شکل عالی‌ای نقش خودتو بازی میکنی ، تو دوستداشتنی‌ و تو بغلی منی کاش الان پیشت بودم، واست کیک درست میکردم و میرفتیم تو جنگل دوتایی جشن تولدتو جشن می‌گرفتیم ، امید دارم که روزی این اتفاق خواهد افتاد . ‌ همیشه مراقب دختر با ارزشی مثل خودت باش ‌🎀 ‌
میدانی .. همه چیز اشتباه پیش می‌رفت. آدم‌هایی که باید به او حس خوبی می‌دادند دقیقا برعکسش را القا می‌کردند. تمام سرگرمی هایش دیگر سر گرمش نمی‌کردند، هیچ چیز سر جایش نبود باید چیزی احساس می‌کرد ولی انگار از بُعد خارج شده بود. وقتی یک ضربه محکمی به جسم‌ات می‌خورد، از شدت شُک زیاد اصلا متوجه نمیشوی چقدر  درد داری، تا اینکه کمی می‌گذرد و یکدفعه دردش بهت هجوم می‌آورد..  او در آن قسمت شک شدن مانده بود، او خودش را از اینجا جدا کرده بود و در مقابل مواجه شدن با درد مقاومت میکرد .
باید جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفته ای، تحویل بدهی، خواه با فرزندی خوب یا باغچه ای سرسبز اگر فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشید، یعنی تو موفق شده ای. – گابریل گارسیا
کسی چه می‌داند؟ شاید این جهان، جهنم جهان دیگری باشد.
بعضی وقتا حس میکنم تو زندگی قبلیم یه نویسنده ی فرانسوی بودم که کتابای فانتزی یا کلاسیک مینوشتم، یه معشوق داشتم هروز صبح نامه دست ساز براش میفرستادم ، کل روزمو تو کتابخونه بودم ، بعد ظهر ها هم یه گوشه پیدا میکردم کلمات و سناریو هایی که تویه ذهنم رو کنار همدیگه قرار میدام تا کتابمو کامل کنم.
ایکاش تو حیاط خونه ی مامان بزرگم‌ بوته های توت فرنگی بود بعدش فصل‌ش که میشد با اون توت فرنگی ها مربای توت فرنگی یا کیک توت فرنگی درست میکردیم.
چشمان من به سوی توست به من نگاه کن لعنتی.
My safe place
دردناک ترین بخشِ تجربه‌ی درد، مقاومت در مقابل آن است. رنج را نمی‌پذیری و به زور از دلت بیرون می‌کنی، آن هم چنگال‌هایش را در قلبت فرو می‌کند تا جدا نشود. تو از وجودش فرار می‌کنی و او بیشتر خود را به تو نشان می‌دهد. در نهایت؛ "سوختن" به اندازه‌ی "نخواستن و نپذیرفتنِ آن" رنجش ایجاد نمی‌کند. با آغوشِ باز بپذیر، درونش بخواب، جذب کن و رها شو.
زندگی، دزدیدنِ لحظاتِ آرامش و لذت از میانِ التهاب است. هیچ‌گاه نمی‌توان به طور کامل از آنِ خود بود. تا زمانی ‌که کمی احساسِ رهایی از لحظات رنج و فروپاشی برای خود قرض بگیری، مشکلات به نحوی از تو عبور می‌کنند و اثرشان را باقی می‌گذارند اما زندگی آنجا تمام نمیشود.
"زندگیِ تو یک داستان تجاری نیست که به طور حتم نقطه‌ی اوج داشته باشد."
زندگیمون این شکلی شده که وقتی استراحت می‌کنیم یادمون میاد که حالمون خوب نیست و نمی‌تونه که واقعا خوب باشه. فقط سعی می‌کنیم بیشتر درگیر زندگی بشیم که وقتی برای فکر کردن باقی نمونه. دورمون رو شلوغ می‌کنیم، می‌خندیم، می‌گذریم، دووم میاریم و ادامه میدیم ولی می‌دونیم که یه جای خالی توی زندگیمون هست که هیچوقت پر نمیشه.
تو همیشه خواهی بود ؛ مهم نیست من کجا هستم یا تو کجا باشی، مهم نیست که چه اتفاقی برای من یا تو رخ می‌دهد. در هر شرایطی من همیشه دوستت دارم.
کاش می‌توانستم شکلِ دیگری از خودم را بدون هیچ رنج و اندوهی ببینم.
دلتون میاد نیاین؟😀
نفسِ من