#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
✳️ یکی از خاطرات جالب مصطفی زلزلهی بم بود که یکی از جاهای ناشناختهی مصطفاست...
🔺مصطفی سه روز، زمان زلزلهی بم، رفت بم.
از اونجا که اومد توی ۱۲ متری کهنز، واسه بمیها پول جمع کرد.
✅ یک بار بهم گفت جشن عاطفههاست، بیا بریم پول جمع کنیم.
من گفتم: "مصطفی ولش کن" ولی گفت: "بیا بریم."
🔸ماه رمضان بود، رفتیم وسط ۱۲ متری یه بوق گذاشتیم، با زبون روزه کلی داد و فریاد کردیم. کلی هم پول جمع شد.
دیگه اون شد برامون عرف؛
🔹هر 6 ماه یک بار این کار رو انجام میدادیم برای فقیرا...
#جشن_عاطفههای ما با کل ایران فرق میکرد.☺️
✅ مصطفی اصلا خجالت نمیکشید.
اون حدیثی که میگن آدم نباید یه جاهایی حیا کنه رو واقعا داشت.
با هم میرفتیم نماز جمعه...
یه بار داشتیم برای نماز جمعه پول جمع میکردیم، ما چون واسه مسجد خودمون پول جمع میکردیم بلد بودیم، اما یکی دوتا از بچه ها بلد نبودن.
مصطفی رفت بهشون گفت: "اینجوری داد نمیزنن، اینجوری داد میزنن..."😉
و شروع کرد چند دقیقهای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کرد.
❇️این که مصطفی #جرات داشت این کار رو بکنه خیلی مهمه. شاید من اگر بودم این کار رو نمیکردم.
#خاطرات_دوستان_شهید
@syed213