eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
از یه ماجرای واقعی من یک دختر مذهبی هستم و خیلی پایبند عقاید اسلامی ... نماز اول وقتم ترک نمیشه الحمدالله حتی در سختترین شرایط.. همیشه یه بطری کوچیک تو کیفم هست ،هر جا صدای اذان میشنوم وضو میگیرم و نماز میخونم اخه از نماز اول وقت خیلی چیزها دیده بودم جونم بند نماز اول وقت بود.😍 معتقد نماز اول وقت بودم اگر نیم ساعت میگذشت واقعا دلم میخواست داد بزنم از ناراحتی ... دانشگاه یک شهردیگه قبول شدم و در رفت و امد بودم ، باوجودی که خیلی مراقبت داشتم نمازهام اول وقت باشه بااین حال گاهی چنان از دستم در میرفت با تاخیر نماز میخوندم که خودم شوکه میشدم اخه چرا؟🤔 من که خیلی مراقبم 😔 مثلا وضو میگرفتم یهو تلفن زنگ میخورد یا همچین اتفاقایی پیش می اومد که باعث تاخیر نمازم میشد چون دست خودم نبود یه جور سلب توفیق بود انگار😢 دیگ بعد چند بار از خودم بدم اومده بود، دلم زنگار گرفته بود قلبم سبک نبود، تا باخودم گفتم باید بفهمم علتش چیه؟🤔 اومدم تاریخ تاخیرهای که داشتم یادداشت کردم، از ده دقیقه تاخیر نماز اول وقت داشتم تا نیم ساعت...😭 داشتم دیوونه میشدم چرا من باید بعد نیم ساعت از اول وقت نماز بخونم من که مدام مراقبم، همه رو سعی کردم به یاد بیارم تا نتیجه بگیرم بعد یادداشت کردن تاریخ ها، اومدم فک کردم چند ساعت قبلش چه کارا کرده بودم و کجاها رفته بودم ؟ بعد صرف یکی دوساعت تموم شد.. حالا باید یه چیز مشترک از تو اونها میکشیدم بیرون... بعد نگاه کردن به همه اونها یه چیز نظرمو جلب کرد تو بیشتر اونها یه نکته مشترک بود😳 میپرسید چی؟ میگم عجله نکنید نکته مشترک تو بیشتر اون تاریخ ها، رستورانی بود که من تو شهر دانشگاهم اونجا میرفتم برای غذا خوردن🙄 اخه هم قیمتش مناسب بود هم حس میکردم طعم غداهای مامانمو میده برای رفع دلتنگی اونجا میرفتم غذا میخوردم چه رازی در اون رستوران بود؟ آیا علتو اونجا باید پیدا کنم؟🤔 تصمیم گرفتم ریشه ای برم تحقیق کنم گفتم باید سر دربیارم چه ارتباطی هست ؟ اولین کار تحقیق در باره اون رستوران بود رفتم داخل رستوران از گارسنی که اونجا منو میشناخت پرسبدم اینجا چندتا آشپز داره؟ گفت یه دونه سراشپز داریم گفتم چند سالشه گفت ۳۰ سالشه گفتم میشه بیشتر درباره ش بگی گفت کارشو خوب بلده تو این سن و سال آشپز قابلی هستو ما مشتریامونو مدیون او هستیم گفتم ادرس خونه شو میدین؟ خلاصه با کلی اصرار و التماس و جلب اعتماد ادرسو داد منم سریع رفتم در خونه ش،دستمو رو زنگ خونه گذاشتم یه پیر زن اومد درو باز کرد گفتم منزل فلانی گفت بله گفتم .... دارد آشپزی اسلامی کانال اشپزی متفاوت👇 🍎🍏🍎🍏🍎 @menoeslami
💗زندگی بانوی بهشتی
#برگرفته از یه ماجرای واقعی #دختر_و_رازی_در_رستوران من یک دختر مذهبی هستم و خیلی پایبند عقاید اس
گفتم اجازه هست بیام داخل مادر جان؟ گفت بفرمایید دخترم منزل خودته رفتم داخل حالا مونده بودم چکار کنم چی باید بپرسم؟ یهو از دهنم در رفت گفتم پسرتون ماشالله اشپز کار درستیه مادر گفت بله اشپزی تو خانواده ما ارثیه خودمم دستپخت خوبی دارم با لبخند گفتم ژن خوب داره پس اقاپسرتون؟ یه آهی از ته دل کشید و گفت هعععییی گفتم مادر جان حرف بدی زدم ناراحت شدید؟ گفت اشپزیو از من به ارث برده که همه تعریف میکنن اما یک اخلاق بدی هم داره که من در عذابم پسر من دین و ایمون درست درمونی نداره اوائل کاهل نماز بود اما چند سالیه تارک الصلوه شده نه نمازی نه روزه ای نه اعتقادی میگه کی از اون دنیا خبر اورده؟ من خیلی رنج میکشم همیشه با دل شکسته م دعاش میکنم به خودش بیاد عاقبت بخیر بشه اینو از شوهر خدابیامرزم به ارث برده اونم نماز و دیانت درستی نداشت ادم خسیسی بود خدابیامرز این اخلاقاشم از باباش به ارث برده و سرشو به نشونه ناراحتی چندین بار تکون دادو اه کشید من در این لحظه دیگه حرفهای پیر زن رو نمیشنیدم دیگه فقط حرف پیر زن مثل یه صدای ضبط شده تو سرم میپیچید دین و ایمون درست درمونی نداره تارک الصلوه شده دین و ایمون درست درمونی نداره تارک الصلوه شده دین و ایمون درست درمونی نداره تارک الصلوه شده چشمم به دهن پیرزن یخ زده بود که با صدای پیر زن به خودم اومدم حس میکردم به جوابم رسیدم اومدم خداحافظی کنم پیر زن پرسید با پسرم کاری داشتی دخترم ؟ گفتم من حالم خوب نیست مادر جان میرم بااجازه تون تو کوچه بد جور ذهنم درگیر شده بود خدایا حکمتتو شکر که اینهمه کارات رو حساب و کتابه خدایا یعنی خوردن غذای یه ادم شل مذهب و تارک الصلوه این مدت توفیق نماز اول وقتو از من گرفته بود؟ یعنی اینقدر همه چیز در دنیا بهم گره خورده یعنی من که اینهمه مراقبم با خوردن دستپخت یک ادم بینماز از اون این حالت به من منتقل میشه؟ بد جور به دلم افتاده بود برم تمام جریانو با خود اون آشپز مطرح کنم دلمو به دریا زدمو و بلند شدم راه افتادم به سمت رستوران وارد رستوران که شدم دیدم صاحب رستوران فقط نشسته بود گفتم من میخوام با آشپزتون صحبت کنم گفت درباره چی دخترم ؟از غذای ما خوشتون نیومده؟ موندم چی بگم گفتم میخوام دستور فلان غذاشو بگیرم اخه خیلی خوشمزه میپزه لبخند رضایت به لبش اومد و گفت باشه الان صداش میکنم رفت و بعد چنددقیقه یک اقای سیه چرده ای با کلاه سفیدی که روی سرش بود و روپوش سفیدی دیدم به سمتم داره میاد یه لحظه شوک شدم الان از کجا شروع کنم چی بگم ؟ گفتم خدایا من میدونم حکمتی هست که من الان اینجام شک ندارم پس خودت کمکم کن اومد جلو گفت خانوم شما با بنده کار داشتید؟ گفتم بله بعد یه حال احوال مختصر گفتم من تو این شهر دانشجوام و از مشتریای پروپاقرص این رستوران و دستپخت خوب شما هستم گفت خواهش میکنم آبجی نوش جونتون گفتم..... دارد اشپزی اسلامی کانالی متفاوت در اشپزی 🍎🍏🍎🍏🍎 @menoeslami
💗زندگی بانوی بهشتی
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۱) 🔥گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظر داشت. ✅
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۲) 🔵مژدگاه شفاعت! 🔶گاه گاهی از زخمهای سر و بدنم می نالیدم. تا قبل از آن به خاطر هیجان ناشی از پیروزی بر گناه متوجه درد زخمهای بدنم نبودم. هنوز راه زیادی نرفته بودیم که از نیک خواستم بنشیند تا کمی استراحت کنیم. 🌹نیک گفت: وقت کم است باید هر طور شده حرکت کنیم. گفتم نمیتوانم،مگر نمیبینی از پا افتاده ام؟ نیک مانند همیشه با دلسوزی گفت: ای کاش کمی تقوایت بیشتر بود،در این صورت زره تقوی آن ضربه را نیز مانند بقیه ضربه ها از بدنت دفع میکرد. ⚠️نگاهی به سپر انداختم و با بیحالی گفتم: چرا سپری با این ضخامت نتوانست در برابر آن ضربه مقاومت کند؟ نیک جواب داد: ❎یکسال از هنگام بالغ شدنت که اصلا روزه نگرفتی،بقیه روزه هایی هم که میگرفتی با صفتهای ناپسند مثل دروغ و آزار و ... اثرشان را کم میکردی. 🌀حسرت و پشیمانی و خجالت ،همه ی وجودم را فرا گرفت.نیک دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد و گفت: اگر بتوانی خود را به وادی شفاعت برسانی امید هست که شفا بگیری و براحتی به راهت ادامه دهی. ♦️نام شفاعت برایم خیلی اشنا و همیشه در دنیا مایه ی امیدواری من بود. بهمین خاطر با عجله پرسیدم:این وادی کجاست؟ 🌻 نیک به جلو اشاره کرد و گفت: کمی جلوتر از اینجاست، بعد ادامه داد: البته شفاعت برای قیامت کبری است ولی در اینجا میتوانی بفهمی که اهل شفاعت هستی یا نه. اگر مژده شفاعت برایت آوردند جان تازه ای خواهی گرفت و میتوانی براحتی بقیه راه را بپیمایی. ⚡️دست خود را بر گردن نیک آویختم و با سختی فراوان به راه ادامه دادیم. همان طور که میرفتیم به نیک گفتم: اگر میتوانستم به دنیا برگردم به اهل دنیا پیغام میدادم که: بهترین توشه برای اخرت تقوی است. 🍂کمی جلوتر رفتیم ،دیگر قادر به راه رفتن نبودم. درد سراسر وجودم را ازار میداد.از نیک خواستم مرا بر کول بگیرد ،او قبول کرد و گفتم میشود من را تا دار السلام برسانی؟ 🌷نیک گفت: هرکسی که گناهش ضربه ای به او وارد کرده باشد و زخم گناه بر تنش نشسته باشد اجازه ورود به دار السلام را ندارد. 🍀پس دریافتم که برای ورود به دار السلام فقط باید مژده ی شفاعت را بگیرم و بس! با امید فراوان قدم به قدم به وادی شفاعت نزدیک میشدیم. 🌿کم کم هوا بهتر و لطیفتر شد. از شدت گرما کاسته و از دود ضخیم آسمان تنها لایه ی نازکی به چشم میخورد. سرانجام به تپه ای رسیدیم. نیک ایستاد و مرا به زمین گذاشت و گفت: پشت این تپه ،وادی پرخیر و برکت شفاعت است.ما باید در اینجا در انتظار مژده ی شفاعت بنشینیم . 🌼 اگر مورد شفاعت کسی،مخصوصا اهل بیت علیه السلام، قرار بگیری، با دوای شفاعت زخمهای تو شفا خواهند گرفت. 💐با خوشحالی منتظر شدم چون میدانستم پیرو دینی بودم که رهبرانش خود بهترین شفیع برای ما هستند. ناگهان سوالی به ذهنم رسید که مرا خیلی نگران کرد.. ⚡️با دلهره از نیک پرسیدم: و اگر برایم نیاورند چه؟ اگر شفاعتم نکنند؟؟ 🌷نیک سرش را به زیر انداخت و گفت: در این صورت بدبخت🔥 خواهی شد ولی نگران نباش ما اینهمه راه را آمده ایم و لطف آنها خیلی بیشتر از این حرفها است و ... ❄️ناگهان صدای سلام اشنایی شنیدیم.همان فرشته ی رحمت بود که با داروی شفاعت به سراغ ما آمده بود. ✨فرشته دارو را به نیک داد و گفت:این دارویی است به عنوان مژده ی شفاعت از خاندان رسول الله و سپس بال زنان از آنجا رفت.. 🌟از خوشحالی به گریه افتادم . نیک با خوشحالی دارو را روی زخمهایم نهادو بلافاصله احساس کردم تمام دردها و رنجهایم از بین رفت. 🌻ا خوشحالی فریاد کشیدم: درود بر محمد و خاندان پاک او،همانها که در برابر محبت،شفاعت میکنند(و خداوند شفاعت آنها را در قیامت هرگز رد نخواهد کرد.) ☄صدایم چنان رسا بود که به صدای بعضی از اهالی برزخ رسید و با سرعت به سمت من دویدند و گفتند: چه شده؟ صدای شادی از تو شنیدیم. 🌹با خوشحالی گفتم،بله من نیز مورد شفاعت قرار گرفته ام. وقتی علت شفاعت خواهی ام را پرسیدند گفتم: بخاطر ضرباتی بود که گناه بر پیکرم وارد کرده بود و آن بزرگواران مرا شفا دادند. 🍁یکی از آنها با ناراحتی گفت: پس ما چه کنیم؟ کی ما را شفاعت خواهد کرد؟ گفتم : شما برای چه شفاعت میخواهید؟ گفت به ما اجازه عبور نمیدهند. میگویند تا اینجا توانستید بیایید ولی برای رد شدن از اینجا به شفاعت احتیاج دارید... ✍ادامه دارد.. ⚠️نکته: ذکر این نکته ضروری هست که شفاعت مخصوص قیامت کبری هست نه برزخ.اما بخاطر محتوای تربیتی و آموزنده بودنش،ناچار شدیم در این قسمت تحت عنوان مژده شفاعت به تحریر در بیاریم تا جلوه ی کوچکی از این مساله اعتقادی مهم را به نمایش در آورده باشیم. دارد... . ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
💗زندگی بانوی بهشتی
#پرسش_اعضا یه پسرخاله دارم که قبلا خاستگارم بود ولی من ازش خوشم نمیومد و ردش کردم. با اینکه اون قبل
... با این حال کینه توزی و به دل گرفتن اتفاقات مربوط به گذشته و اجازه دادن به آن ها برای تاثیر گذاری روی زندگی حال و آینده شما راه درستی نیست. وقتی چیزی را پشت سر گذاشتید، از هر فرصتی برای این که آن را به روی همسرتان بیاورید استفاده نکنید و هر وقت کوچک ترین اختلاف نظری پیدا کردید، آن را مطرح نکنید. مهم نیست که شوهر شما چه کاری انجام داده است، یک بار با او در مورد همه چیز صحبت کنید و یک بار و برای همیشه او را به خاطر سخنان یا اعمالش ببخشید و فراموش کنید که این اتفاق ناخوشایند رخ داده است و به زندگی و ازدواج خود بپردازید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ آیدی ارتباط با مشاورِ امین کانال 👇🌹 @Moshaver_teh 🔻ما را به دوستانتان معرفی کنید🔻