eitaa logo
نسل آفتاب
948 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
196 فایل
تنها رسانه مستقل کانال اصلی کپی کلیه مطالب آزاد است حرف دلتان رو به صورت ناشناس بفرستید https://harfeto.timefriend.net/17322071138633
مشاهده در ایتا
دانلود
مکتوبه جناب (ره) به زمانی که مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی کاشف‌الغطاء رضوان‌الله‌تعالی‌علیه در شهر لاهیجان به سر می‌بردند، شخصی خدمت آن جناب رسید و گفت: عرض دارم که باید در خلوت به شما بگویم. سپس شیخ مجلس را خلوت نمودند. آن شخص عرض کرد: من مردی هستم که دو زن دارم. روزی به صحرا رفتم، دختری را دیدم در نهایت حسن و جمال. از این که او را در آن بیابان، تنها یافتم، ترس و هراس بر من عارض شد. از او پرسیدم: تو کیستی و در این بیایان چه می‌کنی؟ گفت: از طایفه جن هستم و عشق به تو پیدا کردم! چون به خانه رفتی یک اتاق مجزا برایم ترتیب ده و از زنان خود دوری گزین و با ایشان مجامعت مکن زیرا من هر شب نزد تو خواهم آمد و مواظب باش کسی از راز میان من و تو آگاه نشود و چنان‌چه این قضیه را نزد کسی فاش کنی تو را هلاک خواهم کرد. پس به خانه آمدم و دستورات او را  عملی ساختم، از آن زمان تاکنون هر شب نزد من می‌آید و… و اینک در اثر مقاربت با او بدنم بسیار ضعیف و سست شده، به گونه‌ای که خود را مشرف به موت می‌بینم. ضمناً اموال بسیاری برای من آورده که همه آن‌ها را در جایی گذاشته‌ام. اکنون از شما که نائب امام زمان علیه‌السلام هستید، تقاضا دارم که راه علاجی به من ارائه فرمایید و مرا از این مهلکه نجات بخشید. جناب کاشف دو نامه نوشتند و به آن مرد دادند و فرمودند: یکی از آن‌ها را روی اموالی که آن جنّیه آورده بگذار و دیگری را به دست بگیر و دم در خانه بنشین، چون آن جنیه نمایان شد، آن نامه را به او نشان بده و بگو این نامه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. پس آن مرد لاهیجانی به فرموده ایشان عمل نموده، یکی از آن دو نامه را روی اموال نهاد و یکی دیگر را در دست گرفته، به انتظار ماند تا این که آن جنیه به عادت همیشه نمایان شد. پس آن مرد نامه را نشان داد و گفت: این رقعه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. آن جنیه در جای خود ایستاد و دیگر پیش نیامد و سپس به سراغ اموال رفت که آنها را ببرد لکن مواجه شد به رقعه‌ای که شیخ برای اموال نوشته بود، آن گاه خطاب به آن مرد گفت: اگر نه آن بود که شیخ بزرگوار رقعه نوشته است، هر آینه تو را هلاک می‌کردم! این را گفت و ناپدید شد و پس از آن دیده نشد. کرامات و حکایات عاشقان خدا، جلد دوم، صفحه ۸۹ و ۹۰ نسل آفتاب
هدایت شده از نسل آفتاب
مکتوبه جناب (ره) به زمانی که مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی کاشف‌الغطاء رضوان‌الله‌تعالی‌علیه در شهر لاهیجان به سر می‌بردند، شخصی خدمت آن جناب رسید و گفت: عرض دارم که باید در خلوت به شما بگویم. سپس شیخ مجلس را خلوت نمودند. آن شخص عرض کرد: من مردی هستم که دو زن دارم. روزی به صحرا رفتم، دختری را دیدم در نهایت حسن و جمال. از این که او را در آن بیابان، تنها یافتم، ترس و هراس بر من عارض شد. از او پرسیدم: تو کیستی و در این بیایان چه می‌کنی؟ گفت: از طایفه جن هستم و عشق به تو پیدا کردم! چون به خانه رفتی یک اتاق مجزا برایم ترتیب ده و از زنان خود دوری گزین و با ایشان مجامعت مکن زیرا من هر شب نزد تو خواهم آمد و مواظب باش کسی از راز میان من و تو آگاه نشود و چنان‌چه این قضیه را نزد کسی فاش کنی تو را هلاک خواهم کرد. پس به خانه آمدم و دستورات او را  عملی ساختم، از آن زمان تاکنون هر شب نزد من می‌آید و… و اینک در اثر مقاربت با او بدنم بسیار ضعیف و سست شده، به گونه‌ای که خود را مشرف به موت می‌بینم. ضمناً اموال بسیاری برای من آورده که همه آن‌ها را در جایی گذاشته‌ام. اکنون از شما که نائب امام زمان علیه‌السلام هستید، تقاضا دارم که راه علاجی به من ارائه فرمایید و مرا از این مهلکه نجات بخشید. جناب کاشف دو نامه نوشتند و به آن مرد دادند و فرمودند: یکی از آن‌ها را روی اموالی که آن جنّیه آورده بگذار و دیگری را به دست بگیر و دم در خانه بنشین، چون آن جنیه نمایان شد، آن نامه را به او نشان بده و بگو این نامه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. پس آن مرد لاهیجانی به فرموده ایشان عمل نموده، یکی از آن دو نامه را روی اموال نهاد و یکی دیگر را در دست گرفته، به انتظار ماند تا این که آن جنیه به عادت همیشه نمایان شد. پس آن مرد نامه را نشان داد و گفت: این رقعه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. آن جنیه در جای خود ایستاد و دیگر پیش نیامد و سپس به سراغ اموال رفت که آنها را ببرد لکن مواجه شد به رقعه‌ای که شیخ برای اموال نوشته بود، آن گاه خطاب به آن مرد گفت: اگر نه آن بود که شیخ بزرگوار رقعه نوشته است، هر آینه تو را هلاک می‌کردم! این را گفت و ناپدید شد و پس از آن دیده نشد. کرامات و حکایات عاشقان خدا، جلد دوم، صفحه ۸۹ و ۹۰ نسل آفتاب