♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
قال الکاظم (؏):
افضل ما یتقرب به العبد الی الله بعد المعرفة به، الصلوة.
بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، نماز است.
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed21
⭕️ وقتی تولید رو بخاطر کدخدا تعطیل میکنید نتیجه ش میشه این👇
⭕️ نقدینگی امسال هم استارت رشد را زد/ نقد بانک مرکزی در مهار پول
🔸 با توجه به رشد ۷.۳ درصدی نقدینگی در سه ماهه ابتدایی امسال و رسیدن آن به رقم ۲۶۵۱ هزار و ۴۰۰ میلیارد تومان، رئیس کل بانک مرکزی معتقد است با انتشار اوراق، اجرای طرح سپردهگذاری ریالی و اعلام نرخ سپردهپذیری از بانکها در سطح ۱۰ درصد و در ادامه افزایش آن به سطح ۱۲ درصد میتوان میزان نقدینگی را کم کرد.
@syed213
امام على عليه السلام:
دانش اندك با عمل، بهتر از دانش فراوان بى عمل است
قَليلُ العِلمِ مَعَ العَمَلِ خَيرٌ مِن كَثيرِهِ بِلا عَمَلٍ
📚غررالحكم حدیث 6772
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
@syed213
يکي آرام مي آيد
نگاهش خيس عرفان است
قدم هايش پر از معناست
دلش از جنس باران است
کسي فانوس بر دستش
بسان نور مي آيد
اميد قلب ما روزي ز راه دور مي آيد.❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبوترم هوایی شدم
ببین عجب گدایی شدم
...
نماهنگ امام رضا(ع)
#ولادت_سلطان
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
پیامبࢪاکرمﷺ↯
اَوَّلَ مَا یَسألُونَ عَنهُ الصَّلواتِ الخَمسِ؛
اولین چیزی که از انسان ها سؤال می شود، نمازهای پنج گانه است
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed21
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
قیافه مادرت درهم رفت.مامانممرا کشید داخل آشپزخانه :《خجالت بکش دختر،دل این بنده خدا میشکنه!》
همان موقع گوشی ام زنگ خورد،یکی از دوستانم بود:《سمیه جان از شوهرت خبر داری؟》
_بله مجروح شده،ولی خوشحالم!
مامان عصبانی شد:《دختر،چه بی رحمی!》
_بی رحم یا بارحم فرق نمیکنه،فقط میخوام تو خونه باشه.کنار من و بچه هام!
تازه یاد فاطمه افتاده بودم که با دهان باز نگاهم میکرد.مادرت چادرش را سر کرد و رفت و کمی بعد هم مامانم.چند ساعت بعد زنگ زدی:《توی پروازم،اما جون من نیا!از همونجا مستقیم مرا میبرن بیمارستان،تا برسم شب میشه!》
_دیوونه میشم اگه نیام!
زنگ زدم به پدرت.می دانستم آمدنت را میداند و مجروحیتت را:《بابا شب میای من رو ببری بیمارستان؟》
_چرا که نه بابا!
ساعتی بعد زنگ در به صدا درآمد.پدرت بود که از پشت آیفون گفت:《آقاجون اومدیم دنبالت بریم بیمارستان.》
فاطمه را آماده کردم و آمدم پایین.پدر و مادرت داخل ماشین منتظر من نشسته بودند.دو و نیم شب رسیدیم بیمارستان.از جلوی در بیمارستان به گوشی ات زنگ زدم:《کجایی آقا مصطفی؟کدوم بخش؟کدوم طبقه؟》
_نگفتم نیا؟!
_باید ببینمت!
_صبر کن!
انگار یادم رفته بود که پدرو مادرت با من هستند و آنها هم آرزوی دیدارت را دارند.چقدر خودخواه شده بودم!اما در آن لحظه تشنه بودم،تشنه دیدار.چند دقیقه بعد یکی از بچه های حراست آمد و ما را برد طبقه پنجم.
_همینجا منتظر باشین،میاریمش بیرون.
بین دو بخش،داخل سالن انتظار بودیم.مردی داشت زمین را تی می کشید و بوی وایتکس و بوی دیگری که مثل بوی نم و کهنگی بود،در سرم پیچیده بود.
با لباس شیری رنگ بیمارستان آوردنت،بی حال و پژمرده و تکیده.
وقتی روی نیمکت نقره ای نشستی،نگاهت کردم و زدم زیر خنده.روبهرویت ایستادم و احساس گرما کردم،حتی از آن بدن سرد.
نگاهی به پدر و مادرت کردی.پدرت،فاطمه را که روی شانه ام خواب بود گرفت.دستم را گرفتی و مرا بردی آن طرف راهرو و روی صندلی نشاندی و خودت هم کنارم نشستی:《نگران نباش سمیه،حالم خوبه!》
در نگاهم چه دیدی که این را گفتی؟
_می بینم که خوبی!
تو زنده بودی و همین برای من بس بود.ساعتی حرف زدیم و بعد پدرو مادرت و فاطمه هم به ما پیوستند،البته باز ما دوتا با هم حرف میزدیم،با نگاه و با حس.
ساعت شش صبح بود که از بیمارستان بیرون آمدم.به خانه مادرم رفتم.در رختخواب که افتادم از هوش رفتم.شاید چون مطمئن بودم زیر همان آسمانی هستی که من هم.
■■■
چشمم را که باز کردم،گفتم:《مامان من میرم بیمارستان.》
مامان که درحال پهن کردن سفره صبحانه بود گفت:《علیک سلام.بذار از جا بلند شی!》
کارهایم را کردم و خواستم راه بیفتم که پدرم صدایم کرد:《صبر کن من و مادرتم بیاییم.》
کمی مکث کردم:《بسیار خب.پس برم خونه آب میوه بگیرم و بیام.》
بدوبدو آمدم خانه.آب پرتقال و آب لیمو گرفتم و ریختم داخل بطری نوشابه.پسته و موز هم که در خانه داشتیم،برداشتم و برگشتم خانه مادرم.بیمارستان که آمدیم مادر و پدرت و دوستانت هم بودند.رنگت همچنان پریده بود و دماغت تیغ کشیده.پرستار که آمد زخمت را پانسمان کند،همه از اتاق رفتند بیرون.به من گفت:《حاج خانم مراقب باشی ها!》
_چطور مگه؟
_دفعه پیش پاش تیر خورده،حالا رسیده به کمرش،دفعه بعد لابد نوبت قلبشه!
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
+حاجآقاپناهیانمیگفت:
آقاامامزمـانصبح،
بهعشقشماچشمبازمیڪنه...
اینعشقفهمیدنےنیست...!
بعدماصبحڪهچشمبازمیڪنیم؛
بجایِعرضارادتبهمحضرآقا
گوشیامونُچڪمیڪنیم :)
#روزتوݩ_مهدے 💚
🕊@Syed213
🔔 کسى كه تو را براى دارايىات احترام كند، در هنگام ناداريت تو را خوار شمارَد
🌿 مَن أعظَمَكَ لإِكثارِكَ استَقَلَّكَ عِندَ إقلالِكَ
🌷 #امیرالمومنین_علیه_السلام
📚ميزانالحكمه
@syed213
♥️#سیـــــدابراهیـم:↯
حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ
پیامبࢪاکرمﷺ↯
هنگامی که خداوند از آسمان آفتی بفرستد، سه گروه از آن، در امان می مانند: حاملان قرآن، رعایت کنندگان خورشید یعنی کسانی که وقت های نماز را محافظت می کنند و کسانی که مساجد را آباد می نمایند
#حے_علے_صلاة📿
#التماس_دعـــــا🙏
🕊 @syed21