eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.8هزار دنبال‌کننده
136هزار عکس
179.2هزار ویدیو
817 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : دست خدا بالای تمام دست هاست وقتی رسیدم خونه دیدم یه عده ای دم در اجتماع کرده بودن ... تا منو دیدن با اشتیاق اومدن سمتم ... یه عده خم می شدن دستم رو ببوسن ... یه عده هم شونه ام رو می بوسیدن ... هنوز گیج بودم ... خدایا! اینجا چه خبره؟ ... به هر زحمتی بود رفتم داخل ... کل خانواده اومده بودن ... پدرم هم یه گوشه نشسته بود ... با چشم های پر اشک، سرش رو پایین انداخته بود ... تا چشم خواهرزاده ام بهم افتاد؛ با ذوق صدا کرد: دایی جون اومد ... دایی جون اومد ... حالت همه عجیب بود ... پدرم از جا بلند شد و در حالی که دونه های اشک یکی پس از دیگری از چشم هاش جاری بود و الحمدلله می گفت؛ اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید ... . مادرم و بقیه هم هر کدوم یه طور عجیبی بودن تا اینکه برادرم سکوت رو شکست ... از بس نگرانت بودم نتونستم نیام ... یواشکی اومدم داخل جلسه و رفتم یه گوشه ... فقط خدا می دونه چه حالی داشتم تا اینکه از دور دیدمت وارد شدی ... وقتی هم که رفتی پشت بلندگو داشتم سکته می کردم ... تا اینکه سوال و جواب ها شروع شد ... اصلا باورم نمی شد چنین عالم بزرگی شده باشی ... . بعد هم رو به بقیه ادامه داد ... خدا شاهده چنان جواب اونها رو محکم و قوی می داد که زبان شون بند اومده بود ... چنان با قرآن و حدیث، حرف می زد که ... نتیجه هم این شد که حکم عدم کفایت اون مبلغ رو اعلام کردن ... . برادرم پشت سر هم تعریف می کرد و من فقط به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... از جمع عذرخواهی کردم. خستگی رو بهانه کردم و رفتم توی اتاق ... هنوز گیج و مبهوت بودم و درک شرایط برام سخت بود ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... و مدام این آیه قرآن در سرم تکرار می شد ... شما در راه خدا حرکت کنید، ما از فضل خود شما را حمایت می کنیم ... . اللهم لک الحمد و الحمد لله رب العالمین ... . پایان🌺🍃 یا حق که با علیست 💠 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat
❌❌ 🍃((جواب کوبنده حضرت زهرا سلام الله علیها به ادعای ابوبکر در استناد به حدیث دروغین))🍃 فالتفت فاطمة علیهاالسلام الی النساء، و قالت: مَعاشِرَ الْمُسْلِمینَ الْمُسْرِعَةِ اِلی قیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیةِ عَلَی الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ، اَفَلاتَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْعَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّـهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً، وَ غِبَّهُ وَ بیلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ. آنگاه حضرت فاطمه رو به مردم كرده و فرمود: 👈🏻ای مسلمانان! که برای شنیدن حرفهای بیهوده شتابان بوده، و کردار زشت را نادیده می‌گیرید، ⁉آیا در قرآن نمی‌اندیشید، 🖤یا بر دلها مهر زده شده است، نه چنین است بلکه اعمال زشتتان بر دلهایتان تیرگی آورده، 👂🏾 و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، 👈🏻 و بسیار بد آیات قرآن را تأویل کرده، و بد راهی را به او نشان داده، و با بد چیزی معاوضه نمودید، ☝🏻به خدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، 👈🏻 آنگاه که پرده‌ها کنار رود و زیانهای آن روشن گردد، و آنچه را که حساب نمی‌کردید و برای شما آشکار گردد، آنجاست که اهل باطل زیانکار گردند. 💔🥀((درد دل سوزناک خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها با پدر گرامیشان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم))🥀💔 ✅سپس آن حضرت رو به سوی قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كردند و فرمودند: 👈🏻بعد از تو خبرها و مسائلی پیش آمد که اگر بودی آنچنان بزرگ جلوه نمی‌کرد. 😭ما تو را از دست دادیم مانند سرزمینی که از باران محروم گردد و قوم تو متفرّق شدند، بیا بنگر که چگونه از راه منحرف گردیدند. ☝🏻هر خاندانی که نزد خدا منزلت و مقامی داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما. 😭مردانی چند از امت تو همین که رفتی، و پرده خاک میان ما و تو حائل شد، اسرار سینه‌ها را آشکار کردند. 😔بعد از تو مردانی دیگر از ما روی برگردانده و خفیفمان نمودند، و میراثمان دزدیده شد. ✨تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشی بودی، که از جانب خداوند بر تو کتابها نازل می‌گردید. 🧚‍♂جبرئیل با آیات الهی مونس ما بود، و بعد از تو تمام خیرها پوشیده شد. 😭ای کاش پیش از تو مرده بودیم، آنگاه که رفتی و خاک ترا در زیر خود پنهان کرد. پایان. .... 💔💔ومن الله توفیق ان شاءالله مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها در دنیا و آخرت شفیع ما باشند.🤲🤲 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
⚜ 👈هان مردمان❕ هر آینه برتریِ (علیه السلام) نزد خداوند عزّوجل - که در قرآن نازل فرموده - بیش از آن است که من یکباره برشمارم... 📣پس هر کس از مقامات او خبر داد و آن ها را شناخت او را تصدیق و تأیید کنید.📣 هان مردمان❕ آن کس که از خدا و رسولش و علی و امامانی که نام بردم پیروی کند، به دست یافته است. 💐مَعاشِرَالنَّاسِ، السّابِقُونَ إِلی مُبایَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ وَ التَّسْلیمِ عَلَیْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنینَ أُولئکَ هُمُ الْفائزُونَ فی جَنّاتِ النَّعیمِ. مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا ما یَرْضَی الله بِهِ عَنْکُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَإِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً فَلَنْ یَضُرَّالله شَیْئاً. اللهمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنینَ (بِما أَدَّیْتُ وَأَمَرْتُ) وَاغْضِبْ عَلَی (الْجاحِدینَ) الْکافِرینَ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. 👈هان مردمان❕سبقت جویان به بیعت و پیمان و سرپرستی او و سلام بر او با لقب امیرالمؤمنین، رستگارانند و در بهشت هم پربهره خواهند بود. هان مردمان❕ آن چه خدا را خشنود کند بگویید. پس اگر شما و تمامی زمینیان کفران ورزند، خدا را زیانی نخواهد رسانید. پروردگارا، آنان را که به آن چه ادا کردم و فرمان دادم ایمان آوردند، بیامرز. و بر منکران کافر خشم گیر! و الحمدللّه ربّ العالمین. 🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸 ✍طبق فرموده ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا روز قیامت حاضران به غایبان، پدران به فرزندان (ولایت و وصایت امیر المومنین علی علیه السلام و اولاد پاک طاهرینش) برسانند... 💔 ❣ 🇮🇷🇵🇸 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
چه عملی ما را نجات میدهد ۴۰_1_1.mp3
زمان: حجم: 9.7M
اهل بیت ما رو اینجوری می خوان🌸 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
کارگاه خواستگاری خواستنی(پارت آخر).m4a
حجم: 11.18M
کارگاه خواستگاری خواستنی ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#قسمت_بیست_یک #ویشکا_۱ صفحه ے گوشے روشن خاموش مے شد به سراغ آن رفتم شماره ی پگاه را نمایش مے داد
گوشے را برداشتم نگاهے به ساعت ڪردم واے خدا من دیرم شد بلند شدم در ڪمد را باز ڪردم یڪ مانتوے مناسب و خوش رنگ انتخاب ڪردم و بعد از مرتب ڪردن مقعنه ، گوشے را از روے تخت برداشتم و از پله ها پائین رفتم صبح بخیر خواهرے ڪجا میروے ؟ صبح تو هم بخیر دانشگاه خیلے دیر شده امروز براے میان ترم اندیشه اسلامے ارائه دارم در خانه را باز ڪردم از وردشاد خداحافظے ڪردم وقتے به سر خیابان رسیدم سوار تاڪسے شدم و به سمت دانشگاه حرڪت ڪردم زمانے ڪه در تاڪسے بودم متن آماده شده را چند بار مرور ڪردم بعد از بیست دقیقه به دانشگاه رسیدم ڪرایه تاڪسے را حساب ڪردم وارد دانشگاه شدم نسبت به روز هاے قبل دانشگاه خیلے شلوغ بود با عجله خودم را به ڪلاس رساندم داخل راهرو چند دانشجو در حال بحث در مورد تاریخ امتحان با استاد بودند به سمت ڪلاس رفتم بعد از در زدن وارد شدم سلام استاد ببخشید دیر رسیدم مشڪلے نیست بفرمایید روے صندلے ردیف اول نشستم دانشجویان چند نفر براے میان ترم اندیشه اسلامے تحقیق آماده ڪردید ؟ تعدادے از دانشجویان دست گرفتند من ڪه اشتیاق زیادے براے ارائه داشتم با هیجان استاد من مے تونم ارائه بدهم درخدمتتان هستیم از روے صندلے بلند شدم و به سمت تابلوے هوشمند رفتم بعد از قرار دادن فلش در لپ تاپ صفحه ے ورد روے پرده ڪلاس نمایش داده شد بسم الله الرحمن الرحیم همان طور ڪه استاد در جلسات پیشین اشاره ڪردند هدف خلقت انسان یڪ زندگے مادے و این جهانے نیست ڪه خودمان را مشغول فعالیت هاے زودگذر بڪنیم ما براے هدف بزرگترے آفریده شدیم هدف ما عبادت و بندگے خدا است ڪه در پرتو زندگے خدایے ظهور مے ڪند وقتے شما دانشجویان عزیز یا هر فردے همه ڪار هاےخودش را در راه خدا انجام بدهد به اوج بندگے و اخلاص مے رسد دانشجویان با دقت به صحبت هاے من گوش مے دادند عزیزان سعے ڪنید ارزش خودتان را بدانید و متوجه باشید براے چه چیزے خلق شدید تا بهترین وجه از آن استفاده ڪنید بعد از پایان سخن من استاد به دانشجویان خیلے عالے توضیح دادند لطفاً تشویق بفرمایید با صداے تشویق دانشجویان به سمت صندلے برگشتم استاد ادامه دادند پاورپوینت ڪه ارائه دارند بسیار عالے بود تصاویر خیلےخوبے انتخاب ڪردند چه ڪسے داوطلب هستند براے ارائه چند نفر دست خود را بالا بردند حدود چهل دقیقه ڪنفرانس ها طول ڪشید بعد از پایان ڪلاس بلند شدم ڪه بیرون بروم ڪه صداے پگاه را شنیدم ویشڪا متوجه حضور من در ڪلاس نشدے ؟ نگاهے به پگاه ڪردم خیلے از نظر ظاهر تغییر ڪرده بود موهاے ڪمترے بیرون از مقعنه بود و مانتوے آزادترے پوشیده بود سلام ببخشید خیلے توے فڪر ارائه بودم ندیدمت بے خیال مهم نیست ؛ نگین مے خواهد تو را ببیند تماس گرفت توے پارڪ منتظرت هست هر دو به سمت محل قرار رفتیم در فاصله اے ڪه از ڪلاس خارج شدیم تا به پارڪ برسیم به نگین فڪر مے ڪردم بخاطر سبڪ زندگے من خیلے رفتارش تغییر ڪرده اے ڪاش راه درست زندگے را متوجه مے شد پگاه نگاهے به من ڪرد ویشڪا چرا توے فڪر رفتے ؟ نگین روے آن نیمکت نشسته درسته ؟ آره خودش است. به سمت نیمڪت رفتم سلام نگین جان چطورے ؟ نگین نگاهے ڪرد و با سردے پاسخ داد چه خبر خیلے ڪم پیدایے درست به ما محل نمیدے ویشڪا خودت را لوس نڪن من بخاطر رفتار هاے عجیب غریب تو ناراحت هستم ڪدام رفتار؟ من راه درست زندگے را انتخاب ڪردم. نگین سرش را پائین آورد سڪوت ڪرد بعد از چند دقیقه تو مثل قبل با پسر هاے دانشگاه گرم نمے گیرے و مانتوهاے جلو باز نمےپوشےخیلے از ڪار هاے گذشته را انجام نمے دهے ؟ دستم را بالا بردم و مقنعه ام را صاف ڪردم عزیز دلم اگر تو هم راه زندگے خودت را پیدا ڪنے دیگرنیازے به این ڪار ها ندارے نگین صحبتے نڪرد. بچه ها موافق هستید برویم سلف یڪ نوشیدنے 🧃بخوریم. عالیه☺️ مشڪلے نیست. در حالے ڪه هر سه سڪوت ڪرده بودیم به سمت سلف دانشگاه رفتیم. نویسنده :تمنا 🥰🌹 ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖        🌷 اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
وارد فضای زندان شدم از حیاط کوچک جلوی درب عبور کردم نگهبان مرا راهنمایی کرد تا به اتاقی رسیدم که فضا از تعداد زیادی میز صندلی پر شده بود به طرف میز آخر در گوشه سمت راست قرار داشت رفتم نگاهی به اتاق کردم دیوار ها به رنگ آبی بود، آرامش خاصی به اتاق می داد چند نفر دیگر هم وارد اتاق شدند و در میز های مختلف نشستند مدتی طول کشید تا زندانی ها از سلول هایشان به آن اتاق منتقل کردند از دور که شایان را دیدم بلند شدم و لبخندی زدم چهره اش در این دو هفته خیلی از بین رفته بود، رنگ روی قبل را نداشت به طرف من آمد سلام چطوری سلام ویشکا جون خوبم حال روزت این رو نشون نمی ده آه سردی کشید می گذره دیگه ... شایان چرا این کار کردی تو آمدی برای دیدن من یا ... نه فقط نگران حالت هستم توی چند وقت حتی نتوانستم درست بخوابم خودم هم درست نمی دانم اما در مدتی که در فرانسه بودم گروه منافقین خلق( مجاهدین خلق) خیلی بر علیه نظام جمهوری اسلامی تبلیغ می کردند، خوب از من هم به عنوان فردی تحصیل کرده استفاده کردند یعنی چی ؟ ببین چون من دانش کامپیوتر داشتم می توانستم هر اطلاعاتی را به نوعی که می خواهم تغییر بدهم کار ما همین طور پیش رفت تا یک روز ماموریت دادند باید چند نفر را در ایران بکشیم و یکی از آن همسر دوستت ... می دانم دیگر دامه نده ببین همه ی تلاشم را می کنم تا از دوستم رضایت بگیرم حداقل شاید تخفیفی در جرمت حاصل شود با صدای سرباز سرم را برگرداندم وقت ملاقات تمام هست شایان بلند شد نگاه معصومانه ای به من کرد منتظرم بمون از زندان که خارج شدم تاکسی گرفتم که تا خانه ی نرگس مرا برساند داخل ماشین چند بار با پگاه تماس گرفتم تا او را ببینم اما گوشی او خاموش بود فاصله خانه ی نرگس تا زندان زیاد بود حدود چهل و پنج دقیقه در ماشین بودم در این مدت جمله ی آخر شایان از ذهنم بیرون نمی رفت وارد کوچه که شدیم چشمم به نرگس افتاد که در حال خارج شدن از خانه بود از ماشین پیاده شدم جلو رفتم سلام نرگس خانم سلام عزیزم اتفاقی افتاده راستش خواستم باهاتون حرف بزنم خب بفرمائید داخل مزاحم نیستم داخل خانه رفتیم خانه مثل همیشه مرتب بود عطر خوبی فضای خانه را پر کرده بود نگاهی به اطراف کردم که چشمم به عکس علی آقا افتاد در دلم آشوب شد با صدای نرگس سرم را برگرداندم زودتر از این ها منتظرت بودم شرمنده به خاطر اتفاقات گذشته اصلا پای آمدن نداشتم ... راستش نمی دانم چطور باید بگویم بگوعزیزم امکان داره یعنی امکان داره که از شکایت تون صرف نظر کنید نرگس حالت چهره اش عوض شد با صدایی ملایم برای چی ؟ آخر امروز رفتم زندان شایان توضیح داد که اون فقط بازی خورده و بخاطر این که مهره ی سوخته شده بود ماموریت کشتن آدم های ایران را دادند نرگس نفس عمیقی کشید. راستش ویشکا جان خودم در این فکر هستم یادت هست آن شب که آن دو جوان مزاحمت شدند آن ها اعتراف کردند که علی را شهید کردند لبخندی بر لب زدم و نگاهی به عکس علی آقا کردم. نویسنده :تمنا🥰🙏🏻 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#قسمت_نهم #زمان_مشروط خانه رنگ و بوی دیگری گرفته بود جای خالی پدر غصه زیادی بر دلمان انداخته بو
🕰 با صدای شنیدن در چشمان بسته خودم را باز کردم روسری را مرتب کردم ، چادر گلدار را از گوشه‌ای برداشتم . همین طور که به سمت در می‌رفتم ،چادر را سر کردم ،با صدای بلندی گفتم چه کسی هستی؟ سمیه باز کن فخرالسادات! لبخندی زدم ، با چهره گشاده از او استقبال کردم. سلام خواهر جان چه عجب از این طرف‌ها! سمیه لبخندی زد سلام خیلی دلم برای تو تنگ شده بود😍 ببخشید صبح زود مزاحم شدم، دستم را از روی شانه او برداشتم ، به سمت در راهنمایی اش کردم، این چه حرفی هست می‌زنی تو همیشه مرا حم هستی!🥲 اتفاقاً کسی خانه نیست دلم خیلی گرفته بود، پدر که در محبس است مادر هم.... سمیه سرش را زیر انداخت؛ مادرت کجاست ؟! به امامزاده صالح رفته است، تا برای آزادی پدرم دعا کند. وارد اتاق شدیم خواستم به سمت مطبخ بروم تا کمی خوراکی بیاورم ،که سمیه دستم را گرفت برای دیدن تو به اینجا آمدم فرصت برای خوردن فراوان هست. سمیه با هیجان خاصی گفت فخرالسادات بگو چه شده است؟ آهی کشیدم گفتم :حتماً باز اتفاق بدی افتاده است . سمیه گفت اشتباه می‌کنی! این بار کمی متفاوت از قبل هست با کشته شدن ناصرالدین شاه شرایط جوری شده است که می توانند آزادمردان به نشر معارف و تاسیس مدرسه بپردازند . قرار است مدارس بیشتری تاسیس شود تا پسرها بتوانند به مدرسه بروند . آه از نهادم بلند شد😮‍💨 چه سودی برای ما دارد وقتی ما به مدرسه نمی‌رویم، تو به این فکر کن وقتی برادرت از خدمت سربازی برمی‌گردد، می‌تواند دوباره به مدرسه برود و در اوقات بیکاری به تو درس بدهد. زیر لب زمزمه کردم خدا را شکر شرایط کمی بهتر شد بعد نگاهی به سمیه کردم راستی قالی را تمام کردین ؟! سمیه گفت نه هنوز تو به ما کمک می‌کنی؟ تمام شود چندان چیزی از آن باقی نمانده است . چند لحظه‌ای سکوت کردم و بعد گفتم به مادرم می‌گویم اگر قبول کند چرا که نه! نویسنده :تمنا 🥰🥺 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#قسمت_دوازدهم #سالهای_نوجوانی روز دیدار...☺️ روز ها یکی پس از دیگری می گذشت ،تا چند روز دیگر مادر
کف سرامیکی ، مبل های تاج دار ، فرش های زینتی در این اتاق خبری از حیاط و فضای سبز نبود که بتوان آزادانه در آن جا بازی کرد بعد از نشستن بر روی یکی از مبل ها کمی خوراکی خوردم چند دقیقه ای بعد عمه ام گفت اگر می خواهید وسایل تان در اتاق بگذارید و کمی استراحت کنید داخل اتاق در گوشه ای نشستم احساس بی حوصلگی کردم شهر حس خوبی به من نمی داد مردمان این جا اصلا صمیمی و گرم نیستند بسیار جدی و سرد هستند عمه ام در سالن مشغول صحبت با مادرم بود گفت با حمید قرار گذاشته است تا شب با هم به رستوران برویم و در آن جا مهمانی داشته باشیم. مادرم هم ساکت بود چیزی نگفت ساعت از چهار بعد ظهر گذشت هوای شهر خیلی گرم بود در خانه ی عمه ام از صبح کولر روشن بود در صورتی که در روستا همیشه باد خنک می وزید روژین دختر عمه ام از کلاس زبان آمد بی حوصله به نظر می رسید بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم به اتاقش رفت من جلو رفتم و با او سلام احوال پرسی کردم روژین دو سالی از من بزرگتر بود حدود پانزده سال داشت. شب پر ماجرا عمه ام به مادر و پدرم گفت شب با دوستانش در رستوران خیلی شیک قرار گذاشته است. شب موقع رفتن به رستوران لباس تازه ای به تن کردم دختر عمه ام مانتوی کوتاهی پوشید و شال رنگی بلندی سرش کرد موهایش را کمی بیرون گذاشت عمه ام حجابش تغییر کرده بود دیگر مثل قبل چادر سر نمی کرد! من چادرم را سر کردم و نگاهی به روژین کردم و گفتم مانتو ات خیلی کوتاه هست پس چرا بلند تر نمی پوشی؟! روژین سکوت کرد، داخل آپارتمان رفتیم سوار ماشین شدیم رنگ ماشین را دوست نداشتم مشکی بود با وجودی که خیلی برق می زد اما باز دلگیر بود بعد از گذشتن از چند خیابان کنار رستوران ماشین توقف کرد داخل رستوران که رفتیم افراد زیادی نشسته بودند و مشغول خوردن غذا های متنوع بودند ما هم در پشت میز بزرگی نشستیم نگاهم را به اطراف چرخاندم خانم های بد حجاب با مانتو های کوتاه👗 آن جا بودند فکرم خیلی مشغول شد نمی دانستم باید چکار کنم تا آن ها این طور لباس نپوشند آخر خیلی حیف است وقتی می توانند طبق حرف خدا لباس بپوشند، این گونه لباس های تنگ و کوتاه بپوشند بعد از خوردن شام از رستوران بیرون آمدیم نتوانستم از خوردن شام لذت ببرم. بعد از این که خانه برگشتیم خیلی خسته بودم دلم می خواست زود بخوابم اما خانواده ی عمه ام اهل زود خوابیدن نبودند تا نیمه شب بیدار بودند و فیلم تماشا می کردند وقتی بعد از چند ساعت به رختخواب رفتم به آرامی چشمانم را بستم تا هیچ فکری سراغم نیاید صبح نفس گیر💨 فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدم به کنار پنجره اتاق خواب رفتم وقتی آن را باز کردم هوای آلوده در دهانم آمد و به سرفه افتادم من همیشه صبح در کنار پنجره نفس عمیقی می کشم و هوای تازه تنفس می کنم اما این بار بر عکس بود هوا اصلا رنگ و بوی طراوت نداشت. به آشپزخانه رفتم بعد از سلام و احوال پرسی به اهل خانه به عمه ام کمک کردم تا صبحانه را آماده کنیم وسایل را روی میز چیدم پنیر ، کره 🧈، شیر🥡 البته همه ی آن ها پاستوریزه بود در صورتی که در روستا همه مواد به صورت تازه مصرف می شد بعد از صبحانه کمی با عمه ام صحبت کردم و از خاطراتش در شهر می گفت بیست سال پیش به شهر آمده دلش برای روستا تنگ شده بود. چند روزی در شهر ماندیم یکبار دیگر به پارک بزرگی رفتیم و کمی تفریح کردیم اما باز هم لذت چندانی نداشت چون در روستا طبیعت وسیعی وجود دارد که تا چشم کار می کند تمام شدنی نیست روز برگشت به روستا خیلی هیجان داشتم خوشحال بودم که زودتر به روستا بر می گردم . مثل قبل با چند وسیله قرار شد به روستا برویم هنگام خدا حافظی از عمه ام حسابی تشکر کردم که این چند روز زحمتش دادیم دختر عمه ام کلاس📚 بود و نتوانستم با او خدا حافظی کنم بعد از چند ساعت وقتی به روستا برگشتیم ،خیلی خوشحال بودم ،خدا را شکر می کردم بخاطر نعمت آرامشی که در این روستا دارم.😍🌱 نویسنده :تمنا👌🏻 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷🕯🌷🕊️🌴