🔰🔰🔰
#بخش_دوم
آیا این از عدل است ای فرزند آزادشدهها که زنان و کنیزان تو در پس پرده باشند و دختران رسول اللَّه اسیر؟!
پردههایشان را دریدی...
و چهرههایشان را آشکار کردی...
آنان را چونان دشمنان از شهری به شهری کوچانیده...
ساکنان منازل و مناهل بر آنان اشراف یافتند...
و مردم دور و نزدیک و پست و فرو مایه و شریف چهرههایشان را نگریستند...
در حالی که از مردان آنان حامی و سرپرستی همراهشان نبود.
چگونه امید میرود از فرزند کسی که جگرهای پاکان را به دهان گرفته و گوشت وی از خون شهداء پرورش یافته است؟!!!
و چهسان در عداوت ما اهلالبیت کندی وَرزَد آن که نظرش به ما نظر دشمنی و کینهتوزی است؟!!!
آن گاه بدون احساس چنین گناه بزرگی بگویی:
(اجداد تو) برخیزند و پایکوبی کنند و به تو بگویند: "ای یزید دست مریزاد، در حالی که با تازیانه و عصایت بر دندانهای پیشین ابی عبد اللَّه علیهالسلام بزنی." چرا چنین نگویی، و حال آن که از قرحه و جراحت پوست برداشتی و با ریختن خون ذرّیه محمّد صلّی اللَّه علیه و آله که ستارگان زمین از آل عبد المطلباند خاندان او را مستأصل کردی و نیاکان خود را میخوانی، و به گمان خود آنها را ندا در میدهی.
(ای یزید) زودا که به آنان بپیوندی و در آن روز آرزو میکردی کهای کاش شَل بودی و لال و نمیگفتی آنچه را که گفتی و نمیکردی آنچه را که کردی.
🍃🌸🍃🌸🍃
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_پنجاه
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✳️ یکبار در حیاط خانهی طرح آبیاری داشتیم بازی میکردیم. قرار بود استخر درست کنیم. همهی بچههای عمه و عموها هم بودند، اما من و مصطفی خیلی در چشم بودیم.
✳️ عمو حسین که آن روزها به خاطر مشغلهی زیاد حال و حوصله نداشت، از سرکار آمد. انگار از همان اول دنبال بهانه بود که به یکی گیر بدهد اما هیچ کس آنجا نبود رفت داخل اتاقش. از آنجا چشمش به من افتاد به حیاط آمد و به بازی، لباس، دمپایی و همه چیزمان گیر داد و حالمان را گرفت.😔
بازیمان خراب شده بود. اما مگر می شد این کار عمو را بیجواب گذاشت.😉 باید تلافی میکردیم.😊
✳️ قرار بود زود بخوابیم که صبح زود برویم. موقع رفتن عموحسین خواب بود، اما کفشهایش به ما چشمک میزد.😉 ✳️ پشت کفشها را خواباندم. مصطفی هم آفتابهی کنار آبگرمکن را برداشت و آبش را داخل کفش عمو خالی کرد.😁
✳️ حیف که نبودیم قیافهی عموحسین را موقع پوشیدن کفشهایش ببینیم.😂😉
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
#چهل_شب_چهل_نکته
کربلا؛
آسمان است،
در پهنهِ کویرِ زمین
تا آسمانی کند زمینیان را
آری؛آسمانی از رحمت واسعه الهی در کربلای معلا نزول کرد تا هر آنکس که دل در گروی آسمانی شدن دارد را از ذل زمین به عرش برین برساند...
و آسمانی شدن از طریق کربلا،جاری و ساری در تمام نقاط زمین و در طول تاریخ بشریت شد به شرط آنکه دل در گرو آسمان داشته باشیم...
و به حق معصوم فرمود : کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا (همه روزها عاشورا و همه زمینها کربلاست) چرا که هر لحظه و در هر زمینی میشود آسمانی شد اگر دل در گرو عاشورائی شدن داشته باشیم...
#سیداحمدرضوی
#حسینیم
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
رفقا... #شهیدحسینمعزغلامی هر وقت برای رفتن به کربلا، خودش یا دوستانش به مشکل برمیخوردند به #حضرتر
#قرار_منتظران_مهدی(عج)
هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_حسین_معزغلامی
#شبتون_شهدایی
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ اگر میخوایید بدونید چقدر با شهدا فاصله داریم ، ببینید...
@syed213
🔰🔰🔰
#بخش_سوم
خداوندا حقّ ما را بگیر
و از آن که به ما ستم کرد انتقام ستان
و غضب خود را بر آن که خونهای ما را ریخته و حامیان ما را کشته فرو فرست.
(ای یزید) به خدا سوگند جز پوست خود را ندریدی و جز گوشتت را نبریدی...
بیتردید بر رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله وارد میشوی در حالی که خون ذرّیهاش را ریختی و پرده حرمت فرزندانش را دریدی و این جایی است که خدا پراکندگیهایشان را جمع و پریشانیهایشان را دفع، و حقوق آنان را بگیرد
«آنان را که در راه خدا به شهادت رسیدند مرده مپندار، بل زندگانی هستند که در نزد پروردگارشان مرزوقاند» (سوره آل عمران: آیه ۱۵۷).
🍃🌸🍃🌸🍃
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_پنجاه_و_یک
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 بابا تازه ماشین خریدهبود. یک ماشین قدیمی بزرگ و باحال.
💠 عید بود و شهر بوی نویی و تازگی داشت. عشق ما هم این بود که لباس عید بخریم 😍 و منتظر بمانیم تا داییحسین از تهران و خالهبتول از شوشتر بیایند اهواز.💕
💠 آنوقتها یکی از تفریحات ما رفتن به باغ بود، آنهم در حاشیهی اهواز که جاهای بکر و دیدنی داشت.
💠 یک روز همه را جمع کردیم و رفتیم، یکی از این باغها. بزرگترها مشغول حرفزدن و میوهخوردن بودند. ما بچهها هم رفتیم پیِ بازی خودمان. وسط بازی چشممان به یک چاه پر از آب افتاد که برای آبیاری باغ استفاده میشد. دنبال بهانهای بودم که هرطور شده بروم آنجا و آبتنی کنم. به شرط گرفتن پانصد تومان عیدی از روحالله، پس داییحسین، تصمیم گرفتم بپرم داخل آب.😊
💠 مردد به مصطفی نگاه کردم و گفتم: «دنبال بهونهای میگردم که بابت پریدن توی آب کتک نخورم!»
💠 مصطفی ساعت عیدش را از دستش باز کرد و انداخت داخل چاه. اینطوری بهانه هم جور شد. خودم را انداختم توی چاه و شروع به آببازی کردم که متوجه شدم هر لحظه که میگذرد دارم بیشتر فرو میروم.😱
💠 بچهها ترسیدند. مصطفی سریع رفت و بابا را خبر کرد.
💠 وقتی مرا کشیدند بالا کسی حرفی نمیزد. ساعت مصطفی هم دیگر درست نشد، 😔 اما به خاطر فداکاری مصطفی آب تنی آنروز حسابی به من چسبید 😊 و پانصد تومان هم جایزه گرفتم.😉
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213