eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
814 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
بچه‌ها داشتند عقب می‌کشیدند. رو دیدم لنگون‌لنگون با سروصورت خاکی داره برمی‌گرده... 🔺 گفت: "چیزی نمونده بود!!!رسیده بودیم بالا...فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم."😔 🔹 بغض نذاشت ادامه بده...😔 🔺 گفتم: "خیره انشاالله، دوباره برمی‌گردیم دلاور...غصه نخور" 🔹 چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین... 🌸🌸🌸 💠 برگشتیم عقب تو مقر مرکزی. 🔺 برنامه‌ریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفته‌ای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود. 🔹 هر روز رو می‌دیدم، انگار حالش خوب نبود. ✅ فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله. 🔺 دوست صمیمی مصطفی که با هم مثل برادر بودند اومد پیشم. گفت: "مسئله‌ای هست درباره‌ی مصطفی می‌خوام بگم" 🔺 گفتم: "چیه؟" 🔺 گفت: "مصطفی تو عملیات قبلی شده ولی به‌خاطر اینکه برنگرده دمشق چیزی نگفته!!" 🔹 شوکه شدم.😳 سریع رفتم پیشش. گفتم: "مصطفی ببینم کجات مجروح شده؟" 🔺 خندید و گفت: "نه‌ بابا چیزی نیست. یه خراش جزئی بوده."😉 🔹 گفتم: "ببینم زخمت رو!!!" 💠 پاچه‌ی شلوارش رو بالا زد. دوتا ترکش نارنجک...یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود. 🔺 گفتم: "باید بری درمانگاه و برگردی دمشق" ✨ سرخ شد. گفت: "اذیت نکن فلانی...من تا امروز درد این ترکش‌ها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم. 🔸 دیدم قبول نمی‌کنه. رفتم پیش و قضیه رو بهش گفتم. 🔺 ابوحامد مصطفی رو صدا زد پیش خودش تا باهاش حرف بزنه‌. نمی‌دونم بینشون چی گذشت. وقتی مصطفی از اتاق آمد بیرون با لبخند گفت: "حاجی اجازه داد بمونم"😊 🌹🌹🌹 ✅ حالا تازه می‌فهمم که چه چیزی بین حاجی و مصطفی بوده...حاجی خودش رو شناخته بود... @syed213