#تجربه_من ۱۵
#غربالگری
سلام و خدا قوت من فعلا 😃 دو فرزند دارم و بارداریهای خیلی سخت، بخاطر همین در دوران بارداری ناچارا مرتب تو مطب مطرح ترین دکترها تردد داشتم چند مورد برای خودم پیش آمده و چند مورد رو خودم از مراجعین شنیدم و نقل میکنم...
اول تجربیات خودم😉: سر فرزند اولم چون دیابت بارداری داشتم گفتن احتمالا قلبش مشکل داشته باشه و کلی آزمایش و اکوی قلب جنین و ....که خدا رو شکر سالم بود. بعد تو غربالگری مرحله اول گفتن تیغه بینی اش پهنه 😏 و احتمالا مشکل داره و کلی به ما استرس دادن و...... که اونم مدل دماغ بچم پهنه خو! خداروشکر سالمه.
حالا تجربیات دیگران: یه مادر بارداری رو دیدم بعد ۱۵ سال بچه دار شده بود ،بهش گفته بودن تو غربالگری مغز بچت آب آورده ،برو یکماه دیگه بیا ...بنده خدا مرد و زنده شد تو این یک ماه ! بعد گفتن هیچی نبوده.
یک مورد دیگه یه خانمی بود بچه دومش بود گفتن سر بچه گنده اس، منگله احتمالا، دست و پاهاش هم کوتاهه، بیچاره ضجه میزد، من دیدم با شوهرش اومد تو بخدا شوهرش هم تیپش همینطوری بود. سر کمی بزرگ و دست و پای نه چندان بلند .... بهش گفتم بچه ات به باباش رفته ،نگران نباش ،خداییش اونم بچش سالم بود، اینو دوهفته بعد که رفتم مطب از منشی پرسیدم.
چیزی که من کلا از این مدل غربالگری کردن فهمیدم اینه که اولا اگه بالای ۳۵ سال باشین شما رو جزو پرخطرها دسته بندی میکنن که واقعا مسخرس....کلی از نوابغ از مادرهای مسن تر از این به دنیا اومدن.
دوما اینکه اندازه گردن و ران و بینی و .... که آزمایشگاه ها دارن بچه های ما رو باهاش میسنجن مال یک نژاد دیگه است ، مال اروپایی هاست نه آسیایی ها، تازه مال آسیا هم باشه والله قیافه ما تومنی هزار با چینی ها و ...😅 فرق داره .
سوما من از اقوامم که تو آلمانن پرسیدم میگن اجباری نیست اونجا مرحله دومی هم نداره.
چهارما آدمها که تولید کارخونه ای نیستن که همه چیزشون عین هم باشه.
سرتون رو درد نیارم در عین حال که موارد خاصی رو شناسایی کرده و ... بیشتر برا همه استرس آورده که خطرش بالاتره و بنظرم کسایی که تو فامیل مشکل کروموزومی دارن یا فامیل نزدیکن برن بهتره.
در پایان ازشما میخوام که دعا کنید خدا زودِزود یه دوقلو سالم و صالح بهم بده. متشکرم😂
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
#تجربه_من ۵٢۵
#ازدواج_آسان
#معیارهای_ازدواج
#فرزندآوری
#غربالگری
من اسمم فریده است و سالهاست طعم بی مادری رو چشیدم ولی الحمدلله مدتها ست که حس میکنم مادر همه امت، حضرت زهراست.
سال ۹۲ بود که همسرم اومدن خواستگاری خیلی میترسیدم چه جور اعتماد کنم، چه جور بشناسم شون، آخه غریبه بودن و از طرف یکی از دوستام معرفی شده بودن.
چند جلسه با هم صحبت کردیم، دیدیم همفکر هستیم اما هنوز قانع نشده بودم، همش میگفتم اگه مادرم بودم، کمکم میکرد رفتم پیش مشاوره گفتن مورد مناسبی نیست، چون حامی مالی نداره و خودشونم دانشجو بودن و سربازی هم نرفته بودن.
اما وقتی اخلاق و ادب و اعتقادات ایشون رو در یک کفه ی ترازو گذاشتم و حامی مالی که مشاور گفته بود در کفه ی دیگر ترازو، دیدم اخلاق و ادب سنگینی می کنه... آن چیزی هم که در دین ما بر اون تاکید شده عقل معاش هست که الحمدلله داشتن...
اومدم خونه، دو رکعت نماز حاجت خوندم و از خدا خواستم هر چی خیره، همون بشه...
تا اینکه خواب دیدم من و آقامون نشستیم توی محضر و منتظر آیت الله مرعشی نجفی هستیم صیغه عقدمون رو بخونن. این شد نوری به دل من و دیگه نظرم مثبت شد با اعتقاد راسخ...
سال ۹۲ عقد کردیم و سال ۹۴ ازدواج کردیم البته جشنی نداشتیم، خیلی ساده رفتیم ازدواج دانشجویی، نه خرید آنچنانی داشتیم و نه چمدونی...
از زندگی با همسرم هم خیلی راضی هستم خیلی همت بلندی دارن الحمدلله، به خانواده های هم، خیلی احترام میگذاریم گرچه مشکل هم ممکنه پیش میاد.
دو سال بعد از ازدواج باردار شدم و اسم پسرمو گذاشتم محمد مهدی، قبل از اینکه باردار بشم درس میخوندم، یک سال خوندم و مادر همسرم اصرار میکردن بچه رو بذار پیش من برو ادامه بده و من گفتم برا درس همیشه وقت هست اما برا مادری کردن نه...
پسرم ۴ سالش که شد اقدام کردم برا بچه دوم
همه دکترایی که میرفتم و بیمارستانی که بچمو به دنیا آوردم دولتی بود و خرج زیادی نکرديم، یادمه سال ۹۶ هزینه بیمارستانم ۵۰ تومان شد آخه زایمانم طبیعی بود البته تحت نظر دکتر مدام ورزش میکردم و آماده بود.
وقتی برا بچه دوم اقدام کردم زود باردار شدم این بار بچم دختر بود خدا روشکر، آخه شوهرم خواهر نداشتن و آرزوی داشتن دختر داشتن
وقتی میرفتم دکتر دوران بارداری گفتن دخترم احتمالا ضخامت پشت گردن داره این اصطلاح یعنی اینکه بچه عقب افتاده هست، شوهرم حتی راضی به انجام آزمایش و آمینو سنتز نشدن و گفتن هدیه خداست هر جور باشه...
خودمم توکل کردم به خدا و نذر امیرالمومنین کردم و عید غدیر همون سال نذری دادیم. شوهرم میگفتن از وقتی فیلم حضرت محمد رو دیدم، دوست دارم اسم دخترم رو هم اسم مادرشون بذارم آمنه
خلاصه اینکه ولادت حضرت زهرا سال ١۴٠٠ دخترم به دنیا اومد سالم سالم...
خدا رو شکر میکنم که توکل کردم و تصمیم به سقط نگرفتم، خدا رو شکر الان هم با خنده هایش قند تو دلمون آب میشه.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
💥ایمان...
اولین بارداری من سال ۹۵ بود. تحت نظر دکتر ژنتیک آقای دکتر .... توی میدان ولیعصر تهران بودم.
غربالگری مرحله دوم گفتن مشکل داره و باید آمنیوسنتز انجام بشه.
روزی که قرار بود آمنیوسنتز بشم با همسرم رفتیم مطب دکتر ژنتیک از اونجا آدرس دادن ما رفتیم یه مطب دیگه. خلاصه رفتیم اون مطب، اول تعهد گرفتن که اگه با این سوزن زدن کیسه آب نشتی کرد و بچه بی آب شد، ما هیچ تعهدی نداریم. یهو دلم لرزید. دلم نمیخواست انجام بدم، ولی آخر سر انجام دادم.
توی اون یک هفته ای که من در انتظار جوابش بودم، استراحت مطلق بودم که سوراخ کیسه آبم ترمیم بشه. چه روزای سختی بود. خییییلی سخت گذشت، اگه جوابش بد میشد، بچه مو باید سقط میکردم. خیلی وحشتناک بود.
روز پاسخگویی آزمایش رسید و گفتن مشکلی نداره و سالمه. زندگی ما دوباره جون گرفت. گذشت و گذشت تا آخر هشت ماهم که روز جمعه آبان ماه بود و مامانم میخواست، سیسمونی بیاره.
همون روز افتادم به خونریزی، همسرم خیلی ترسیده بود، ولی من آروم بودم. بهش میگفتم هیچی نیست. رفتیم دکتر صدای قلب جنینو گرفت، صدای قلبو نشنید. فرستاد یه بیمارستان دیگه. اونجام صدایی شنیده نشد. دیگه شب شده بود، رفتیم بیمارستان دکتر خودم، پرستار گوشیو داد بهم ، دکتر توو گوشم گفت، بچه ت مرده، ختم بارداری.
ای خدای من حتی فکر کردن به اون روزا اشکمو در میاره. قلبم درد میگیره. دکتر گفت برو خونه، صبح بیا برای زایمان.
اون شب با همسرم توی خیابونای تهران گریه هامونو کردیم ،، زجه هامونو زدیم. تا رسیدیم خونه. من اولین نوه خانواده مادری و پدری بودم. همه منتظر به دنیا اومدن نوزاد ما بودن. ولی افسوس ...
این درد برای من عین کسی بود که جوون از دست داده. کل بارداری من اینقدر وابسته این بچه بود، حواسم به تکوناش بود، دائم باهاش حرف میزدم، نمیدونم چطوری رفت، نمیدونم...
من زایمان طبیعی کردم. اصلا هم جنینو نگاه نکردم، فقط از پرستار پرسیدم چه شکلیه، گفت شبیه یه بچه ست که تمام پوست بدنش سوخته...😭 یا حسین 😭 بچه م از بی آبی سوخت...
بعد از آمنیوسنتز کیسه آبم نشتی میکنه و به مرور خشک میشه. همه اینا یک طرف، درد بعد زایمان که شیر میاد توو وجودت یک طرف....
با اومدن و رفتن این بچه من بزرگ شدم. قوی شدم. یاد گرفتم صبر کنم و امیدوار باشم به وعده های الهی. یک سال صبر کردم، مهر ماه سال بعدش خدا بهمون نعمت فرزند رو داد. بخاطر همه سختی هایی که کشیدم و بی قراری هایی که کردم، اسمشو گذاشتیم ❤️ایمان❤️
مهرماه امسال آقا ایمان ۴ سالش تمام میشه و کنار بچه دوم مون مشغول بازی هستن.
دعای همیشه من اینا که خدابه همه فرزندی سالم و صالح عطا کنه. الهی آمین
#غربالگری
#آمنیوسنتز
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۱۰۲۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#غربالگری
#قسمت_اول
من متولد ۶۵ هستم. توی یه خانواده پرجمعیت متولد شدم. بچه آخر خانواده، با پدری فوقالعاده مذهبی و مدیر ومدبر و مادری بسیار خونسرد و آروم و بی خیال😂
از ۱۳ سالگی چون قدم بلند بود و تقریبا درشت بودم. خواستگار داشتم،تا اینکه توی ۱۶ سالگی در حالی که هنوز درس میخوندم، عقد کردم و بعد ۱۷ سالگی عروسی گرفتیم و از مشهد به تهران اومدیم.
همسرم ۲۲ سالش بود و برعکس من بچه بزرگ یه خانواده ۷ فرزندی بود که تو ۲۰ سالگی مادرش را از دست داده بود، ۶ تا پسر بودن و یه خواهر ۷ ساله
پدرشون بعد ما ازدواج کرد و واسطه ما همون خانم بود. بسیار خانم خوبی بودن، دلسوز و عاقل و فهیم که بیشتر به خاطر خواهرشوهر ۷ ساله ام قبول کرده بود وارد این خانواده بشه
خلاصه من از همون اوایل ازدواج دلم بچه میخواست و بعد ۳ ماه باردار شدمو این خبر برای خانواده همسر و مخصوصا پدر شون خیلی مسرت بخش بود چون یه جورایی غم نبود مادر کمتر میشد،۴۰ هفته ام دیگه تموم شده بود و بچه دنیا نمیومد و همین باعث شد که وقتی بستری شدم برای زایمان، تشخیص بدن بچه مدفوع کرده و من بعد ۸ ساعت درد کشیدن عمل شدم.
محمد حسن ما اردیبهشت ۸۵ دنیا اومد، محمد حسن دوران نوزادی خوبی داشت، یعنی اصلا من معنی دل درد، زردی و کولیک و رفلاکس را نمیدونستم چیه، ولی به شدت بازیگوش بود و کم صبر و طاقت...
دوسال و نه ماهش شد که به همسرم گفتم یه بچه دیگه بیاریم، به شدت مخالفت کرد ولی آخرش راضی شد و من باردار شدم و زهرا خانم ما شب میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام متولد شد.
من طبقه پایین خونه پدرشوهرم زندگی میکردم و اون خانم هم بعد ۴ سال زندگی نتونست بمونه و رفت. همسر هم صبح زود میرفتن سرکار تا شب و کلا همه کارهای بچه ها با خودم بود، مادرم نهایت دویا سه هفته برای زایمان ام میموند و برمیگشت.
با وجود زهرا شادی به خونه پدر همسرم برگشته بود زهرا اونقدر عاقل و فهمیده بود که حد نداشت.
اربعین ۱۳۹۰ پدر همسرم به رحمت خدا رفتند، بعد یک سال برای خواهرشوهرم خواستگار اومد و تمام کارهای جهيزيه و عروسیش را خودم انجام دادم و به خونه بخت فرستادیمش.
دوتا برادرای دیگه هم ازدواج کردن و حالا من دوست داشتم بچه سوم را بیارم و خداوند سوم ماه رمضان سال ۹۴ آقا محمدعلی باهوش و قشنگمو بهمون هدیه داد.
هرکسی میرسید میگفت دیگه بسه ها بچه نیارید هم دختر دارید و هم پسر، همسر استقبال میکرد ولی من توی دلم بهشون میخندیدم، چون نقشه ها داشتم😄
دوست داشتم تا قبل از اینکه سنم بره بالاتر، بچه بیارم ولی غافل از اینکه سزارینی بودم و یکم ریسکش بالا بود.
بعد دوسال خیلی به همسرم اصرار کردم که بچه چهارم را بیاریم قبول نمیکرد و اصلا نمیشد گولش زد😀تا اینکه بهمن ماه سال ۱۴۰۰ دونفری باهم رفتیم کربلا کنار هم توحرم نشسته بودیم رو کردم به گنبد گفتم یا امام حسین این شوهر منو راضی کن اگرم صلاح هست یه دختر بهم بده و حتما اربعین سال دیگه تو هرحالی بودم منو بطلب.
برگشتیم و واقعا انگار امام حسین دل همسرمو نرم کرد و تو سن ۳۵ سالگی باردار شدم، وقتی فهمیدم با اینکه دوست داشتم یه حسی بودم، رفتم پیش دکترم وقتی بهش از حالم گفتم گفت خیلی هم عالی چرا ناراحتی گفتم آخه سنم زیاده دعوام کرد و گفت دخترا الان توی این سن ازدواج میکنن، پاشو خودتو جمع کن😁
همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه به دکتر گفتم برام غربالگری بنویس گفت اگر اهل سقط نیستی، نرو. گفتم نیستم ولی بنویس برام، تا اینکه رفتم مشهد و اونجا غربالگری ها را انجام دادم. جواب آزمایش را گرفتم و اصلا نگاه نکردم و بعد دوهفته اومدم تهران
یه روز همین طوری داشتم نگاه میکردم دیدم ریسکش را زده بالا توی گوگل سرچ کردم تلفن زدم به چندتا از دوستام که پرستار بودن پرسیدم و دیدم بله ریسک سندرم داون زیاد بود. انگار دنیا دور سرم داشت میچرخید.
یادمه محرم بود و شب حضرت علیاصغر خیلی حالم بد بود نوبت گرفتم رفتم دکتر، دکتر گفت ببین تمام اینا احتمال هست، تو که اهل سقط نیستی چرا غربالگری دادی و خدا خیرش بده آرومم کرد و گفت صبر کن سونوی آنومالی ۱۶ هفته رو بده بعد تصمیم بگیر، اونجا رفتم هیئت و نذر کردم اگر بچه ام سالم بود سال دیگه ۶ دست لباس علی اصغر بخرم و به ۶ تا نوزاد بدم و تا آخر عمر هرسال شب هفتم محرم یه خوراکی واسه بچه ها پخش کنم.
هفته ۱۶ وقتی رفتم سونو همهچیز خوب بود و گفت بچه ات سالمه و دختر😍 تیغه بینی تشکیل شده کی گفته که سندرم هست، من توی اون دوران با چند تا پزشک دیگه صحبت کردم و همگی گفتند ریسک بسیار بالاست و سقط کن ولی من گفتم قلبی را که تند تر از قلب خودم میزنه نمیام از کار بندازم و توکل به خدا و توسل به اهل بیت کردم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۲۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#غربالگری
#قسمت_دوم
اربعین ۵ ماهه بودم، همسرم برام ویلچر گرفت دودل بودم که بریم یانه گفت میریم خودم هواتا دارم. مادر و پدر وخواهرم هم باهامون اومدن و من اربعین ۱۴۰۱ همون طور که از امام حسین خواستم اربعین باردار اونم دختر راهی کربلا شدیم و دی ماه ۱۴۰۱ دختر خوشگلم به دنیا اومد.
قبل بیهوشی هنوز استرس داشتم که اگر بچه مشکلی داشت آمادگی داشته باشم، وقتی به هوش اومدم و حالش را پرسیدم گفتند خدا یه دختر سالم و خوشگل بهت داده...
نوریه ۷ ماهه بود که اربعین رفتیم کربلا تو حرم اميرالمومنین نشسته بودیم که یه خانمی اومد پیشم باهام صحبت کرد و گفت اسم بچه هات چیه بعد که گفتم رو کرد به حرم گفت یا امیرالمومنین یه حسین به این خانم بده. خنده ام گرفت گفتم چی میگید من بچه ام کوچیکه هنوز گفت نه حیفه تو یه حسین نداشته باشی😭
خلاصه بگذریم فکر میکردم پرونده بارداری های من بسته شده، تا اینکه نوریه ۱۱ ماهه بود و من آنفولانزای سختی گرفتم و حالم به شدت بد بود. بعد مریضی دیدم خوب نمیشم و روز به روز بی حال تر میشم.
جاریم گفت شاید باردار باشی گفتم محاله، من بچه شیر میدم، تا اینکه دیدم واقعا حالم یه جوریه، بیبی چک زدم و دیدم بله مثبت شد.
رفتم پیش دکترم دوباره حالم خیلی بد بود هنوز خستگی زایمان قبل توی تنم بود. دکترم گفت چیه ناراحتی؟ بدش به من پاشو و خدا راشکر کن فقط چون سزارین پنجم هست کار من سخت تره، وقتی با دکتر حساب کردیم گفت احتمالا الآن ۷ هفته باشی و سونو و آزمایش نوشت.
وقتی رفتم سونو گفت خانم چی میگی بچه ۱۲ هفته است😃حسابی توی شوک بودم به کسی نگفتم حتی بچه هام، پسرم پشت کنکوری بود و درس میخوند دخترمم اگر میفهمید موهاشو میکند😂 فقط خودم و همسرم میدونستیم ولی بازم باور نمیکردیم
سر این دیگه غربالگری نرفتم، ولی توی دلم از زمان بارداری راضی نبودم، تا اینکه هفته ۱۶ درد شدید و خونریزی باعث شد بیمارستان بستری بشم و استراحت مطلق با به بچه ۱ ساله که باید از شیر میگرفتم و ۳ تا بچه مدرسه ای و پشت کنکوری و بدون کمک، خوبیش این بود که ایام نوروز بود و همه خونه بودن، آخر فروردین بچه ها یکی یکی آبله مرغون گرفتن و منم چون نگرفته بودم آخرین نفر گرفتم و چقدر عذاب کشیدم.
شاید حدود ۲هزار دونه بدنم زده بود همگی دردناک از کف پا بگیر تا دهان و پهلو وکمر و لای انگشتا، ۳ روز جهنمی را گذروندم بیمارستان بخش عفونی گفت زده به ریه و باید بستری بشی ولی قبول نکردم و با اسپری و دارو گذروندم ولی سرفه هاش هنوزم برام مونده و دکتر گفت بعد زایمانت باید درمان کنی، خلاصه با همین سختیها اقامحمدحسین گل ما دقیقا ایام پیاده روی اربعین به دنیا اومد.
قدم بچه ام خیلی خوب بود از همون اول بارداری که حتی خبر نداشتیم همه لوازم برقی خونه یکی یکی خراب میشد و میسوخت و ما نو میخریدم.🥲😂
خداراشکر میکنم که خدا با این همه مشکلاتی که داشتم، فرزند سالم بهم داده و از خدا میخوام دامان همه منتظرا را سبز کنه و کسی حسرت مادر شدن توی دلش نمونه 🙏
و یه نصیحت به مادرایی که اطرافیانتون بازبونشون آزارتون میدن و نظر میدن دلیلی نداره کسی بفهمه بارداری، من بچه چهارم ۸ ماهه بودم که فامیل توی یه عروسی اونجا فهميدن، بچه پنجمم حتي هنوز، خیلیا نمیدونن که بچه دار شدیم هر وقت دیدنش، میفهمن دیگه😃 حتی پسر خودمم آخرای ماه هفتم بهش گفتیم که ذهنش درگیر نشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075