🔴 #گریه_کنید!
💠 زن و شوهری که در ایام #عزاداری بدون خجالت از یکدیگر برای اهل بیت علیهم السلام #اشک ریخته و گریه میکنند #محبوب یکدیگر میشوند.
💠 گریه علنی همسران برای اهل بیت علیهم السلام و ابراز عشق به آنها، بسیاری از #کینهها و دلخوریها را خود به خود شستشو میدهد و دلها را بین زن و شوهر نرم و #مهربان میسازد.
🆔 @Merikhi_Venusi
💠#داستان
👈اهمیت #عزاداری برای حضرت #امام_حسین علیه السلام
محتشم پسری داشت که از دنیا رفت، چند بیت شعر در رثای وی گفت: شبی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب دید که به او فرمودند:
«تو برای فرزند خود مرثیه میگویی ولی برای فرزند من مرثیه نمیگوئی!»
گوید: بیدار شدم ولی چون در این رشته کار نکرده بودم، ندانستم چگونه مرثیه ان حضرت را شروع نمایم.
شب دیگر در خواب آن حضرت فرمود: «چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟» عرض کردم: چون تا کنون در این وادی قدم نزدهام.
فرمودند: بگو«باز این چه شورش است که در خلق عالم است».
بیدار شدم، همان مصرع را مطلع قرار دادم و آنچه میبایست سردوم، تا به این مصرع رسیدم: «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال» در اینجا ماندم که چگونه این مصراع را به آخر برسانم که به مقام خداوند جسارتی نکرده باشم
شب حضرت ولی عصر – ا رواحنا فداه – را در خواب دیدم فرمودند: چرا مرثیه خود را به اتمام نمیرسانی؟ عرض کردم: در این مصرع ماندهام.
فرمود: بگو«او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال».
بیدار شدم،این مصرع را ضمیمه آن نموده و بیت را به آخر رساندم.
الکلام یجر الکلام: ج 2، ص 110 – و لکن مرحوم ملا علی خیابانی در وقایع الایام:ص 58 به جای رسول اکرم صلی الله علیه و آله مینویسد: امیرالمؤمنین علیهالسلام را در خواب دید.
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
#داستان
اهمیت #عزاداری برای حضرت #امام_حسین علیه السلام
نقل شده که مُقبل (شاعر اصفهانی) در جوانی در نهایت ظرافت و لطافت بود، در ایام محرم به جمعی رسید که به سینه زنی در عزای سیدالشهداء علیهالسلام مشغول بودند، از روی مسخره چیزی خواند که عزاداران ناراحت شدند.
پس از چندی به مرض جذام مبتلا شد، به طوری که مردم از او متنفر شده و در آتش خانه حمام قرار گرفت.
سال دیگر روزی در کنار خرابه با دلی شکسته نشسته بود،جمعی از سینه زنان میخواندند:
چه کربلاست امروز چه پر بلاست امروز
سر حسین مظلوم از تن جداست امروز
آتش در نهاد مقبل افتاد و به نظر حسرت به ایشان نگریست و گفت:
روز عزاست امروز جان در بلاست امروز
فغان و شور محشر در کربلاست امروز
همان شب پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را در خواب دید، وی را نواز ش کرده، از تقصیرش گذشتند. گویند نام او «محمد شیخا» بود و آن جناب او را «مقبل» لقب دادند.
لذا شروع به سرودن قضایای سیدالشهداء علیهالسلام نمود.
گویند: چون واقعه شهادت را تمام نمودم شب جمعه بود، چندان خواندم و گریستم تا آنکه در بستر به خواب رفتم، در عالم خواب خود را در حرم منور فرزند علی(علیهماالسلام) دیدم که منبری گذارده، و جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله تشریف داشتن و در آن اثناء محتشم را حاضر کردند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: امشب شب جمعه است بر منبر برو و در مصیبت فرزندم چیزی بخوان. محتشم به امر آن حضرت بر منبر رفت، خواست در پله اول بنشیند حضرت فرمود: بالا برو،چون به پله دوم رفت، فرمود: بالا برو. و همچنین تا بر پله آخر منبر نشست و خواند:
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه در کمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هر جا که بود طائری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت زیاد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعره هذا حسین از او
سر زد چنانکه آتش او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعه بتول
رو بر مدینه کرد که یا ایها الرسول
این کشته فتاده به هامون حسین تست
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
وین نخل تو کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده بگردون حسین تست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه
شهید ناشده مدفون حسین تست
مقبل گوید: پس از فراغ از تعزیه داری و سوگواری، جناب پیامبر صلی الله علیه و آله خلعتی به محتشم عطا فرمودند.
من با خودگفتم: البته اشعار من مورد قبول آن حضرت قرار نگرفته، زیرا به من دستور خواندن ندادند.
ناگاه حوریهای خدمت آن حضرت عرض کرد: جناب فاطمه زهرا(سلام الله علیها) میگویند: دستور فرمایید مقبل واقعهای در مرثیه سیدالشهداء علیهالسلام بخواند:
پس حضرت مرا امر فرمودند بر منبر رفتم و بر پله اول ایستادم و خواندم:
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت ذوالجناح وز جَوَلان
نه سیدالشهدا ، بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد
برنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد
هوا ز جور مخالف چون قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
ناگاه کسی اشاره نمود که فرود آی، دختر سید دو سرا بیهوش گشته، پس من فرود آمدم و منتظر عطایای البرایا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیر البشر باز شد، و شخص جلیل القدری بر آمد. اما زخم سینهاش از ستاره افزون، و جراحات بدنش از شماره بیرون، خلعت فاخری به من عطا نمود.
عرض کردم: فدایت گردم تو کیستی؟ فرمود: من حسینم.
وقایع الایام: ص 58.
.