🌈 #قسمت_هفتاد_وپنجم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
_زهرا،من نمیتونم توضیح بدم.خود وحید هم اجازه نداره برات توضیح بده.ماموریت هاش محرمانه ست.اونقدر محرمانه ست که خیلی هاشو منم نمیدونم...فقط همینقدر بهت بگم که تا حالا بارها تا دممرگ رفته و برگشته.
چشمهای محمدپر غم بود...
فهمیدم کار آقای موحد خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرشو میکردم.بعد سکوت طولانی گفت:
_زهرا...زندگی با وحید پر از تنهایی و دلشوره و اضطرابه برای تو.من دوست دارم تو یه زندگی آروم و معمولی مثل زن داداش داشته باشی نه حتی مثل مریم.😒زندگی با وحید از زندگی با من،خیلی سخت تره.
مدتی هر دو ساکت بودیم.گفتم:
_چرا اونطوری لباس میپوشه؟🙁
محمد باتعجب😟😳 به من نگاه کرد.گفتم:
_گذرا دیدمش☺️🙈
-اصلا شنیدی من چی گفتم؟!!!😠😳
-کی؟
-من به تو میگم با وحید ازدواج نکن تو از ظاهرش میپرسی؟!! یعنی با کارش مشکلی نداری؟؟!!😳
-من الان فقط دارم سعی میکنم بشناسمشون. بعدا جمع بندی میکنم.😊
محمد ناراحت شد.نفس بلندی کشید.گفت:
_قبلا هم خیلی بهت گفتم امین موندنی نیست که تو باهاش ازدواج نکنی.ولی تو گوش ندادی.... زهرا من نگرانتم.😒😥
-محمد
نگاهم کرد.
-این دنیا خیلی #کوتاهه. #سختی های این دنیا خیلی زود تموم میشه.من اگه بخوام از سختی های #زودگذر این دنیا بترسم آخرت مو باختم.
دیگه چیزی نپرسیدم.محمد اذیت میشد.
تا حالا هرچی از آقای موحد شنیده بودم خوب بود.ولی تو قلب من چیزی تغییر نمیکرد.🙁❣
چند وقت بعد تولد علی☺️🎂 بود...
با مامان رفتیم مرکز خرید تا هدیه🛍 بخریم. مامان گفت:
_زهرا،اونجا رو ببین.😊👈
با اشاره چشم جایی رو نشان داد.آقای موحد بود،.. با تلفن صحبت میکرد.دو تا خانم بدحجاب بهش نزدیک میشدن.
حواسش نبود.متوجه شون نشد.بهش سلام کردن.گفت:
_برید،مزاحم نشید.😠
خنده م گرفته بود.😅محمد راست میگفت.اونا هم سمج بودن.آقای موحد تلفنش رو قطع کرد و میخواست سریع ازشون دور بشه.مامان گفت:
_الان وقت خوبیه که باهاش حرف بزنی.
با تعجب به مامان نگاه کردم.مامان جدی گفته بود.سرمو انداختم پایین.😔هنوز هم نمیخوام باهاش رو به رو بشم.
با خودم گفتم باشه خدا، #بخاطرتو،بخاطر امر به معروف.
سرمو آوردم بالا.آقای موحد داشت میومد طرف ما ولی متوجه ما نبود.مامان گفت:
_آقای موحد
آقای موحد ایستاد.نگاهی به مامان کرد،نگاهی به خانم های بدحجاب،نگاهی به من.خجالت کشید. سرشو انداخت پایین و سلام کرد...
کت و شلوار تنگی پوشیده بود با تیشرت.به زمین نگاه کردم و رسمی گفتم:
_سلام.
با شرمندگی جواب سلاممو داد.مامان باهاش احوالپرسی میکرد.آقای موحد هم بدون اینکه به ما نگاه کنه با احترام جواب سوالهای مامان رو میداد.مامان نگاهی به من کرد بعد به آقای موحد گفت:
_عجله دارید؟😊
-نه.وقت دارم..امری دارید درخدمتم.☺️✋
مامان گفت:
_پس بفرمایید روی این نیمکتها بشینیم.
با دست به دو تا نیمکتی که نزدیک هم بودن اشاره کرد. بعد خودش رفت سمت نیمکتها.منم بدون اینکه به آقای موحد نگاه کنم،دنبال مامان رفتم.
آقای موحد هم با فاصله میومد.وقتی من و مامان نشستیم گفت:
_من الان میام،ببخشید.☺️
چند دقیقه بعد با سه تا شیرکاکائو🍻🍺 داغ اومد.
یکی برداشت بعد سینی رو به مامان داد و با فاصله کنار مامان نشست.
مامان گفت: ....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
•↻🔗🦋⇩
➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
پایان پارت گذاری ....🌿🦋
اینم از سهپارت لذت ببرید
واقعا قشنگه نخونی ازدستت رفته 😍
اعضا⁹⁰⁰تا بشه پارت گذاری بیشتر میشه✨
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
|گردانسیدابراهیم|
#معرفی_شهید🌿💛
____
نام: سیدمصطفیموسوی🧔🏻
محلتولد: تهران🏰
محلشهادت: حلبسوریه💔
تاریختولد: ۱۳۷۴/۰۸/۱۸🦋
تاریخشهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۲۱🥀
آدرسمزار: بهشتزهرایتهران♡
وضعیتتاهل: مجرد🧡
ولادتوشهادت:👇🏻🌿
شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی، در سوریه، جام شهادت را نوشید. مصطفی که از نسل دهه 70 بود، بر خلاف خیلی از هم نسلهایش، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده بود، به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند.
الگویشهید:👇🏻🌿
شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد.
جملاتیازشهید:👇🏻🌿
دانشجوی رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غربرویای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تل آویو بزنم.من برای آمدن به اینجا برنامه ریزی کرده ام، همان طوری که برای حضورم در کرانه باختری برنامه دارم.
خصوصياتاخلاقیشهید:👇🏻🌿
متدین/آرام/کم حرف/اهل عمل/مودب/درسخوان/بانظم/بخشنده/مهربان/ولایتمدار/ مقلد رهبرمعظم له/معنوی گرا/مخلص/عزتمند/عاطفی/رقابت علمی/دوری از معصیت/عمل به واجبات/محب اهل بیت(ع)/مطیع والدین/بابصیرت/اجتماعی/مبتکر/خلاق/دقیق و حساس/پاکیزه/مرتب/خندان/غیرتمند/تلاشگر/شجاع/جسور/مستقل/محکم/معتقد/احساساتی/کم توقع/با معرفت/خوش پوش/کیفیت گرا و ...
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
#ایران_شریک_غم_افغانستان
•↻🔗🦋⇩
➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
1_957778976.mp3
34.02M
چهبروبیاییداشتیم...
کجاستاونروزا😭💔
#رزق_شبانه✨♥️
#ایران_شریک_غم_افغانستان🥀
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
به نام خدای مصطفیــ... ❤🥀
{•.🌿}
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... 💔
❤رفیقهایجدیدداداشمصطفیخوشاومدین
رفیققدیمیهاممنونکههستین😇😍
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
#دلتنگی_شهدایی🌻✨
________________
نیَم به هجر تو تنها!
دو همنشین دارم ؛
دلِ شکسته یکی ، جانِ بی قرار یکی...🙃♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#پروفایل
•↻🔗🦋⇩
➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
|گردانسیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی🌻✨ ________________ نیَم به هجر تو تنها! دو همنشین دارم ؛ دلِ شکسته یکی ، جانِ بی قر
#خاطره_شهید 🦋💙
________________
تویِ این جهاد عملت بااخلاص میشه و لحظه به لحظه به یاد خدا هستی✨
تویِ سنگر نشستی و تیر دشمن رو میبینی که از کنارت رد میشه...
وقتی این تیرها از کنارم رد میشدن میگفتم: من هنوز لیاقت شهادت ندارم!
بعد میفهمیدم که مصطفیصدرزاده داره اینجا ساخته میشه!
خدا میخواد یه چیزهایی رو به من بفهمونه...
جهاد نقطه عطفیه که انسان اگه توش قرار بگیره روحش متعالی میشه...!
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#توصیه_شهید 📝
•↻🔗🦋⇩
➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
#دلتنگی_شهدایی❤️🖇
________________
شهیدان راهیان کوی یارند
شهیدان عاشق و خونین تبارند 🥀
#شهید_محمدحسین_میردوستی :)
#ایران_شریک_غم_افغانستان 😔
•↻🔗🦋⇩
➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
|گردانسیدابراهیم|
#دلتنگی_شهدایی❤️🖇 ________________ شهیدان راهیان کوی یارند شهیدان عاشق و خونین تبارند 🥀 #شهید_مح
#خاطره_شهید ✨🌿
________________
ماموریتهای مختلفی میرفت، زمانی که می خواست به ماموریت برود یا از ماموریت برمیگشت همسرش از دوریاش دلخور و ناراحت بود و محمدحسین سعی میکرد به طریقی از دل او دربیاورد و نبودنش را جبران کند. بلند میشد غذا درست میکرد، لباس میشست، همه خانواده را جمع میکرد و به تفریح میبرد و سعی میکرد روزهایی که حضور نداشته را جبران کند.
《بهروایتمادرشهید》
#شهید_محمدحسین_میردوستی
#ایران_شریک_غم_افغانستان
•↻🔗🦋⇩
➺°.•| @gordanseyedebrahim°•
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰