eitaa logo
|گردان‌سیدابراهیم|
499 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
•﷽• . راه‌ِ‌شهدا‌رو‌باید‌رفت نه‌فقط‌دربارش‌حرف‌زد! آشناشو‌بااین‌راه‌بعدتوش‌قدم‌بردار‌ خودشھداهم‌کمکت‌می‌کنن🌿 . ◾️شرایط داره بلاخره✌️🏽(: " @sharayt " . ◾️اینجاحرف‌میزنیم " @brobach_gordan "
مشاهده در ایتا
دانلود
|گردان‌سیدابراهیم|
حضࢪٺ‌مآھ...
❤️🌿 اوٺوݪدیافٺ‌جانبازۍڪند✨ دࢪڪشوࢪایࢪاݩ‌سࢪافࢪازۍڪند😎 اوٺوݪدیافٺ‌ٺاࢪهبࢪشود☺️ ماهمہ‌عاشق،اودلبــࢪشود😌🙈 اوٺوݪدیافٺ‌گࢪددنوࢪعیݩ👀 بࢪٺࢪیݩ‌آقـاپس‌ازپیࢪخمیݩ♥ 🥳 🔗⃟🎊¦⇢ 🔗⃟🎉¦⇢  🎊⃟🔗•↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
.... میگہ چشام ضعیفہ نمیتونم روزھ‌ بگیرم😐 خو میخوای روزھ‌ نگیرے نگیــر...!! این چرندیات چیہ میگے!!! //: گردان‌سیدابراهیم |بِـدون‌تعـاࢪف
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر که فرمان دهــد هر سینه زن جان میدهد✌️🏻🌿 •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|گردان‌سیدابراهیم|
🌈 #قسمت_هجدهم 🌈 #هرچی_تو_بخوای یه بار بعد جلسه گفت بمونم تا کارهای لازم رو با من هماهنگ کنه. همه ر
🌈 🌈 _... من اگه بخوام ازدواج کنم خواستگار مثل داداش تو دارم که آرزوشه با من ازدواج کنه.میدونی برای بازار گرمی هم نمیگم. حانیه از حرفی که گفته بود شرمنده شد،سرشو انداخت پایین و عذرخواهی کرد. کلاسها شروع شده بود.... من همچنان کلاس استادشمس نمیرفتم. بسیج میرفتم مثل سابق. حتی با حانیه هم مثل سابق بودم.😊روزها میگذشت و من مشغول مطالعه و ذکر و نماز و ورزش و درس‌هام بودم. اواخر اردیبهشت بود.... حوالی عصر بود که از دانشگاه اومدم بیرون. خیابان خلوت بود. هوا خوب بود و دوست داشتم پیاده روی کنم.😇😌 توی پیاده رو راه میرفتم و زیرلب✨ صلوات✨ میفرستادم. تاکسی🚕 برام نگه داشت.راننده گفت: _خانم تاکسی میخواین؟ اولش تعجب کردم 😟آخه من تو پیاده رو بودم،همین یعنی اینکه تاکسی نمیخوام ولی بعدش گفتم شاید چون خلوته خواسته مسافر سوار کنه.😕 نگاهی به مسافراش کردم.👀🚕 یه آقایی👤 جلو بود و یه خانم عقب. هرسه تاشون به من نگاه میکردن.به نظرم غیرعادی اومد. گفتم:تاکسی نمیخوام،ممنون. به راهم ادامه دادم... اما تاکسی نرفت.آرام آرام داشت میومد. ترسیدم.😥دلم شور افتاد.کنار خیابان، جایی که ماشین پارک نبود اومد کنار. یه دفعه مرد کنار راننده و خانمه پیاده شدن و اومدن سمت من... مطمئن شدم خبریه.😥😐بهشون گفتم: _برید عقب.جلو نیاید. ولی گوششون بدهکار نبود... مرد دست دراز کرد تا چادرمو از سرم برداره،عقب کشیدم،.. ✨بسم الله گفتم و با یه چرخش با پام محکم زدم تو شکمش...😏 دولا شد روی زمین.با غیض به خانومه نگاه کردم.ترسید و فرار کرد. راننده سریع پیاده شد و با چاقو اومد طرفم.گفت:👤🔪 _یا سوار میشی یاهمین جا تیکه تیکه ت میکنم.😠 خیلی ترسیده بودم ولی سعی کردم به ظاهر آروم باشم.اون یکی هم معلوم بود درد داره ولی داشت بلند میشد.. همونجوری که بلند میشد به اونی که چاقو داشت گفت: _مواظب باش،ظاهرا رزمی کاره. گفتم: _آره.کمربند مشکی کاراته دارم.بهتره جونتون رو بردارید و بزنید به چاک. اونی که چاقو داشت باپوزخند گفت: _وای نگو تو رو خدا،ترسیدم.😏 با یه ضربه پا زدم تو قفسه سینه ش،چند قدم رفت عقب. فهمید راست میگم.... هم ترسید هم دردش گرفته بود.لژ کفشم خیلی محکم بود،ضربه هام هم خیلی محکم بود ولی چاقو از دستش نیفتاد. اون یکی هم ایستاد و معلوم بود بهتره.با یه ضربه ناگهانی چاقو شو زد تو شکمم، دقیقا سمت چپم. چون چادر سرم بود،نتونست دقت کنه و خیلی عمیق نزد. البته خیلی عمیق نزد وگرنه عمیق بود.توان ایستادن نداشتم،روی زانوهام افتادم... 😣داشتن میومدن نزدیک.چشمم به پاهاشون بود😥👞 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
🌈 🌈 چشمم به پاهاشون بود....😧😥 از یه چیزی مطمئن بودم،تا جون دارم نمیذارم دستشون بهم بخوره،نمیذارم حجابمو ازم بگیرن...😠☝️ تمام توانمو جمع کردم،با دستهام دوتا مچ پاهای یکیشونو گرفتم و محکم کشیدم... با سر خورد زمین. فکر کنم بیهوش شده باشه،یعنی خداکنه بیهوش شده باشه،نمرده باشه. باشدت عصبانیت به اون یکی که هنوز چاقو داشت نگاه کردم.😡 ترسیده بود ولی خودشو از تک و تا ننداخت. از تعللش استفاده کردم و سرپا شدم. اونقدر نزدیکم بود که اگه دستشو دراز میکرد خیلی راحت میتونست چاقوشو تو قلبم فرو کنه.با دستم چنان ضربه ای به ساق دستش زدم که چاقو دو متر اون طرفتر افتاد و دستش به شدت درد گرفت.😡👊 خیز برداشت چاقو رو برداره،پریدم و چاقو رو گرفتم... اما..آی دستم....😣🔪 با دست راست چاقو رو گرفتم ولی چون شکمم درد داشت تعادلمو از دست دادم و افتادم روی دست چپم. تا مغز ستون فقراتم درد گرفت.فکرکنم شکست. پای چپش رو گذاشت روی کمرم و فشار میداد. دیگه نمیتونستم تکون بخورم... چیزی نمونده بود از درد بیهوش بشم. پای راستش نزدیک گردنم بود. خوشبختانه دست راستم سالم بود و چاقو تو دستم بود. ته مونده های توانم رو جمع کردم و چاقو رو فرو کردم تو ساق پاش.🔪👞 ازدرد نعره ای زد که ماشینی به شدت ترمز کرد.🗣 صدای پای راننده شو میشنیدم که بدو به سمت ما میومد.🚙🏃 خیالم نسبتا راحت شده بود.نفس راحتی کشیدم ولی دلم میخواست از درد بمیرم. نیم خیز شدم،... دیدم امین بالا سرم ایستاده.تا چشمش به من افتاد خشکش زد. اونی که چاقو تو پاش بود لنگان لنگان داشت فرار میکرد. فریاد زدم: _بگیرش...😵👈🏃 امین که تازه به خودش اومده بود رفت دنبالش 🏃🏃و با مشت مرد رو نقش زمین کرد.😡👊 نشستم.... دست چپم رو که اصلا نمیتونستم تکون بدم،شکمم هم خونریزی داشت اما جای توضیح برای امین نبود.😖😣 پس خودم باید دست به کار میشدم.بلند شدم.آه از نهادم بلند شد. چاقو رو از پاش درآوردم و گذاشتم روی رگ گردنش،محکم گفتم: _تو کی هستی؟بامن چکار داشتی؟😡🔪 از ترس چیزی نمیگفت... چاقو رو روی رگش فشار دادم یه کم خون اومد. -حرف میزنی یا رگتو بزنم؟میدونی که میزنم.😡🔪 اونقدر عصبی بودم که واقعا میزدم.امین گفت: _ولش کن.😥 گفتم: _تو حرف نزن.😡 روبه مرد گفتم: _میگی یا بزنم؟😡🔪 از ترس به تته پته افتاده بود.گفت: _میگم...میگم.یه آقایی مشخصات شما رو داد،گفت ببریمت پیشش.😥😨 داد زدم:_ کی؟😵😡 -نمیدونم،اسمشو نگفت -چه شکلی بود؟😡 -حدود45ساله.جلو و بغل موهاش سفید بود.چهار شونه.خوش تیپ و باکلاس بود.😰 امین مثل برق گرفته ها پرید روش و یقه ش رو گرفت وگفت: _چی گفتی تو؟؟!!😡👊 من باتعجب به امین نگاه کردم و آروم گفتم: _استادشمس؟!!!😳😨 امین که کارد میزدی خونش درنمیومد با سر گفت:..... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
پایان پارت گذاری ....🌿🦋 واقعا قشنگه نخونی ازدستت رفته 😍❤️
|گردان‌سیدابراهیم|
نام: سید علی🧔🏻 نام‌خانوادگی: حسینی خامنه ای✨ نام‌پدر: سید جواد🌱 تاریخ‌تولدبه‌فرموده‌خودشان: ۱۳۱۸/۰۱/۲۹❤️ تاریخ‌تولددرشناسنامه: ٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨❤️ محل‌تولد: مشهدمقدس🏰 وضعیت‌تاهل: متاهل‌باشش‌فرزند😊 معرفی:👇🏻🌿 ♡بعضیا بهش میگن " آیت الله "😊 ♡بعضیا میگن " آقای خامنه ای "☺️ ♡بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن:" سیدنا القائد "😌 ♡اما ما بهش میگیم " آقا " 😍 ♡ما بهش میگیم "آقا"... "آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست!🌹 ♡فدایی زیاد داره.😎 ♡۳۰ساله داره ایرانو،با تمام شرایط عجیب غریبش رهبری میکنه،هرکی جاش بود ،پنج سال اول جا میزد! ♡400هزار نفر تو نیویورک و کالیفرنیا ، مقلدشن. ♡شخص اول حکومته اما وقتی لعیا زنگنه و الهام چرخنده تو برنامه سال تحویل تلویزیون،عیدو بهش تبریک گفتن،به خاطر این حرفشون،کلی هزینه دادن.چه حرفا که نثارشون نشد. ♡همون که هیشکی،عکسای منتشر شده از خونه شو،باور نکرد. ♡زندگیش آدمو به قلب تاریخ میبره،علی بن ابیطالب و زندگی ساده و... ♡همون که همیشه خرابکاری های دولت ها و مسئولین ،به حسابش گذاشته میشه. ♡همون که رهبری"سینه سپر کرده ها"رو مقابل اسراییل بچه کش به عهده داره. ♡همون که لب تر کنه عاشقاش براش جون میدن. ♡همون که اشاره کنه ،تلاویو و حیفا با خاک یکسانه. ♡همون که هیچ وقت کم نمیاره،مث مرد ،وایساده پای حرفش. ♡همون که سالهاست سایه سنگین"بعضیا"رو ،رو دوشش تحمل میکنه. ♡همون که تو سابقه ی مبارزاتیش ،کسی به پاش نمیرسه. ♡اصلا کدوم رهبر دنیا،روی موکت و فرش جهیزیه خانومش زندگی میکنه؟و همیشه با فقرا صمیمیه؟ ♡همون که بدترین توهین ها و تهمت هارو بهش میزنن درحالیکه حتی یه جمله هم راجع بهش اطلاع ندارن.و اون میشنوه و تحمل میکنه و همچنان لبخند"آقایی"...؟ ♡کدوم سیاست مداری تو دنیا بچه هاش اینقد سالم وپاکن؟جالبه حتی مردم نمیدونن چندتا بچه داره،اسماشون چیه؟ ♡همون که "پاکترین"آدما ،جونشونو کف دست گرفتن و فداش شدن. ♡همون که از پست ترین مفتی های وهابی و بی ادب ترین رئیس جمهورهای غربی،تا بدترین آدمای روزگار دشمن خونی شن. ♡همون که واسه بدحجابا گفت:او یک نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟نقص او ظاهر است. نقصهای من باطن است. با این رفتارش خیلیا محجبه شدن. 😍❤️ ❤️ 🌿 •↻🔗🦋⇩ 𝖏𝖔𝖎𝖓➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
بھ‌نام‌خدا؎شفیـع‌وصبـوࢪ‌؛ خداونـد‌دانش‌خداوند‌نوࢪシ!💙 بسم ربِّ الشهــــدان...💔