eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام پیام یکی ازدوستانم هست .میشه سوالمو همین الان بزارین خیلی مهمه شده کسی زگیل تناسلی بگیره و بعد خوب بشه میشه تجربه شو بگه چیکارکرده چی استفاده کرده به چه دکتری مراجعه کرده که کاملا زگیل گم شده باشه .. خیلی واجبع توروخدا کمکم کنید 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربه زندگی ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
بسم الله الرحمن الرحیم🌸 سلام بر شما که در دنیا برای آخرت زندگی می کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ۱۱ : انواع توجیهات برای برقراری ارتباط با نامحرم 🍂توجیه سیزدهم : 🐷 هدف از رابطه، ازدواج موقت است که سنت پیامبر است و یا صیغهٔ مجازی خوانده ایم ! 🤨 ⚡️پناه بر خدا* در شهوت غوطه می‌خورید و با قانونِ پاکِ صیغه، توجیه می‌کنید.❗️ 📛هوستان، هوش را از سرِ بی عقلتان ربوده تبدیل شده اید به هوسرانی، شهوت زده آنگاه برای آرامش وجدان خود، گندزدنتان را توجیه میکنید..... بد مردمانی شده اید.... بد... 🚷 شما که شهوت را در مغزتان جای داده اید و عقلتان را در شلوارتان پنهان کرده اید به چه جرأت، نام پاکان بر زبانِ هوس زده تان جاری میکنید‼️🚫 ✅ سنت پیامبر محبت و عدالت و پاکی چشم و بزرگواری و شجاعت و رزمندگی و شب زنده داری بود 🔆 پیامبری که سلمان فارسیِ تیزبینِ حقیقت جو، سال‌ها پس از گشتن دنبال مردی که حق است و همهٔ اعمالش پاک باشد وقتی به پیامبر می‌رسد او را حق می‌بیند و دین پاکش را می‌پذیرد. ☀️پیامبری که به مردم آموزش می‌‌دهد که شما این جسمِ خاکی نیستید و شهوت، برای بقای نسل است نه اصل. پس 🌧خود را با نگاه به نامحرم آلوده و سیه روز نسازید🌚 ☀️ پیامبر که می‌فرماید نگاه و محبت به نامحرم، تیرِ زهرآلودِ شیطان است و ملعون است کسی که بخواهد زنان را بچشد.. ☀️پیامبری که می‌فرماید برای زنان خود، خودتان را تمیز و پاک نگهداریدو زنان را با نگاه به نامحرم دلسرد و ناایمن نکنید ☀️ پیامبری که شعارش تقواست و روز به روز به خاطر اخلاق نیکو و منطق استوار و پاکیِ اعمالش برتعداد مسلمانان افزوده می‌گشت. 🐽چطور کار کثیفتان را به ایشان توجیه می‌کنید؟ اُف بر شما ننگ برشما. 🐒اگر ضعیفه و ناتوان هستید و چشمتان را کنترل نکرده‌اید و در شهوت افتاده‌اید لااقل توجیه نکنید و قیافه حق به جانب به خود نگیرید. به خاطر یک نگاه یایک پیام، کارتان به کجا کشید؟!.... 👹 بپذیرید که شیطان، امروزه در جامعه، سفره‌ای از لجنِ شهوت و کثافت، پهن کرده و شما هم لقمه‌ای از آن برداشته‌اید.🤮 با لفظ دوست دختر و دوست پسر خود را گول نزنید که هرکدام هوس خود را دوست دارید... هرگز گمان نمی‌کردید کارتان، کار فاحشه ها باشد... قابل توجه مردان زندار👇 ⚡️در حدیث است که صیغه برای مردان زندار نیست. ⚡️ مرد زندار ایمانش، متناسب با محبتش به خانواده‌اش سنجش می‌شود. ⚡️ مرد زندار دستور داده شده که" قُوا اَنْفُسَکُم وَ اَهلیکم نارا ". ⚡️مرد، مسئول خانواده است و در قیامت باید پاسخگو باشد که با امانت‌های خدا چطور رفتار کرد. ⚡️مرد زندار که بنیاد خانواده است و امانت‌های خدا به او سپرده شده و دستور صریح 🌹" عاشروهن بالمعروف"🌹 داده شده چطور ممکن است شهوترانی که پایه خانواده را سست می‌کند برایش ثواب باشد.‼️ مردانی که می‌گویند نیتشان خیر و کمک به زنی بیوه یا بی‌خانمان است تمایل نفسِ پلید را پشت این نیت خیر! ببینند. اگر دلتان برای نامحرم می‌سوزد از طریق یک محرم به او کمک کنید.👉 کدام وجدان، کدام عقل می‌گوید دلتان برای زن و فرزند خودتان نسوزد و مدت زمانی را که موظف به محبت کردن به خانواده هستید برای زنی دیگر بگذارید؟!!! بترسید و از کید زنانِ خانه خراب کن بپرهیزید با ادای مظلومیت یا عشوه در مقابل شما ظاهر می‌شوند اگر به فرمان خدای سبحان گوش نکرده به زنان نامحرم نگاه کنید پس از چندی به خود آمده می‌بینید از زن و زندگی خود دل کنده به زنی دزد😻😈 که قلب شما را با ناجوانمردی و ادای مظلوم و مهربان درآوردن دزدیده دل داده‌اید. 🖤 دلی که بیتوجه به آبرو و زن و زندگی خود شده دل نیست شیطان‌کده ایست کثیف🐽 که دیگر لایق محبت خوبان و پاکان نیست آنگاه به همسر پاک خود بی‌محبتی خواهید کرد... حتی به آبروی والدین خود... 📢 از کید زنانِ بی حیا بپرهیزید ✔️زن اگر پاک باشد با نامحرم رابطه نمی‌گیرد ✔️ اگر مهربان باشد محبت مردی از از فرزندانش نمیدزدد ✔️اگر درکش بالا باشد باعث خراب شدن خانهٔ زنی دیگر و صدمه دیدن فرزندانش نمی‌شود 📢📢📢 زنانی که در مقابل چشم نامحرم خودآرایی کرده و زیبا و دلبرانه سخن می‌گویند موجوداتی خودخواه و خودبین و مکارند که از قدرت زبان و زیباییِ جسم آلوده شان برای منفعتِ کثیفِ دنیای خود استفاده می‌کنند و دلشان برای شما مردان نسوخته است. پس هیچ توجیه عاقلانه ای ندارد ✔️اگر نگاه حرام، نباشد ✔️اگر از نامحرم، دوری کنید بلکه فرار کنید ✔️اگر هوس خود را کنترل کنید ✔️اگر ناتوان و سست اراده، نباشید ✔️اگر تسلیم شهوتِ خاک بر سر، نشوید ✔️اگر با فاحشه ها شبیه نشوید ✔️اگر با هوای نفستان مبارزه کنید بله سخت است اما حتی اگر دستور دین نبود، هزینه های فاحشگی و شهوت زدگی، برایتان بسیار زیاد و زیانبار خواهد بود و هرچقدر جلوتر بروید سخت‌تر خواهد شد👉👉
سلام .خوبی .ستایش جان در رابطه با اون خانمی که گفتند 18 ساله شوهرشون. با دخترای دیگه دوست میشن .عزیزم خودش میگه اعتیاد داره به این کار .حتی اگه شده حرفهایی که به اونا می زنه به شما نمیگه مثل قربونت.عزیزم...بهتره دورادور حواست بهش باشه .اگه کار به جای باریک با دختر ها رسید وفهمیدی یک قهر سوری بکن و موضوع رو فاش نکن تا اگه فرزند دختر داری اسیب نبینه .واگه مشکلی پیش نیومد فکر نکنم بتونی درستش کنی .خودت رو درست کن کمتر حساس باش .مهم اینه که دوست دار خانوادش هست .براش مهمید .شوهرمنم دقیقا همین طوریه .میگه اعتیاد داره .خودم رو ازار دادم .العان سعی میکنم بهش فکر نکنم .چون نمی تونم بچه و زندگیم رو ترک کنم وهرانچه که تو 12 سال بدست اوردم تقدیم کس دیگه کنم . 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربه زندگی ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
راجب عفونت خانم ها هم بگم تجربه شخصی بنده .لطفا لباس زیرتون رو حتما تو دست بشورید وبا صابون باشه خواستید نرم بشه بعدا با شامپو بشورید .اکثر خانم ها می رن دکتر کلی دوا و درمان دریغ از توجه به این موضوع .من خودم زن برادرم چند سالی بود دچاره عفونت های شدید بود .یک روز گفتم منم لباس زیز خانواده رو تو دست می شورم اما چون وسواس دارم با لباسهای تمیز می ندازم ماشین .( منظورم لباس های خونه خودمه که می دونم ففط به خاطر بوی غذا یا اینکه روزانه تعویض لباس دارم .کثیف شدند)بعد اون گفت می ندازم ماشین .من متوجه شدم مشکلش اینه .چند روز بعد بهش گفتم .اونم قبول کرد وحالا بهتره . بعدم سعی کنید رحمتون رو گرم کنید چون سردی رحم علت شدید مشکلات هستش .چون زود عفونت جذب می کنه .اینم تجربه شخصیمه .وحتما کسایی که دچاره عفونتند حتما بعد از رابطه بلافاصله بتونند چند دقیقه بنشینند و خودشون رو بشورند تا عفونت نکنند .من با رعایت موارد بالا در طول 13 سال زندگی دچاره عفونت نشده ام .فقط از استفاده سردیجات دو سه بار عفونت مثانه داشتم .که با اشنایی با طب سنتی و استفاده از ملین هاش دچارش نشدم .لطفا اگه این موارد بدرد تون خورد برای حل مشکل منم دعا کنید .در پناه امام زمان باشید 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربه زندگی ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
ماجرای طلاق، سرطان و "هوو" داستان زنی که برای شوهرش زن گرفت! صفحه نخست کد خبر: ۲۰۵۷۶ بازدید : ۲۷۶۰۲ ۰۹ تير ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۲ فرادید| زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای شگفت‌انگیزی را برایش رقم زد.   زن جوان که به همراه شوهرش پشت در بسته دادگاه خانواده مجتمع صدر به انتظار شروع جلسه محاکمه نشسته با چشمانی اشک‌آلود زیر لب، خودش را به خاطر آوردن هوو برای خودش سرزنش می‌کند و مرد سعی می‌کند همسرش را آرام کند ولی موفق نمی‌شود.   زن با لحن سرزنش باری به مرد می‌گوید: اگر مرا دوست داشتی پیشنهادم را قبول نمی‌کردی و زن نمی‌گرفتی، حالا باید مهتاب را طلاق بدهی وگرنه روی خوش در زندگی نمی‌بینی.   مرد به اعتراض می‌گوید: من نه تو را طلاق می‌دهم نه مهتاب را. وقتی اصرار می‌کردم که لجبازی نکن و از خواستگاری دست بردار به خرجت نمی‌رفت و پافشاری‌ می‌کردی تا اینکه دو دستی زندگی من و بچه‌هایمان را خراب کردی و حتی در حق همکلاسی‌ات مهتاب و بچه تو راهی‌اش هم ظلم کردی، حالا مرا کشیدی دادگاه که چه شود؟ چند بار به دست و پایت افتادم تا از زن گرفتن برای من بی‌خیال شوی اما تو چه کردی حالا وقت عقب‌نشینی است؟   ریحانه که آرام و قرار ندارد اشک می‌ریزد و می‌خواهد هر چه سریع‌تر وارد دادگاه شود. در همین هنگام منشی شعبه 244 دادگاه خانواده مجتمع صدر نام زن و مرد را می‌خواند و آنها را دعوت به حضور در دادگاه می‌کند.   قاضی بهروز مهاجری در حالی که به اوراق پیش رویش نگاهی می‌اندازد از آنها می‌خواهد تا مشکلشان را شرح دهند.ریحانه 35 ساله _ با اشاره به پیچ و خم  های زندگی‌اش می‌گوید: 14 سال پیش محمد به خواستگاری‌ام آمد. از آنجایی که همکارم بود تا حدودی او را می‌شناختم؛ جوان برازنده و باشخصیتی که در همان برخوردهای اول با خانواده‌ام خودش را در دلشان جا کرد و ازدواج کردیم. چنان خوشبخت بودم که همه فامیل آرزوی چنین زندگی سرشار از شادی ما را داشتند. با به دنیا آمدن دختر و پسرمان خوشبختی‌مان تکمیل شده بود تا اینکه با شنیدن یک خبر دنیا بر سرم خراب شد و مسیر زندگی‌‌ام تغییر کرد. در حدود سه سال پیش دچار یک بیماری شدم و پزشک معالجم پس از چند آزمایش اعلام کرد مبتلا به نوعی سرطان هستم و مهلت زیادی برای ادامه زندگی ندارم.   شنیدن این خبر و دیدن جواب‌های آزمایش‌ها شوکه‌ام کرده بود نمی‌توانستم باور کنم که خوشبختی‌ام به پایان رسیده و لحظات زندگی‌ام مانند ساعت شنی هر ثانیه در حال تمام شدن است.   تا مدتی در خودم فرو رفته بودم و با هیچ کس حرفی نمی‌زدم ولی یک روز به خودم آمدم و گفتم باید کاری کنم تا دختر و پسرم و همسرم که همیشه همدم و مونسم بوده‌اند پس از مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال می‌شدم و هرگز چنین حرفی نمی‌زدم.   مرد که برافروخته است رو به قاضی می‌گوید: زندگی‌ام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانه‌اش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. می‌‌گفت اگر مرا دوست داری باید هر چه می‌گویم گوش کنی ولی هر چه می‌گفتم بی‌فایده بود و مجبورم می‌کرد تا به حرفش گوش کنم و هنوز هم نمی‌توانم ناراحتی‌اش را ببینم ولی ... آن روزها رفتارش تغییر کرده بود در دنیای خودش بود و از همه حلالیت می‌طلبید، زندگی‌مان سرد و بی‌روح شده بود و نمی‌دانستم چه کنم؟   ریحانه ضمن سرزنش خود می‌گوید: درست است آقای قاضی هر روز به محمد اصرار می‌کردم تا در حضور من همسر دومش را انتخاب کند که بعد از مرگم مراقب او و مادر مهربانی برای فرزندانم باشد. شوهرم از رفتارهایم خسته شده بود ولی من مصمم بودم و  وظیفه خودم می‌دانستم که به فکر آینده زندگی خانواده و جگرگوشه‌هایم باشم. با اینکه خانواده‌هایمان بشدت با کار من مخالف بودند ولی من در تصمیمم جدی بودم. بین دوست و آشنا و فامیل می‌گشتم تا زن وفاداری برای همسرم و مادر مهربانی برای بچه‌هایم پیدا کنم تا اینکه در یکی از مهمانی‌ها با همکلاسی‌ام مهتاب روبه‌رو شدم.   از آنجا که مهتاب را بخوبی می‌شناختم نور امیدی در دلم تابید. او همانی بود که می‌توانستم خانواده‌ام را به او بسپارم. مهتاب مدیر یک مدرسه بود و با وجود داشتن خواستگارهای بی‌شمار شوهر نکرده بود. رابطه‌ام را با او بیشتر کردم و پس از مدتی برای اقامت در هتل مشهد دو بلیت خریداری کردم و از او خواستم مرا همراهی کند تا به گردش و زیارت برویم. مهتاب که  از همه جا بی خبر بود با من به این سفر آمد و با یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام روبه‌رو شدم. برایم آسان نبود دو دستی زندگی‌ام را که لحظه به لحظه برایش زحمت کشیده بودم به دست زن دیگری که قرا
ر بود هوویم شود، بسپارم ولی چاره‌ای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کنترل کردم و با مهتاب حرف زدم.   ریحانه که با یادآوری خاطرات گذشته غم در چهره‌اش موج میزد، ادامه می‌دهد: در آن شب ماجرای زندگی‌ام و تصمیمی را که داشتم برای مهتاب تعریف کردم و او که نمی‌دانست زنی که می‌خواهد برای همسرش زن دوم انتخاب کند من هستم با چنین تصمیمی بشدت مخالفت کرد و گفت به هیچ عنوان تصمیم درستی نیست و باید به آن زن گفت که چنین کاری نکند وقتی مخالفتش را دیدم ناگهان بغضم ترکید و با گریه و التماس همه ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم زنی که در جست‌وجوی هوویی برای خود است خود من هستم.   باورش نمی‌شد من او را برای همسرم خواستگاری می‌کنم و از پیشنهادم بشدت ناراحت شد ولی وقتی حال و روزم را دید فرصت خواست تا در موردش فکر کند.   محمد حرف‌های ریحانه را قطع می‌کند و می‌گوید: زندگی‌ام را جهنم کرده بود وقتی از سفر آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد همه بدنم یخ کرد، برایم آسان نبود که فکر کنم قرار است او را از دست بدهم و پس از سال‌ها زندگی مشترک با زن دیگری ازدواج کنم ولی مخالفتم بی‌فایده بود با اینکه مهتاب دختر برازنده و مهربانی بود راضی نبودم زندگی او را هم خراب کنم ولی از اصرارهای ریحانه عاصی شده بودم، طفلک دختر و پسرمان هم از رفتارهای ما گیج شده بودند و وقتی دیدم راهی ندارم به ناچار تسلیم شدم.    این بار ریحانه ادامه می‌دهد: وقتی جواب مثبت را از هر دویشان گرفتم به تدارک مراسم عقدشان پرداختم. روز ها و شب‌ها ی سختی بود ولی هر روز که می‌گذشت  حس می‌کردم به روزهای آخر عمرم نزدیک می‌شوم، سکوت می‌کردم و نمی‌گذاشتم کینه در دلم ریشه کند سرانجام با برگزاری مراسم ازدواج همسرم با مهتاب همه‌مان در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کردیم. روزهای خوب و خوشی را کنار هم داشتیم.    گرچه واقعاً دیدن محمد در کنار مهتاب برایم راحت نبود ولی خودم خواسته بودم و نمی‌توانستم زندگی را برای آنها زهر کنم حتی با بچه‌هایم صحبت می‌کردم تا مهتاب را قبول کنند تا اینکه کم کم رابطه‌شان با مهتاب خوب شد. خوشحال بودم که توانسته‌ام همه چیز را سروسامان دهم و خیالم راحت بود که پس از مرگم زندگی خانواده‌ام از هم پاشیده نمی‌‌شود ولی افسوس که سخت اشتباه می‌کردم.   ریحانه ادامه می‌دهد: یک سالی از زندگی مشترک با هوویم گذشت تا اینکه متوجه شدم او باردار شده است، تحمل این واقعیت خیلی برایم سخت بود سعی می‌‌کردم خودم را با کارهایم سرگرم کنم ولی هزار فکر و خیال در سرم بود تا اینکه در ادامه آزمایش‌ها نزد پزشک‌ معالجم رفتم اما او من را به یک پزشک دیگر معرفی کرد. در دلم غوغایی برپا شده بود می‌خواستم بدانم فاصله‌ام تا مرگ چقدر است پزشک متخصص پس از انجام چند آزمایش ‌از من خواست نزدش بروم تا خبر مهمی به من بدهد. با بدنی لرزان راهی مطب دکتر شدم و وقتی نتیجه آزمایش را داد انگار گوش‌هایم نمی‌شنید و شوکه بودم. دکتر چند بار تکرار کرد و گفت: «شما هیچ بیماری خاصی ندارید و مبتلا به بیماری لاعلاجی نیستید آزمایش‌های قبلی به اشتباه سرطان را نشان داده است» .    با شنیدن حرف‌های دکتر به جای خوشحالی غمی به دلم نشست. این بار مرد روبه رئیس دادگاه می‌گوید: جناب قاضی از آن پس ریحانه هر روز دعوا و جنجال راه می‌انداخت و به مهتاب بیچاره طعنه می‌زد من هم مجبور شدم به ناچار برای امنیت مهتاب خانه جداگانه‌ای فراهم کنم ولی هرگز وجدانم اجازه نمی‌داد از او جدا شوم، ریحانه باید فکر همه چیز و همه احتمالات را می‌کرد باید احتمال می‌داد اگر زنده بماند تحمل این وضع را خواهد داشت یا نه؟ خودش با اصرار مراسم عروسی ما را تدارک دید و حالا چطور زن بی‌گناه را طلاق بدهم و آواره‌اش کنم. خوشحالم که ریحانه بیماری ندارد و آزمایش‌ها اشتباه بوده ولی نمی‌توانم چشمم را به مهربانی‌های مهتاب ببندم در حالی که منتظر تولد فرزندش هستیم. من نه حاضرم مهتاب را طلاق بدهم و نه از ریحانه جدا شوم ولی او هر لحظه ما را تهدید می‌کند و می‌گوید اگر مهتاب را طلاق ندهم خودش را می‌کشد. آقای قاضی شما بگویید چه کنم؟   ریحانه با چهره‌ای برافروخته در جواب شوهرش می‌گوید: من طاقت این زندگی را ندارم نمی‌توانم آنها را کنار هم ببینم. من اشتباه کرده‌ام و تاوانش هر چه باشد می‌دهم ولی باید بین من و مهتاب یکی را انتخاب کند اگر می‌خواهد با مهتاب باشد باید همه حق و حقوق و مهریه‌ام را بپردازد و طلاقم دهد در غیر این صورت من هم نمی‌توانم حضور هوو را در زندگی‌ام تحمل کنم.   قاضی بهروز مهاجری با شنیدن گفته‌های این زوج احساس می‌کند با پرونده عجیبی روبه‌رو است و گرفتن تصمیم درباره این ماجرا هر چند مشکل به نظر می‌رسد ولی پرونده را در دستور کارش قرار می‌دهد تا پس از بررسی‌های لازم، رأی صادر کند. منبع: روزنامه ایران https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
درباره اون عزیز که مایع گوشتون تکون خرده برو پیش دکتر خوب دکتر سید علی صفویی نایینی در تهران آدرس وسوابق دراينترنت هست، در بیمارستان میلاد هم هست چون گوش هست سرسری نگیرید یاسینا هستم دعا کنید حاجت روابشم 🧕🧕🧕🤰🤰🤰👍👍🙏🙏🙏😭😭😭😭😭😭😭😭😭 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربه زندگی ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام ممنون از کانال خوبتون..که باعث انتقال تجربیات میشه.. درجواب اون خانوم ۱۷ ساله که با پسر خالشون که ۱۵ سال از خودش بزرگتره ازدواج کرده و حسی بهش نداره میخواستم بگم: اگر همسرت بهت علاقه داره و درکت میکنه هرگز ازش طلاق نگیر.. تو خیلی خوشبختی و خودت نمیدونی.. مهمترین چیز تو ۱ شوهر درک و فهمشه.. خیلی از خانوما عاشقانه شوهرشونا دوست دارن.. اما شوهرشون درک و فهمش کمه.. و ۱ روز خوش نمیبینند.. مثل خود من. طلاق نگیر که خدا غضبش میگیره.. ۱ مردی بهت میده که عاشقش باشی اما اون محلت نذاره.. و بیشعور و نفهم باشه..اون وقت ۱ چشمت اشکه، یکیش خون.. درضمن همین علاقه همسرت به شما و درک و فهمش باعث میشه به مرور عاشقش بشی.. و۱ چیز دیگه ..اگر زن عاشق شوهرش نباشه به نفعشه.. برنده است😉.. اینا از من که ۱۲ سال زندگی مشترک با مردی که عاشقش بودم داشتم، بشنو! 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربه زندگی ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام به همگی، لطفا ستایش جون پیاممو توی کانال بذار تا دوستان راهنماییم کنن: من یه خواهرم دارم که ماه قبل ازدواج کرده و خواهرم میگه شوهرش مشکل نعوظ داره گاهی اوقات قبل نزدیکی وگاهی هم در حین نزدیکی به مشکل میخورن دکتر هم رفتن دکتر گفته که از خستگیه و دارو تجویز کرده و گفته گرمی جات بخورن ، به توصیه های دکتر هم عمل کردن یک هفته خوب بوده اما باز شوهرش مشکل نعوظ داره حتی در حین مصرف دارو... لطفا اگر کسی چیزی در این رابطه میدونه راهنماییم کنه (چی بخورن و یا چکار کنن) ممنون میشم... سحر از شیراز 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربه زندگی ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلام این داستانو تو ی کانال خوندم گفتم شما هم بخونید شاید بدرد کسی خورد. این یک داستان واقعی است. همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم. عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم. وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی نبیند. همسرم و دخترخاله اش😱 چیزی نگفتم و ... بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!! تمام طوفانیکه در درونم برپا شده بود را کنترل کردم و سریع پائین آمدم. بفاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو باترس ولرز در گوشه ای نشسته بودند. مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار. حالا بقیه داستان از قول آقا: اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم به بالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود.با دخترخاله ام با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم. هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده. جشن را با روی خوش ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر و مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد. هرچه تنهاتر میشدیم ترسم بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!! پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود. کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود، رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد، همسرم آمد و بعد چند دقیقه خوابش برد اما من تا صبح دنده به دنده میشدم. فردا صبح، شنبه بود و سرکار رفتم. همسرم هم طبق معمول صبحانه ام را آماده کرده بود و بزور دو لقمه ای با چای قورت دادم و دیدم قابلمه ای از غذای شب گذشته برایم گذاشته بود و گفت که دیگه مجبور نشی ناهار بری بیرون و من تشکری کردم و بیرون زدم. دوستانم وقت ناهار از دستپخت همسرم خوردند و چقدر تعریف کردند و من حس خوش و ناخوش بدی باهم داشتم. آخر شب کمی زودتر از پیش رفقا برگشتم و دیدم مثل همیشه همسرم منتظر من هست تا باهم شام بخوریم. سفره رنگینتر بود و بازهم فردا قابلمه غذا و ... من منتظر دعوا بودم و او انگار نه انگار که ... شب باز کمی از شب قبل زودتر برگشتم و همسرم روزبروز محبتش را بیشتر میکرد و من اسارت بدی را تحمل میکردم ...منتظر بودم تا دعوا را شروع کند و من بتوانم برخش بکشم که اورا از اول دوست نداشتم و عاشق دخترخاله ام بودم و هستم و ... ولی انگار نه انگار ... رویم نمیشد چندان نگاهش کنم ولی کم کم شجاعت پیدا کردم و یک شب سیر نگاهش کردم و تازه زیبائیهای همسرم را دیدم ... شبیه دخترخاله نبود اما زن بود با همه زیبائیهای زنانه اش، اما من مغرور، مرد بودم ! مگر میشد اسیرم کند؟ در برابر خیانت من، نه تنها برویم نیاورده بود بلکه سعی میکرد هرچه بیشتر محبت کند. شبها زودتر و زودتر بخانه می آمدم و متلکهای دوستان را بجان میخریدم و میگفتم: آره بابا من مرغم. یک شب که دیگه بریده بودم رو به همسرم کردم و گفتم: تو پدر منو درآوردی! تو اعصابمو خردکردی! تو ...پس چرا دعوا نمیکنی؟ چرا سرزنشم نمیکنی؟ بجاش بهم محبت میکنی که چی؟ همسرم سرش پائین بود و گفت که حتما کمبودی از طرف من داشتی که بطرف دخترخاله ات کشیده شدی! من سعی کردم که کمبودهای گذشته را جبران کنم !همین! خرد شدم و شکستم ... من کجا بودم و او کجا... همسرم هیچ کمبودی نداشت و برام هیچ جا کم نگذاشته بود، فقط بزرگواریش بیشتر نمایان شد. بعد از آن شب دیگر سراغ دخترخاله ام نرفته بودم و ازش خبری نداشتم ولی ناخودآگاه اورا با همسرم مقایسه کردم و طلاق گرفتن او را ... همسرم موفق شد از من مردی بسازد که همه جوره چاکر زنش هست و ازینکه بهش زن ذلیل بگن، ناراحت نمیشه و افتخار میکنه ذلیل همچین زن توانائیه که آبروی مردشو خرید. من اکنون دوباره عاشق شدم، عاشق زنم، اما اینبار با چشم باز... خانمها میبخشند ولی هرگز فراموش نمیکنند