گاهی که دور هم جمع میشدیم و روضه و دعا میخواندیم ، مثل بسیجی های زمان جنگ برای خودش مینشست و میرفت در حال و هوای خودش ... 💔🕊
گاهی فکر میکردم آنقدر برایش فضای شهدا و شهادت ملموس شده که انگار باید زمان بگذرد تا به آنها برسد...
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
◾️@gordan_seyedebrahim
شنیدن بعضی از معضلات جامعه، مصطفے رو خیلی عذاب می داد و ساعت ها به فکر فرو میبرد از جمله مشکل فقر مالی مردم بود.
اینکه کودکی نتواند ،از کوچکترین امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش می داد!💔
سال ۱۳۸۲ پدرمصطفی برای پسر ها یک مغازه محصولات فرهنگی ، مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود.
یه روز مصطفے اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ، تا در کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو لوازم التحریر بذاریم...
وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، موفق ترهستیم✨
در نظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های بی بضاعت قرار دهد.🖐🏻
یکی از اولویت های مهم مصطفی در زندگی ، دستگیری و کمک به دیگران بود.🌸
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
برای رفتن به منطقه خیلی مشکل داشتیم ، سیدابراهیم با اینکه با حاج قاسم رابطه ی صمیمی داشت ؛
اما هیچوقت به حاجی نمیگفت که ما مشکل داریم...
یک روز خیلی برای رفتن به منطقه اذیت شدیم ، برای همین با تندی به سیدابراهیم گفتم :
"خب مومن یه زنگ بزن به حاجی و مشکل رو حل کن!"
دستی روی سرم کشید و گفت :
"اگه بی بی زینب س سرباز بخواد مشکل حل میشه :)♥️"
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
مصطفے همیشه باوضو بود،
یه بار نصف شب بیدار شد...
دیدم آب خورد، بعد وضو گرفت رفت در رخت خواب که بخوابه، بهش گفتم:
"مصطفے خواب از سرت نمےپره؟!"
گفت: "کسے که وضو میگیره و میخوابه
تا زمانے که خوابه براش ثواب عبادت مےنویسند!"(: ♥️
🔸[راوی برادرشهید]
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
آخرین بار که آمده بود شب ساعت ۱۱ در خیابان قدم می زدیم که یکدفعه مصطفی به یک مرد ناشناس که هیچکدام او را نمی شناختیم سلام کرد ! یارو جاخورد ... !
گفت:"سلام علیکم"
سریع جواب سلام داد و رفت.
بعد گفتم:"مصطفی ! چرا سلام ڪردی؟!"
برگشت گفت:"حدیث داریم در آخرالزمان مردمی که همدیگر را نمےشناسند به هم سلام نمےڪنند. گفتم بگذار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم…"
اینطور نبود که بخواهد کسی را تحویل نگیرد، خیلی خاکی تر از این حرفا بود🌱
#خاطره_شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
▪️@gordan_seyedebrahim
وقت هایے که گیر مالے برای کار های فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد میگفت : "خدا میرسونه!🍃"
خانمش میگفت: "خب خدا از کجا میرسونه؟"
مصطفے هم میگفت : "اگه بپرسی از کجا ، دیگه اسمش توکل نمیشه!💯
کار خدا اما و اگه نداره♥️✨"
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم،
"پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت" بود، طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند می شد، میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند✨
و دیگر اینکه "هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند"🌿
#خاطره_شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
راوی همسرشهید
▪️@gordan_seyedebrahim
آقا مصطفے همیشه سر به زیر بود
که مبادا چشمش به نامحرم بیافتد...
یک روز مادرم اومد پیش من گفت این آقا مصطفے تو خیابون از بغلش که رد میشم حتی سلام هم نمیکنه😕
ولی تو خونه دست و پای منو می بوسه...
وقتی آقا مصطفے اومد خونه ازش پرسیدم چرا این کارو میکنی؟
گفت: "تو که میدونی من تو خیابون به کسی نگاه نمی کنم☝️🏻✨🖇"
راوی همسرشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
یادگیری قرآن براش خیلے مهم بود!
تا جایی که دنبال یکی از بهترین اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای آموزش قرآن به نوجوانها ایشون رو به مسجد آورد!🍃
گاهے میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، سیدابراهیم پیش نوجوانها مینشست و از عمد قرآن رو اشتباه میخوند،
تا بچهها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به ادامه یادگیری قرآن😁✨
راوی دوست شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
همه جوره با خدا معامله کرده بود...✨
هر کارے میکرد خدا را در نظر میگرفت اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره میزد.🖐🏻
حتے کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد می آمد انجام نمیداد💯🍃
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
مصطفے خیلی مبادی آداب بود ...
نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها🍃✌️🏻
اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدربزرگ یا مادربزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون صدقشون بشه♥️
و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند✨
مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود...
هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید🖐🏻🌸
و بهفاطمه ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها.
راویمادرشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
بعد از اینکه فاطمه به دنیا آمد، من تحصیلات حوزوی را کنار گذاشتم و دیگر ادامه ندادم...
مصطفے از همان زمان تاکید میکرد که باید در دانشگاه یا حوزه ادامه تحصیل دهم.✨
یک بار مصطفے گفت که دانشگاه آزاد بدون کنکور دانشجو میگیرد، از من خواست که بروم و ادامه تحصیل دهم.📚
به او گفتم: "تو دیگر آخرشی! بعضی از آقایان اجازه نمیدهند که خانمهایشان به دانشگاه بروند،
ولے تو به اصرار میخواهی من را به دانشگاه بفرستی؟😂 اصلا از محیط دانشگاه آزاد خبر داری؟"
مصطفے هم جواب داد: "از محیط دانشگاه خبر دارم ولی از تو هم خبر دارم و میدانم که میتوانی و باید ادامه تحصیل دهی🖐🏻»
میدانست که به رشته تجربی علاقه دارم. همیشه میگفت: "تو دکتر خودمی!💉♥️."
راوی همسرشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
همیشه تلاش میکرد تا نشاط و شادابے در بین نیروهای مقر پخش شود
و نیروهایش روحیه بگیرند😄♥️
بالاخره فضاے جنگ و شرایط خاص آن، گاهی روحیه رزمندگان را دچار تحلیل میکند...
راوی همرزم شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
وقت هایے که گیر مالے برای کار های فرهنگی و پایگاه پیدا می کرد میگفت : "خدا میرسونه!🍃"
خانمش میگفت: "خب خدا از کجا میرسونه؟"
مصطفے هم میگفت : "اگه بپرسی از کجا ، دیگه اسمش توکل نمیشه!💯
کار خدا اما و اگه نداره♥️✨"
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
همیشه عادت داشت زیارت عاشورا را آرام بخواند،
اما روز های آخر زیارت عاشورا را با صدای بلند می خواند...
انگار که میدانستند روز های آخرش است :)
دو روز قبل از شهادتش با هم داخل ماشین نشسته بودیم.
محرم بود و یک مداحی از جواد مقدم گذاشته بود...🎧🏴
روضه رسید به اینجا که ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم💔
سیدابراهیم هم سرش را تکان داد و با لبخند ، نرم روی سینه اش زد و گفت:
"ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم :)♥️"
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
همیشه میگفت
از در انداختنت بیرون از پنجره بیا تو!
بجنگواسهخواستههات!ناامیدنشو...!✨
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواستهات...
بهتمیدهخواستترو!🖐🏻🌿♥️
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
شنیدن بعضی از معضلات جامعه، مصطفے رو خیلی عذاب می داد و ساعت ها به فکر فرو میبرد از جمله مشکل فقر مالی مردم بود.
اینکه کودکی نتواند ،از کوچکترین امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش می داد!💔
سال ۱۳۸۲ پدرمصطفی برای پسر ها یک مغازه محصولات فرهنگی ، مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود.
یه روز مصطفے اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ، تا در کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو لوازم التحریر بذاریم...
وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، موفق ترهستیم
در نظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های بی بضاعت قرار دهد.🖐🏻
یکی از اولویت های مهم مصطفی در زندگی ، دستگیری و کمک به دیگران بود.🌸
#خاطره_شهید 🎙
#شهید_مصطفے_صدرزاده
▪️@gordan_seyedebrahim
او را بردم داخل اتاق، بغلش کردم: «مامان توی این مدت که بابا نبود، اگه اتفاقی میافتاد چطوری بهش میگفتی؟»
ـ زنگ میزدم بهش!
ـ حالا میخوام یه خبر خوب بهت بدم. ازاینبهبعد نیازی نیست به بابا زنگ بزنی، هر اتفاقی که برای تو بیفته، قبل از اینکه کسی متوجه بشه، بابات متوجه میشه. هرجا بخوای بری همراهته و هیچوقت از تو دور نمیشه!
کمی مرا نگاه کرد، بغض کرد
و درحالیکه بغلم کرد گفت: «یعنی بابا شهید شده؟» ـ آره ولی نمرده!
✨ < بھ روایٺ همسࢪ شھید >
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️@gordan_seyedebrahim
خوشبختیای که من چشیدم در یکی یا دو زمینه نیست. شاید برخی فکر کنند کسانی که مذهبی و حزباللهی هستند، آدمهای خشکی در خانهشان هستند ولی مصطفای من خیلی عاطفی بود. در کوچکترین تغییر و تحولاتی که در خانه و ظاهر خانه اتفاق میافتاد خیلی سریع ابراز میکرد که مثلا چیزی در خانه عوض شده است.خیلی زیبا میتوانست محبتش را ابراز کند. زمانی به او اعتراض میکردم تا درباره این مبلغی که در خانه گذاشته است بپرسد که چه شد و کجا خرج شد، اما مصطفی میگفت فرقی نمیکند که او خرج کند یا من خرج کنم. هیچ وقت در هیچ موردی بازخواست نمیکرد و سوال و جواب نداشتیم. اینکه مثلا بپرسد کجا رفتی؟ چه کار کردی؟ پول را برای چه خرج کردی؟ در واقع بین ما یک حالت اعتماد کامل وجود داشت.
^ بھ روایٺ همسࢪ شھید ^
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
روز۲۵خردادسال۸۸ به شدت مجروح شده بود(چهارضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی چپ)وچون نیروهای امدادی بخاطر تهدید اغتشاشگران حدود۶یا۷ساعت بعد توانسته بودند ایشان را به بیمارستان انتقال دهند و بخاطر خونریزی زیاد تا دو روز وقتی میخواستند در خانه راه بروند از شدت سرگیجه دستشان را به دیوار میگرفتند ولی با همان ضعف و بیحالی روز۲۷خرداد۸۸آماد شدند برای رفتن به تهران وقتی با تعجب علت را پرسیدم گفتند در تمام فضاهای اینترنتی تهدید کردند می خواهند به سمت بیت رهبری بروند.
من باید بمیرم که فتنه گران چنین حرفی را حتی به دهان بیاورند .ما بسیجی هاباید بمیرم که آب در دل رهبری تکان بخورد.
#خاطره_شهید
#شهید_مصطفے_صدرزاده
🌱|@syedebrahim
خیلیبهبحثحجاباهمیتمیداد.
وقتیچهارشنبههاازحوزهبیرونمیزدیمتابرویم خانه،مصطفیسرشراپایینمینداختواخم هایشرادرهممیکرد....
میپرسیدم:چیشدهباز؟
بادلخوریمیگفت:
اینهمهشهیدندادیمکه ناموسمملکتبااینسرووضعبیرونبیاد...💔🚶🏻♂
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
مصطفےمیگفت:
"اینزندگییهزندگیهواونچیزیکهمابهشفکر میکنیمعشقشروداریمیهچیزدیگهست...
مازنوبچهرودوستداریم،رفقارودوستداریم، ولیعشقبهخداوامامزمانعج♥️
یهچیزفراتراززندگیمادیه!"
واقعاهمهمینطوربود!
ازوقتیکهیادمهستدغدغهشهادتداشتو فکرشهمیشهباشهدابود.✨
منشهداراخیلینمیشناختم،امامصطفےتا جاییکهمیتوانستبهدیگرانمعرفیشانمیکرد.
چوندغدغهشهداراداشتوزندگینامهیشانرامیخواندودنبالآنهامیرفت...
برایهمینچیزهابودکهمیگفت:
" اگهکسییهروزبهفکرشهادتنبودبایدخودش روتنبیهکنه!"
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
آقامصطفیهمیشهسربهزیربود
کهمبادا چشمشبهنامحرمبیفتد.
همسرشهید:
یکروزمادرماومدپیشمنگفتاینآقامصطفی توخیابونازبغلشکهردمیشم
حتیسلامهمنمیکنه!😒ولیتوخونهدستوپایمنومیبوسه!
وقتیآقامصطفیاومدخونهازشپرسیدم
چرااینکارومیکنی؟؟
گفت:توکهمیدونیمنتوخیابونبهکسینگاهنمیکنم...😁🖐🏻
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
شھیدموردعلاقهاششهیدابراهیمهادیبود...
ازاودرسگرفتهبودو
ابعادشخصیتیاورارویخودشپیادهکردهبود..(:✋🏽
میخواستاورابههمهمعرفیکنــد،
کتابسلامبرابــراهیــمرابههمهپیشنہادمیکرد...
وبهخیلیهاهدیهمیداد...
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
یکیازویژگیهایمصطفےاینبودکه،
همینطوریحرفکسےراقبولنمیکرد...
مگراینکهدرموردشتحقیقوبحثمیکرد!🖐🏻
خیلیباحوصلهچهبابزرگترهاویاکوچیکترهارفتارمیکرد.✨
رعایتادبراهیچوقتفراموشنمیکرد...
حواسشبودکهخدایینکردهدلکسیرانشکند🍃
اگراحساسمیکردکسےازاورنجیدهخاطرشده،
تاازدلشدرنمیآوردآراموقرارنمیگرفت...
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
دریکىازدورهمیهایپارکلاله
حرفاینبهمیانآمدکهچرابرایطلبگىآمدهایم...
مصطفیمیگفت:دنبالگمشدهاےهستمکهباید پیداشکنم!
دلمیهمعنویتخاصمیخواد!✨
اینجوروقتهاحرفشهادتوشهداراوسطمیکشید...
کسےهمنمیتوانستدربارهاینقضیهخیلےبااو بحثکندطوریازشهداحرفمیزدکهانگارجزئی ازآنهابود!:)))
همیشهمیگفت:تونمیدونیبهشهداچىگذشته واینابرایچیشهیدشدن!🕊
آنقدرجسارتومردانگىداشتکهمیدانستم اگردستمصطفےچاقوباشدودشمنتیرباردستشباشد...
حتمامصطفےباهمانچاقومیرودسروقتدشمن..!🖐🏻
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
مصطفے خیلی مبادی آداب بود ...
نسبت به بزرگترها مخصوصا پدربزرگ و مادربزرگ ها🍃✌️🏻
اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدربزرگ یا مادربزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون صدقشون بشه♥️
و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و برکت هستند✨
مصطفی از کودکی با پدربزرگش صمیمی بود...
هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت بی بی و بابا می رسید🖐🏻🌸
و بهفاطمه ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها.
#گردانسیدابراهیم #خاطره_شهید
داداشمصطفیمیگفتن:
آدمبایدهیݘبشہتابہخدابرسہ...🍃
توےشعرِیہتوپدارمقلقلیهےخودمونمیگہ اوݪتوپزمینمیخوره،بعدمیرهآسمون...
ماهمبایدمثلتوپباشیم..
اوݪبایدپیشخدازمینبخوریم
تابتونیمبریم آسمونپیشخودش!✨
#گردانسیدابراهیم #سخن_شهید #خاطره_شهید
🌱|@syedebrahim
شنیدنبعضیازمعضلاتجامعه،
مصطفیروخیلیعذابمیدادوساعتهابهفکرفرومیبرد
ازجملهمشکلفقرمالیمردمبود!
اینکهکودکینتواند،ازکوچکترینامکانات تحصیلیاستفادهکند،زجرشمیداد!💔
سل۸۲پدرمصطفیبرایپسرهایکمغازهمحصولاتفرهنگی،مانند ادعیه،زندگینامهیشهدا،سربند،پلاک،تسبیح،اجارهکرده بود✨
یهروزمصطفیاومدازمنخواهشکردکهباباباصحبتکن،
تادرکنارکارفرهنگییکقسمتازمغازهرولوازمالتحریربذاریم...
وقتیعلتشراپرسیدمجوابداد:
اگربتونیمدرکنارکارفرهنگیدستیبگیریم،موفقترهستیم🌹
درنظرداشتکهلوازمالتحریرروباقیمتپایینیابه شکلرایگاندراختیاربچههایبیبضاعتقراردهد.
یکیازاولویتهایمهممصطفیدرزندگی، دستگیریوکمکبهدیگرانبود...
[#گردانسیدابراهیم|#خاطره_شهید]
🌱|@syedebrahim
بهقولسید:"همهمیترسند.
آدمشجاعکسینیستکهنترسه!
شجاعکسیهکهمیترسهولیمیگهخدایاببین قلبمدارهمیزنه!
خدایاببیندارممیترسمولیبهخاطرتوبهترسمغلبهمیکنم.
میترسمبرمامابهخاطرتومیرم!
بهسمتمگلولهمیاد،میترسمگلولهبزنمولیبهخاطرتومیزنم!
بهخاطرتومیزنمچونتوعشقمنی♥️،
خدایمنی🌿،چونهمهیوجودمبرایتوئه ...✨
بهترسمغلبهمیکنمومیزنم...
[#گردانسیدابراهیم|#خاطره_شهید]
🌱|@syedebrahim