eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
817 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱•🌱° 🔔🔔 🔹گاهی از من "مذهبی" تنها یک مذهبی باقی می ماند 🔹گاهی منِ "مذهبی" آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازی 📱می شوم؛که از خواندن روزانه چند خط یا کتب روایی📚،غافل میشوم. 🔹و در پایان روز،میبینم که حتی یک دهم وقتی که در فضای مجازی💻 بودیم،در فضای قرآن و حدیث نفس نکشیدم😔.... 🔹آنقدر که آنلاین بودم و نفر پست های دیگران را تائید کردم👌 به فکر اول وقت نبودم... 🔹آنقدر درگیر جذب شدم که فراموش کردم "اخلاص" و "عبودیت" رمز برکت در کارهایمان است✔️... 🔹 آنقدر که به فکر آبروی خود♨️،و برانگیختن تشویق دیگران👏 و تائید کردن هایشان بودم،به فکر رضایت نبودم ... 🌱🌱 @syed213
#مردی_با_پای_لنگان 🔹 پاش هنوز توی گچ بود. و معلوم بود که نمی‌تونه درست راه بره. 🔺 گفتم: 《آخه مرد مومن! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟😡》 🔹 گفت: 《ههههه. تازه می‌خوام تو عملیات هم شرکت کنم.😁》 🔺 نگاهی کردم بهش...😳 🔺 گفتم: 《با این وضعیت که نمیشه. با عصا و #پای_گچ‌گرفته !!! هم برای خودت مشکل درست می‌کنی و هم برای بقیه... بیخیال شو...》 🔹 گفت: 《فلانی تو خیالت راحت...بذاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو...دستام که سالمه. می‌تونم تیراندازی کنم.》 🔺 گفتم: 《سید اگه خدایی نکرده بخوایم عقب‌نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن...!》 🔹 خندید.😃 گفت: 《بابا بچه‌ها عقب بکشن من می‌مونم تامین می‌کنم...》 🔺 حرف‌هاش رو جدی نگرفتم. 🔸 فردای اون روز تا بوی عملیات به دماغش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود. 🔺 وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود. 🔹 جلوم یه کم رژه رفت. گفت: 《دیدی چیزی نیست!!!》 🔸 با همون پا تو عملیات #دیرالعدس شرکت کرد. 🔺 گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد #اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #شهیدمصطفی‌صدرزاده #سیدابراهیم @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
🔹 پاش هنوز توی گچ بود. و معلوم بود که نمی‌تونه درست راه بره. 🔺 گفتم: 《آخه مرد مومن! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟😡》 🔹 گفت: 《ههههه. تازه می‌خوام تو عملیات هم شرکت کنم.😁》 🔺 نگاهی کردم بهش...😳 🔺 گفتم: 《با این وضعیت که نمیشه. با عصا و !!! هم برای خودت مشکل درست می‌کنی و هم برای بقیه... بیخیال شو...》 🔹 گفت: 《فلانی تو خیالت راحت...بذاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو...دستام که سالمه. می‌تونم تیراندازی کنم.》 🔺 گفتم: 《سید اگه خدایی نکرده بخوایم عقب‌نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن...!》 🔹 خندید.😃 گفت: 《بابا بچه‌ها عقب بکشن من می‌مونم تامین می‌کنم...》 🔺 حرف‌هاش رو جدی نگرفتم. 🔸 فردای اون روز تا بوی عملیات به دماغش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود. 🔺 وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود. 🔹 جلوم یه کم رژه رفت. گفت: 《دیدی چیزی نیست!!!》 🔸 با همون پا تو عملیات شرکت کرد. 🔺 گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه... ♥️ @syed213