#چالش_خواستگاری
آقا دو سال پیش پسر عموم اومد خواستگاریم😌
که هم اکنون هم آقایی بنده هستن😘
خب خلاصه
من از یکی از دوستام شنیده بودم که اگه موقع خواستگاری توی چایی دوماد یه عالمه نمک و فلفل بریزی ، اگه واقعا عاشقت باشه متوجه نمیشه😬
منم که خل🤗
خلاصه برای اینکه بفهمم پسرعموم واقعا عاشقمه یا نه موقع خواستگاری یواشکی توی چاییش نمک و فلفل ریختم😊
آقا چشمتون روز بد نبینه😩
من چایی پسر عموم رو گذاشتم اون کنار که خودش اونو برداره
ولی مثل اینکه مادرشوهرم اونو برداشت😥
ولی من متوجه نشدم
من فکر میکردم که پسرعموم اونو برداشته
ولی مادرشوهرم برداشته بوده🤭
خلاصه من که فکر میکردم پسرعموم برداشته داشتم با دقت به چهرش نگاه میکردم که ببینم کی میگه آخ آخ چقدر شوره یا تیزه
ولی دیدم نگفت
خیلی خوشحال شده بودم که آخجون این یعنی عاشقمه🤪
ولی یهو مادرشوهر زد زیر سرفه و سرفه و سرفه😕🤦♀
که بالاخره بعد خوردن آب خوب شد☺️😂
💠💠💠💠💠💠💠
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
#چالش_خواستگاری
سلللااااممم ✋
لیلا خانم گفت که تو تاکسی
خانمه ازش خواستگاری کرده منو یاد خاطره خودم انداخت ، دختر من و دختر خواهر شوهرم با هم میرن مدرسه، یه بار که جلسه داشتن و گفتن که همه مادرا بیاین ما با هم رفتیم ،من کنار خواهر شوهرم نشسته بودم بعد دیدم خانم کناریش میگه دخترته؟ منو میگفت! 😂😂چشمای خواهر شوهرم هشتاد تا شد
منو میگی داشتم خودمو می کشتم از خنده 🤣🤣🤣بعد خواهر شوهرم گفت نه خانم دختر خودش کلاس چهارمه🤣اومدیم برای شوهرم و شوهرش گفتیم اینقدر خندین که نگو ولی خواهر شوهرم همچنان در شوک 🤣🤣😂😂😜
💠💠💠💠💠💠💠
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
#چالش_خواستگاری😂
من اولین خواستگاری که داشتم برا 12سالگی بود 😁
که فامیل مامانم اینا بودن اینا تو ایام عید میان خواستگاری بنده و من که از همه جا بیخبر بودم تو کوچه وسطی بازی میکردم😂
اومدن رفتن داخل خلاصه من نتونستم از بازی دل بکنم بعد یه ساعت که تشنم شد خاکین و مالین رفتم خونه بدو بدو یخچالو باز کردم ابو سر کشیدم قیافه همه این شکلی شده بود 😳
نگو بنده خدا ها داشتن خواستگاری میکردن من اومدم گند زدم به بحث
بعد جالبش اینه که رفتم به مامانم گفتم پول بده برم بستنی بخرم با دوستام بخورم یهو همه اینجوری شدن 😂🤣منکه از چیزی خبر نداشتم همون خاکی مالی رفتم بیرون اونا هم رفتنی داشتم بسنتی لیس میزدم تو کوچه😂😂
بعدش مامانم تعریف کرد الانم که الانه میبینمشون خجالت میکشم
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_خواستگاری
سلام به همگی 👋
سوتی از خواستگاری بگم دلتون باز شه😜
آقا ما یه فامیل داریم ، اینا منو چند ماه پیش دیدن و پسرشون ما رو پسندید و اینا تصمیم میگرن بیان خواستگاری 😂
آقا قبل اینکه اینا بیان خواستگاری ما رفتیم خونه اینا😂😂 آقا منم که کوچکترین احتمال رو نمیدم پسر اینا از من خوشش اومده باشه با یه متر فاصله ازش میشینم
مامانم هم با مامان این پسره تو اتاق بودن نگو مامانش دست و پا شکسته میگفته که پسرم از دختر شما خوشش اومده مامان من هی چشم و ابرو که بیا اتاق
منم که اصلا متوجه نمیشم میگم نههههه خوبه اینجا دارم فیلم میبینم 🤣🤣🤣 فیلم هم چه عرض کنم مستند بود🤣🙄
آقا اینا هم پیش خودشون فکر کردن من کشته مرده پسرشون هستم 😂😂 که نمیتونم ازش دل بکنم برم یه جا دیگه بشینم 🤦♀😂
خلاصه بماند بعد اینکه اومدیم خونم مورد لطف و عنایت مادر عزیز قرار گرفتیم😂😂😂😂
آخرشم نفهمیدم من چه گناهی داشتم😂😂
شایدم داشتم که هنوز منو ول نمیکنن😐😁
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_خواستگاری
پسر داییم اومد خاستگاریم و از اون جایی که خیلی دوسش داشتم جواب مثبت دادم😁😅
دو روز بعد خواستگاری منو همسرم رفتیم برای ازمایش
اون موقع هنوز به هم محرم نبودیم من خیلی خجالت میکشیدم
رفتیم داخل ازمایشگاه و نوبت گرفتیم نشستیم
همسرم نشست منم یه صندلی با فاصله از همسرم نشستم
هر کی که اونجا بود وقتی مارو نگاه میکرد میخندید هی همسرم میومد پیش من ، من میرفتم اونورتر
باز اون میومد پیش من میرفتم اونورتر😑
الان ۴ ماهه که عروسی کردیم و شوهرم میگه اون موقع با فاصله ازم میشستی الان نمیزاری از کنارت جم بخورم 😅😅😅😅
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
#چالش_خواستگاری
این خاطره که میخام بگم مال نود سال پیش😁
دوران کودکی مادر بزرگم
مادربزرگم سه تاخواهر داشتن،دوبردار،خواهر بزرگتر که عقد میکنه ،رسم بوده تا زمان عروسی همو نبینن داماد وعروس...،بعد آقای دوماد پررو تشریف داشتن،یه شب که میبینن برادرا وپدرش نیستن ورفتن آبیاری وتاصبحم برنمیگشتن،میرن خونه عروس،مادر شونم میره به استقبالش واین اقا هم براینکه دستش خالی نباشه یه جیگر باخودش آورده بود،اقاااا اینا فکمیکنن اومده یه سر بزنه وبره،هرچی صبر میکنن میبینن نمیره،دیگه کم کم شب میشه و میبینن جوراباشم در میاره وپاهاشم میزاره زیر کرسی😂،اینا استرس میگیرن حالا چکار کنن ،بد میشه یکی بفهمه،برمیدارن نصف جیگر که آورده را درست میکنن تاشام بخوره بره،اما میبینن نه این کنگرخورده لنگر انداخته😝،بعد میشینن نقشه میکشند که چجوری بیرونش کنن،مادربزرگ من میگه به بهونه این که آب نداریم وشبه بفرستیمش بره واسه مون آب بیاره دررا روش میبندیم😂هیچی خلاصه بهش میگن برو واسه مون آب بیار این تا میره ازحونه بیرون در را میبندن ،اقا این متوجه میشه که چه گولی خورده شروع میکنه داد میزنه اگه دیگه راهم نمیدین حداقل اون نصف جگرمو بدید😂😂😂🤣🤣🤣
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo