eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
. (مامان ۱۰ساله، ۷ساله، ۵ساله، ۳ساله) متولد سال ۶۷ در تهرانم؛ با دو خواهر و یک برادر. فرزند سوم خانواده بودم و چون فاصله‌ی سنی کمی باهم داشتیم، هم‌بازی‌های خیلی خوبی بودیم.😍 مادر و پدرم اهل سختگیری نبودن. یادم نمیاد برای انجام کاری با سختگیری شدیدشون مواجه شده باشم. شایدم یه جوری هنرمندانه مخالفت می‌کردن که ما اذیت نشیم.😉 مادرم با ما، خیلی هم‌دل و همراه بودن. خیلی خوب حرفامونو گوش می‌دادن؛ انگار که داشتیم با یه دوست هم‌سن خودمون صحبت می‌کردیم.☺️ مادرو پدرم با اینکه هیچ‌کدوم تحصیلات دانشگاهی نداشتن ولی برای تحصیل ما خیلی زحمت کشیدن. دوران دبستان رو تو یه مدرسه دولتی، نزدیک خونه‌مون درس خوندم. از راهنمایی، وارد مدارس غیرانتفاعی شدم و اول دبیرستان رو در مدرسه انرژی اتمی تحصیل کردم. از بچگی درس خوندن رو دوست داشتم؛ اما اول دبیرستانم با عنایت خدا فوق‌العاده بود و مثل ساعت کار می‌کردم. ساعت ۳ از دبیرستان می‌رسیدم خونه. تا ۳:۳۰ ناهار می خوردم. ۳:۳۰ تا ۴:۳۰ می‌خوابیدم و وقتی ۴:۳۰ ساعت زنگ می‌خورد، من مثل آدم تیر خورده، سیخ می‌نشستم و هیچ وقفه‌ای بین تصمیمم و اجرایی شدنش نمی‌افتاد. جزء نفرات برتر کلاس بودم. اما از سال‌های بعد، چون مدرسه‌م رو عوض کردم و وارد مدرسه‌ای شدم که من بهترین دانش‌آموزش بودم، توهم بی‌جا بهم دست داد و تلاشم کم شد! تو مدارس قبلی من جز خوب‌ها بودم ولی بهترین نبودم و همیشه جای تلاشی برام بود. این شد که سال اول دانشگاه قبول نشدم و پشت کنکور موندم. سال بعدش، یعنی سال ۸۶، وارد رشته زیست شناسی گیاهی دانشگاه شهید بهشتی شدم. گذرم تا به در خانه‌ات افتاد، حسین خانه آباد شدم...؛ خانه‌ات آباد حسین❤️ من تا زمان دبیرستان، تو رعایت حجاب چندان سفت و سخت نبودم. یه بار، تو شام غریبان امام حسین، هیئتی رفتم، که حال و هوای عجیبی داشت و تو تغییر مسیر زندگیم خیلی موثر بود. به علاوه یه سفر حج، و یه دوست خیلی خوب تو دبیرستان، که خیلی تو انتخاب مسیر زندگی، کمکم کرد.👌🏻 چند ماه پس از ورود به دانشگاه، برادر همون دوستم به خواستگاری من اومدن. ایشون، کارشناسی حقوق داشتن و آخرای دوران سربازیشون بود ولی هنوز کار نداشتن. اما پدرم که شناخت کافی از خانواده‌شون داشتن، پذیرفتن و حدود یه ماه بعد عقد کردیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
💗زندگی بانوی بهشتی
. #م_روح_نواز (مامان #محمدحسن ۱۰ساله، #محمدعلی ۷ساله، #محمدحسین ۵ساله، #محمدرضا ۳ساله) #قسمت_اول
. (مامان ۱۰ساله، ۷ساله، ۵ساله، ۳ساله) مرداد سال ۸۷ عروسی‌مون بود. با اینکه آدم درس‌خونی بودم، ولی از بس به من القا شده بود که «مگه دانشجو هم درس می‌خونه؟!» ترم‌های اول و دوم، خیلی بد درس خوندم‌.🤦🏻‍♀️ ترم‌های بعد که ازدواج هم کرده بودم، درس خوندنم بهتر شد؛ حتی آخرای کارشناسی که باردار هم بودم، بهتر از همیشه درس خوندم‌؛ ولی با این حال نتونست جبران گذشته باشه و در نهایت نمره‌ی کارشناسیم الف نشد و سر این معدل کم، هنوزم دارم ضربه می‌خورم. مثلا می‌خوام بنیاد علمی نخبگان ثبت‌نام کنم، می‌گن معدل کارشناسی‌‌ت کمه و نمی‌تونی...😕 تو بارداری، حال روحیم خیلی خوب بود. اون حال روحی رو، غیر از بارداری‌ها، شاید هیچ‌وقت دیگه تجربه نکردم. ناخودآگاه انگار عنایت ویژه‌ای می‌شه؛ کارهایی که آدم تو حالت عادی، نمی‌تونه انجام بده، اون موقع انجام می‌ده. دیدید کسایی که جبهه رفتن، می‌گن ما اصلاً اهل نماز شب نبودیم؛ اونجا اهل نماز شب شدیم‌؟! منم هر روز یاسین می‌خوندم و هدیه به حضرت زهرا(س) می‌کردم.🌹 سال ۹۰ که کارشناسیم تموم شد، آقا محمدحسن به دنیا اومد. خیلی دوست داشتم با زایمان طبیعی به دنیا بیاد، اما متاسفانه بعضی پزشکا، نمی‌خوان برای مریض وقت بذارن و دلداریش بدن تا موفق به زایمان طبیعی بشه. وقتی بستری شدم، دکتر گفت اگه طبیعی بخوای، باید تا صبح درد بکشی و منم که تو شرایط خوبی برای تصمیم‌گیری نبودم رفتم برای سزارین. محمدحسن شب‌ها خیلی بد می‌خوابید و من نمی‌تونستم درست بخوابم. همسرم از اول، تو کارهای خونه و بچه کمک می‌کردن. اما شب‌ها دلم نمی‌اومد بیدارشون کنم تا بچه رو نگه دارن. خداروشکر اون موقع، ما با مامانم اینا، تو یه ساختمون بودیم. صبح که می‌شد به مامانم می‌گفتم بی‌زحمت شما بچه رو بگیرید🤕 و ۲ ساعت می‌خوابیدم و تازه زندگی برام شروع می‌شد.😁 از طرفی بچه‌ی اولم بود. اگه اون شرایط، تو بچه‌ی چهارم بود، احتمالا راحت‌تر باهاش کنار می‌اومدم.😅 مثلاً الان می‌دونم بچه باید شکمش سیر باشه تا خوب بخوابه. شاید از نظر بعضی‌ها، کار غیر اخلاقی باشه اگه بچه یه بار شیر خشک بخوره و انگار مادر جنایت کرده؛😅😑 ولی شاید اگه اون شب‌ها، فقط یک وعده بهش شیر خشک می‌دادم شکمش سیر می‌شد و دو سه ساعت راحت می‌خوابید و من هم می‌تونستم بخوابم، هم شیرم بیشتر می‌شد، هم روز شاد و پرنشاطی داشتم. ولی اون موقع می‌گفتم نه! اگه من شیر خشک بدم، بیشتر شبیه نامادری ام.🤦🏻‍♀️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif