eitaa logo
نوشداروی زمان اکسیرِناب (سوپرفود) NBS (معجزه درمانی قرن)
3.5هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
16.4هزار ویدیو
144 فایل
ابرمکمل غذایی اکسیرناب (سوپرفود) NBS گیاهی و بدون عوارض با تامین و تنظیم مواد مورد نیاز بدن با روش اختراعی دکتر عارف خلخالی (تا دویست برابر فشردگی) و سم زدایی و تقویت عالی سیستم ایمنی بدن، بطرز معجزه آسایی باعث پیشگیری، بهبود و درمان بیماری ها میگردد
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ ۲۵ سال کارش همین بود! 🔻 دکتر، سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شده‌اید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانواده‌ام آمدند و مرا بردند. 🔸 اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست می‌دیدم؛ قاسم سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دست‌های گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آن همه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفته‌ام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم. 🔺 دقیقا ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان می‌آمد، سری به پدر و مادرش می‌زد و بعد از دو سه روز می‌آمد و پرستارم می‌شد، غذا درست می‌کرد و حمامم می‌برد. هم خوشحال بودم که فرمانده‌ام کنارم هست؛ هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کرده‌ام. خدا خیرش دهد! 📢 راوی: جانباز شهید ناصر توبه‌ای‌ها 📚 برگرفته از کتاب 📖 صفحات ۳۲ و ۳۳ ❤️ #⃣ پ.ن: عکس تزئینی است ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
توییت یک آمریکایی درباره حاج قاسم سردار سلیمانی از طبقه کارگر ایران بیرون آمد. او درجات را طی کرد و به یکی از بهترین ژنرال های قرن بیستم تبدیل شد. چون از ایران محافظت می‌کرد، سردار سلیمانی توسط دولت من ترور شد. در روزی که این کار انجام شد، بسیاری از آمریکایی‌ها خشمگین شدند. در شهرهای آمریکا تظاهراتی رخ داد اما این گزارش نشد ما می‌دانیم که سردار سلیمانی کیست و عمیق ترین احترام را برای دفاع او از ایران قائل هستیم. متاسفم. 🇮🇷 🔴 👇 @bidariymelat @superfoodnbs_shams 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
یک انقلابی دو آتیشه! 🔻 ...حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» بودم و بدون ترس از احدی، بی‌محابا [علیه رژیم] حرف می‌زدم... با تعدادی از جوان‌های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می‌کردیم... عمدهٔ شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. 🔸 اواخر سال ۵۶ بود. مدت‌ها امتحان برای گواهی‌نامه رانندگی می‌دادم. قبول شده‌بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهی‌نامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری‌نسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهی‌نامه‌ات رو خمینی امضا کرده؛ آماده‌است تحویل بگیری.» من از طعنهٔ او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه‌دار دیگر هم وارد شدند... هیچ راه گریزی نبود. آن‌ها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان می‌گفتند: «تو شب‌ها می‌روی دیوارنویسی می‌کنی؟!» آن‌قدر مرا زدند که بی‌حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آن‌ها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن‌چنان ضربه‌ای به شکمم زد که احساس کردم همهٔ احشای درونم نابود شد. به‌رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که می‌کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم... سه روز از شدت درد تکان نمی‌توانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس می‌کردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ...با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شده‌بود. 📚 | زندگینامه‌ی خودنوشت سردار شهید حاج 📖 صص ۶۴ تا ۶۷ 🔴 👇 @bidariymelat @superfoodnbs_shams 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀