🌱•🌱°
#تلنـگــــــــــــر🔔🔔
🔹گاهی از من "مذهبی"
تنها یک #تیپ مذهبی باقی می ماند
🔹گاهی منِ "مذهبی" آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازی 📱می شوم؛که از خواندن روزانه چند خط #قرآن یا کتب روایی📚،غافل میشوم.
🔹و در پایان روز،میبینم که حتی یک دهم وقتی که در فضای مجازی💻 بودیم،در فضای قرآن و حدیث نفس نکشیدم😔....
🔹آنقدر که آنلاین بودم و #اولین نفر پست های دیگران را تائید کردم👌
به فکر #نماز اول وقت نبودم...
🔹آنقدر درگیر جذب #حداکثری شدم که
فراموش کردم "اخلاص" و "عبودیت" رمز برکت در کارهایمان است✔️...
🔹 آنقدر که به فکر آبروی خود♨️،و برانگیختن تشویق دیگران👏 و تائید کردن هایشان بودم،به فکر رضایت #صاحب_زمانمان نبودم ...
🌱🌱
@syed213
#مردی_با_پای_لنگان
🔹 پاش هنوز توی گچ بود. و معلوم بود که نمیتونه درست راه بره.
🔺 گفتم: 《آخه مرد مومن! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟😡》
🔹 گفت: 《ههههه. تازه میخوام تو عملیات هم شرکت کنم.😁》
🔺 نگاهی کردم بهش...😳
🔺 گفتم: 《با این وضعیت که نمیشه. با عصا و #پای_گچگرفته !!! هم برای خودت مشکل درست میکنی و هم برای بقیه... بیخیال شو...》
🔹 گفت: 《فلانی تو خیالت راحت...بذاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو...دستام که سالمه. میتونم تیراندازی کنم.》
🔺 گفتم: 《سید اگه خدایی نکرده بخوایم عقبنشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن...!》
🔹 خندید.😃 گفت: 《بابا بچهها عقب بکشن من میمونم تامین میکنم...》
🔺 حرفهاش رو جدی نگرفتم.
🔸 فردای اون روز تا بوی عملیات به دماغش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود.
🔺 وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود.
🔹 جلوم یه کم رژه رفت. گفت: 《دیدی چیزی نیست!!!》
🔸 با همون پا تو عملیات #دیرالعدس شرکت کرد.
🔺 گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد #اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#شهیدمصطفیصدرزاده
#سیدابراهیم
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#کلام_یار
🔹 پاش هنوز توی گچ بود. و معلوم بود که نمیتونه درست راه بره.
🔺 گفتم: 《آخه مرد مومن! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟😡》
🔹 گفت: 《ههههه. تازه میخوام تو عملیات هم شرکت کنم.😁》
🔺 نگاهی کردم بهش...😳
🔺 گفتم: 《با این وضعیت که نمیشه. با عصا و #پای_گچگرفته !!! هم برای خودت مشکل درست میکنی و هم برای بقیه... بیخیال شو...》
🔹 گفت: 《فلانی تو خیالت راحت...بذاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو...دستام که سالمه. میتونم تیراندازی کنم.》
🔺 گفتم: 《سید اگه خدایی نکرده بخوایم عقبنشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن...!》
🔹 خندید.😃 گفت: 《بابا بچهها عقب بکشن من میمونم تامین میکنم...》
🔺 حرفهاش رو جدی نگرفتم.
🔸 فردای اون روز تا بوی عملیات به دماغش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود.
🔺 وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود.
🔹 جلوم یه کم رژه رفت. گفت: 《دیدی چیزی نیست!!!》
🔸 با همون پا تو عملیات #دیرالعدس شرکت کرد.
🔺 گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد #اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@syed213