هدایت شده از شمیم آشنا
#داستان_کوتاه
👨🏫معلم : تو یه کاغذ بنویسید
⁉️⁉️ شجاع ترین آدما کیا هستند ؟
🔹اصغری نوشته بود:
غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنا میکنه
🔹اکبری نوشته بود :
اونی که شب میتونه تو قبرستون بخوابه
🔹انصاری نوشته بود :
اونایی که تنها تو جنگل چادر میزنند و از حیوانات وحشی نمیترسند
خلاصه هر کسی یه چیزی نوشته بود...
🟢اما علوی یه چیزی نوشته بود که تن معلم رو لزراند و با چشمی گریان گفت :
بچه ها ! با این انشایی که علوی خواند؛ فهمیدم متاسفانه من هم شجاع نبودم و الان دیگه فرصت از دستم رفته است اما شما که فرصت دارید شجاعتتون رو نشون دهید...
✍اون بچه تو کاغذش نوشته شده بود :
👌شجاع ترین آدمها اونهایی هستند کـه
خجالت نمیکشن و دست پدر و مادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!
✅یادمون باشه
تو خونه ای که بزرگترها کوچک میشن
کوچکترها هرگز بزرگ نمیشن
🆔 @shamimeashena
📚 #داستان_کوتاه😂
جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه
رو برگرداند
زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید:
مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت:
تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت:
خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن.
زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مادر .
زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد ورفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت:
280هزار تومان جوان گفت :
اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت:
30هزار تومان حساب شما و250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند
جوان از آن به بعد حتی مادرش را خاله صدا میزند😐😂😂
@szm1598