تعارف شاه عبدالعظیمی
آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی میتوانستم به خودم حرکتی بدهم
تیر و ترکش هم مثل زنبور ویزویز کنان از بغل و بالای سرم میگذشت
هر چند لحظه آسمان با نور منورها روشن میشد
دور و بریهام همه #شهید شده بودند جز من
خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود
تا این که منوری روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح میگردند
با آخرین رمق شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن
آن دو متوجه من شدند
رسیدند بالای سرم
اولی خم شد و گفت: حالت چطوره برادر؟
سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم: خوبم، الحمدلله
رو کرد به دومی و گفت: «خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده
برویم سراغ کس دیگر
جا خوردم
اول فکر کردم که میخوان بهم روحیه بدن و بعد با برانکارد ببرندم عقب
اما حالا میدیدم که بی خیال من شدن و میخوان برن
زدم به کولی بازی:
ای وای ننه مُردم، کمکم کنید دارم میسوزم، یا امام حسین به فریادم برس، و حسابی مایه گذاشتم
آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد
برای این که خدای نکرده از تصمیمشان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم
امدادگر اولی گفت: میگم خوب شد برش داشتیم، این وضعش از همه بدتر بود
ببین چه داد و فریادی میکنه
دومی تأیید میکرد و من هم خندهام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی از دست بروم
#طنز_جبهه
#نسل_آفتاب در #ایتا، #روبیکا، #سروش، #تلگرام
@sunshinegeneration