eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
727 دنبال‌کننده
84.4هزار عکس
107.1هزار ویدیو
558 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبدکالای حمایتی به شمااختصاص یافت. سبدشامل:برنج-گوشت-مرغ-تخم مرغ-قند-شکر-چای-موادشوینده و.. مدارک:کپی کارت ملی آدرس=ارسال3 04433430672 این برای یکی از دوستان اومده و اینم برداشته زنگ زده حسابش خالی شده جواب ندید حتی واتساپ [ توی واتسپ شماره ای با آرم جمهوری اسلامی زنگ زدن جواب ندین به هیچ عنوان..دوستان هر چه سریعتر توی هر گروهی هستید بزارید امروز افراد زیادی زنگ زدن و متاسفانه حساب ها شون خالی شده ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گل آرایی حرم مطهر حضرت عباس (ع) 🌸ولادت با سعادت باب الحوائج حضرت اباالفضل (ع) مبارک باد🌸 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرود سلام فرمانده ۳ منتشر شد 🔹سلام فرمانده مهدی، سلام آقای خوبم ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - sorood - milad imam hosein 1401 - karimi.mp3
5.92M
🌺 (ع) 💐یجورایی من ساز ترانه‌ی عاشقونتم 💐یجورایی من دیوونه دیوونه دیوونتم 🎙 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗کریم باوفــــــا 🌹آقا ابوالفضل(ع) 💗خداوند سخــــا 🌹آقا ابوالفضل(ع) 💗دلی دارم کـــه 🌹نذر مرقد تــوست 💗ببر مرا تا کربــلا 🌹آقا ابوالفضل(ع) 💐میـلاد علمـدار کربلا مبـارک💐 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅در آخرالزمان کارها برعکس می‌شود ✍️پیامبر گرامی می‌فرماید: از نشانه‌های آخرالزمان و نزدیکی ظهور امام زمان(عج) آن است که اغلب مردم باسواد می‌شوند. ولی عده مردم دانا و آگاه کمتر می‌شود. فرمانروایان و حاکمان و مامورین بیشتر می‌شوند. ولی افراد امین و مورد اعتماد مردم کمتر می‌شوند. باران‌ها در همه جا افزایش می‌یابد. ولی سبزه‌ها و گیاهان کمتر می‌شود. 📚تحف‌العقول، صفحه63 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سیدحسن نصرالله: هر انسانی در کره زمین در قبال غزه مسئولیت دارد و در قیامت از او سوال خواهد شد دبیرکل حزب الله لبنان در سخنرانی به مناسبت روز جانباز: 2.2میلیون نفر در غزه در یک محاصره سخت قرار دارند هر انسان آزاده‌ای باید در برابر جنایت غزه احساس مسئولیت کند روز قیامت از همه ما سوال خواهد شد و باید جواب داشته باشیم ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
‍ ✅مرحوم حاج اسماعیل دولابی : ✍از حدیث کسا ، ادبِ صحبت کردن با فرزندان و شوهر و همسر را بیاموزید. وقتی می خواهید از منزل خارج شوید ، اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید. وقتی هم خواستید وارد خانه شوید، بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید ، هر ناراحتی که دارید بیرون بگذارید و با روی خوش داخل [خانه] شوید. اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این‌ است. ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 با مشکل غیبت در مهمانی چه کنیم؟!/دکتر میر باقری ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حقیقت دین 5.mp3
11.62M
💢 🌱💔مظلومیت و غربت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،نشر حداکثرے💯 📌قسمت 5⃣ 🎙خطیب مھدوے استاد صادقی اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
gheflat 18.mp3
15.76M
🎙 🟢بیداری وقتی اتفاق می افته.... علامت داره..... ⏰مدت زمان: ۱۰:۵۴ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 _﴿♥️﴾_________________ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت بیست و یکم یه بسم الله گفتم و زنگ درو زدم  در باز شد ،وارد حیاط شدم  زیبا سراسیمه بیرون دوید  زیبا: رها! رها ،کجا بودی نزدیکش شدم : چقدر دلم برای صداتون تنگ شده بود  زیبا: ای چه کاری بود کردی با آبرومون دختر؟ - من فقط دلم نمیخواست زن اون عوضی بشم،چرا هیچ کی حرف منو باور نمیکنه که نوید کثیف ترین مرد روی زمینه زیبا: نمیدونم چی بگم بهت،این چادر چیه گذاشتی سرت؟ - تصمیم زندگی جدیدمه زیبا: یعنی هر چیزی و انتظار داشتم غیر از این (بغلش کردم): خیلی دوستتون دارم مامام خوشگلم  زیبا: ععع زیبا نه مامان - شما واسه همه میتونین زیبا باشین ،ولی واسه من مامانین،مادری که دلم میخواد بوش کنم،بغلش کنم،ببوسمش،تا آروم بشم  زیبا: خیلی خوب،زبون نریز بیا بریم داخل - چشم  وارد خونه شدم ،رفتم تو اتاقم لباسامو در آوردم رفتم یه دوش گرفتم  برگشتم تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم  در باز شد ،مامان داخل شد  مامان: رها میدونی بابات این مدت چقدر حرص خورد ،همش فکر میکنه، تو همراه یه پسر فرار کردی  از همه بدتر ،نوید و ندیدی،مثل دیونه ها شده ،در به در دنبالته - من برای اینکه با نوید ازدواج نکنم رفتم  مامان: حالا کجا رفته بودی این مدت؟ - یه جای خیلی خوب،بعدن براتون مفصل تعریف میکنم  مامان: باشه ،الان تا وقتی که بابات نیومده بگیر بخواب ،معلوم نیست چی انتظارته - باشه مامان جون بعد از رفتن مامان یه کم دراز کشیدم  به ساعتم نگاه کردم نزدیکای اذان بود  بلند شدم رفتم وضو گرفتم ،چادر نماز نداشتم ،چادری که از نرگس گرفته بودمو سرم کردم،  خونمون مهر پیدا نمیشد  رفتم از داخل کیفم خاکی که از شلمچه برداشته بودم و جلوم گذاشتم و شروع کردم به نماز خوندن  حس خیلی خوبی داشتم ،انگار تمام بد بختی هام فراموش شده  فقط فکرم به نمازم بود و به خدایی که نمیدونستم چه جوری ازش عذرخواهی کنم  خدایا کمکم کن ،تو راه و نشونم دادی ،کمکم کن از راهت منحرف نشم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست ودوم با صدای باز شدن در بیدار شدم  هانا بود  دوید و پرید تو بغلم  هانا: چرا برگشتی آجی جون تو نبودی ،اینجا هر روز و هر شب قیامت بود  معلوم نیست نوید چه بلایی سرت بیاره (لبخندی زدم) من پشتم به یکی گرمه که از اینا دیگه نمیترسم الهی قربونت برم من ،چقدر دلم برات تنگ شده بود صدای در ورودی اومد  هانا: واااییی بابا اومد ،نیا بیرون باشه؟ - نترس آجی خوشگلم توکلت به خدا باشه هانا: من برم ببینم بابا چیکار میکنه - برو عزیزم  صدای ضربان قلبمو میشنیدم  خدایا آرومم کن ،خدایا خودت کمکم کن  صدای بلند بابا رو میشنیدم ،که با چه سرعتی از پله ها بالا میاد  در باز شد ایستادم  بابا اومد و یه سیلی محکم زد سمت صورتم بی حس شد اینقدر شوکه بودم که حتی اشک هم نریختم  بابا: معلوم هست این مدت کدوم گوری بودی؟ حیف اون پسر که میخواست باتو ازدواج کنه ،لیاقتت همون آدمی بود که تا حالا باهاش بودی که ! -چقدر راحت به دخترتون ننگه بی عفتی میزنین بابا: خفه شو،اگه میتونستم همین الان داخل باغ چالت میکردم تا هیچ کس نفهمه چه بلایی سرت اومد ،تکلیفت و هم نوید مشخص میکنه ،که چیکار باهات کنه نه من ( بابا رفت و خودمو انداختم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن ، نفهمیدم کی خوابم برد ،باصدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ،وقت اذان بود ،بلند شدم و آروم دراتاقمو باز کردم و رفتم سمت سرویس، وضو گرفتم برگشتم توی اتاقم  نمازمو خوندمو سرمو گذاشتم روی خاک  خاکی که انگار یه معجزه بود برای دردای درونم صبح با صدای باز و بسته شدن در ورودی خونه بیدار شدم  از پنجره نگاه کردم بابا سوار ماشین شد و رفت منم لباسمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم که چشمم به آینه افتاد  رد انگشتای دست بابا روصورتم بود  چقدر کینه خوابیده بود زیر این دستها از اتاق پایین رفتم ،هانا داخل آشپز خونه مشغول خوردن صبحانه بود  هانا: سلام،صبح بخیر - سلام عزیزم ،صبح تو هم بخیر  رفتم یه لیوان چای واسه خودم ریختم  که مامان هم به ما اضافه شد  اومد سمتم و با نگاه کردن به صورتم ،اشک تو چشماش جمع شد  نشستم روی میز و چاییمو خوردم  مامان: رها جان دانشگاه میری ؟ - نه ،دیگه نمیرم ،نمیخوام به خاطر من خیلی ها مجازات بشن  مامان: پس الان کجا داری میری - به دیدن یکی از دوستام  مامان: کدوم دوستت ؟ - شما نمیشناسینش،تو این مدت باهاش آشنا شدم ،دختر خیلی خانمیه مامان: باشه ،رها امروز حتمن بابات به نوید میگه که برگشتی ،مواظب خودت باش - چشم ،فعلن من برم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست و سوم از خونه زدم بیرون ،گوشیمو از کیفم درآوردم شماره نرگس و گرفتم - الو نرگس  نرگس: سلام رها جان خوبی؟ چرا گوشیت خاموش بود،دیگه کم کم نا امید شدم به زنده بودنت - شرمنده ببخشید ،یادم رفته بود گوشیمو روشن کنم  نرگس: خوب چی شد رفتی خونه؟ - الان کجایی؟ نرگس: کانونم - آدرسشو بده بیام پیشت  نرگس: باشه حتمن الان برات پیامک میکنم ،فعلن یاعلی - خدانگهدار  سوار تاکسی شدم یه دربست گرفتم ،رفتم سمت آدرسی که نرگس فرستاد  رسیدم دم کانون  وارد کانون شدم  یه عالم بچه بودن که از چهره اشون  مشخص بود که یه مشکلی دارن دارن  نرگس چقدر قشنگ به اون بچه ها محبت میکرد  نرگس با دیدنم اومد سمتم  با دیدن صورتم ،سمتی که جای انگشتای دست بابام بود و بوسید  نرگس: مشخصه از چهره ات که شب خوبی نداشتی - ولی درعوضش با دیدن تو و این بچه ها الان خیلی خوبه حالم نرگس: جدی، پس هر روز بیا اینجا - اینجا چیکار میکنین با بچه ها ؟ نرگس: بازی ،آواز میخونیم ،و خیلی کارای دیگه - آواز؟ چه جوری؟ مگه میتونن یاد بگیرن  نرگس: باور کن رها، ذهن این بچه ها خیلی قویه، باید بدونی چه جوری باهاشون رفتار کنی  اینجوری میتونی بهشون کمک کنی - میشه برام بخونن ببینم  نرگس: حتمن، اتفاقن بچه ها داخل اتاق آوازن بریم اونجا - بریم  وارد اتاق شدیم ،تعدای دخترو پسر ،قد و نیم قد ایستاده بودن  میخواستن شعر ایران و بخونن  نرگس: سلام بچه ها ،واسه رها جون شعری که یاد گرفتین و میخونین؟  بچه ها: بهههههله  شروع کردن به خوندن ،صدای دلنشینی داشتن ،ولی یه چیزش کم بود ،یه چیزی که به بچه ها بیشتر انرژی بده واسه خوندن  بعد از تمام شدن شعر ،شروع کردم به دست زدن ،اینقدر خوشحال بودم که نمیدونستم خوشحالیمو چه جوری ابراز کنم  نرگس: خوب از دست زدنت پیداست که خیلی خوشت اومد نه؟ -دقیقأ،عالی بود ،دست همه تون درد نکنه که به این بچه ها کمک میکنین  نرگس ،خوب بریم دفتر بشینیم صحبت کنیم - باشه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸