به نام خدای هنر
انگشتر خدا /بهشت در آتش
عصر روز شنبه قرار شد از تئاتر بهشت در آتش بچه های ابرکوه در سالن فرهنگ سرای بهمن تهران دیدن کنیم.
همراه اخوی و دایی عزیز و دو فرزندش حرکت کردیم،محمد علی خوش حال بود که به تهران می رود لامبورگینی می بینند از درب خانه شان تا نزدیک حرم فاطمه معصومه سلام الله علیها نزدیک به سی چهل بار پرسید رسیدیم تهران؟
بالأخره بعدگم کردن مسیر و راهنمایی نشان به مقصد رسیدیم.
محمد علی در محوطه بهمن چندتا گربه دید فوری گفت بابا اینجا دایناسور هم داره؟دوباره همه خندیدیم تهران زده شده بود.
فضایی متفاوت در محوطه بر قرار بود صدای مداحی و پذیرایی خدام رضوی با چای از شرکت کنندگان!
بعد صرف چای داغ داغ دوست داشتیم به سرعت داخل سالن شویم و در ردیف ویژه بنشینیم،سه روحانی وارد سالن شدند،اما با تعجب دیدم که نتنها صندلی های اصلی پر شده بلکه صندلی متحرک هم آوردهاند و آنهم تمام شده،اندکی ایستادیم بعد بحکم پیدا کردن جا مجبور به جدایی شدیم محمد علی و باباش و آجیش سمتی من و اخوی هم به کناره دیوار سالن مملو از جمعیت رفتیم،اندکی ایستادیم و صحبت های بلال داشت اوج می گرفت که تصمیم گرفتیم روی پله ها بنشینیم.
جمعیت بیش از هزار و صد نفر،گاهی ضعیف حجاب ها و گاهی ضعیف تر ها هم پیدا می شدند،دوساعت قرار بود تئاتر حرفه ای از زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها را که اکثر دست اندر کاران آن آخوندها بودن همان ها که قرار بود سال گذشته پرت بشن بیرون را ببینیم،الآن نه تنها بیرون بلکه وسط گود آنهم در تهران نه یک شب بلکه شش شب نزدیک حدود ۷_۸هزار نفر بازدید کرده اند،همه دلهایشان را به دست این گروه عجیب و غریب داده بودند،یعنی هیچ کدام تئاتری حرفه ای نبودند اما حرفه ای ها جلویشان تعظیم می کردند مثل برادران یوسف در مقابل او.
دو ساعت گروهی سی چهل نفره مردم را بردند به ۱۴۰۰ سال قبل و گریستند با زمین خوردن های زهرا با طناب دور دست های علی با آتش 🔥 پشت درب و...
بهشت در آتش سوخت ،یک تئاتری بعد ۲۸ سال کار تئاتر بقول خودش جدی حالا میگفت باید از مردم برای مردم از باورهایشان ساخت از علی از فاطمه از اولادشان و از ظلم دشمنانشان.
محمد علی آروم شده بود البته بعد از شامی که میهمان حاج آقا فلاح زاده عزیز بودیم. گشنگی تهران زده اش کرده بود بعد غذا می گفت برویم،راستی انگشتر خدا را زمانی گفت که از میدان معلم قم گذر می کردیم انگشتری بزرگ ساخته اند در وسط میدان،گفتم انگشتر تو نیست ؟با صدای جدی و بلند گفت بچه ها انگشتر خدا.
#انگشترخدا
#بهشت_در_آتش
کانال سید ضیاءالدین رضی بهابادی
https://eitaa.com/szrbahabady