eitaa logo
طعم مادری💕
135 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
513 ویدیو
6 فایل
🍃🌸 🌸🍃 #میگفت روزقیامت... مردم حسرت ساعتی کھ در غفلت گذراندن وبھ |یادخدا♥️| نبودندراخواهندخورد...! +الهی‌کھ‌ماحسرت‌نخوریم :)🌱 🆔 @Zzmf9294
مشاهده در ایتا
دانلود
اما کتاب جذاب امروز😃: کتاب آشپزی باگل(پیتزا) هست که به عنوان یک ایده میتونه بچه ها رو برای یک گل بازی عاالی راهنمایی کنه😍 هم آشپزی بی خطر هست🍕 هم دست ورزی💪 هم رنگ آمیزی🌈 وگل باااازی🙂🙃 پدید آورنده:نیلوفر میر محمدی. ناشر:پیدایش
null.pdf
1.18M
نام کتاب:مهتاب ولایت ✅ کتابی درمورد امام علی"علیه السلام" نویسنده:سپیده خلیلی تصویرگر : سعید رزاقی @Nasim1399
📕خاطرۀ استاد پناهیان از توپ‌بازی با پسرش و یک گفتگوی ماندگار 🔹- یک روز در خانه با پسرم مشغول توپ‌بازی بودم که وقت اذان شد. به او گفتم: 🔹- خُب، الان اذان گفتند، باید بروم نماز بخوانم. 🔸- اِی بابا؛ بیا ادامه بدهیم! 🔹- نه دیگه، الان اذان شده باید بروم نمازم را بخوانم. بعد می‌آیم ادامه می‌دهیم. 🔸- من هم بیایم؟! 🔹- نمی‌دانم. اگر می‌خواهی بیا! 🔸- آخه الان برایم سخت است نماز بخوانم، بازی شیرین است. 🔹- اتفاقاً من هم برایم سخت است. من هم بازی برایم شیرین است. ولی چون خدا خواسته، باید بگویم چشم. 🔸- واقعاً برای تو هم سخت است؟ 🔹- بله! 🔸- اگر برایت سخت است، پس چرا الان می‌خواهی بروی نماز بخوانی؟! 🔹- تا آدم کار سخت نکند که آدم نمی‌شود. می‌خواهم آدم شوم. 🔸- پس من هم می‌آیم نماز بخوانم. 🔹تمام شد؛ ما دیگر در خانه‌مان به کسی نگفتیم نماز بخوان. 🔹باید درک کنی که خدا می‌خواهد با نماز حال تو را بگیرد. حال خودت را بده به خدا، بگو قبولت دارم! می‌خواهد بزند؟ بگذار بزند. مگر نماز چقدر سختی دارد؟ مگر به‌ موقع بلندشدن و نمازخواندن چقدر سختی دارد؟ مگر از نماز دزدی نکردن چقدر سختی دارد؟ مگر چقدر سخت است که آدم به اندازۀ کافی برای نماز وقت بگذارد؟ نگو «عجله دارم.» کجا می‌خواهی بروی؟ همۀ رزق و روزی و منافعت دست خداست! از خدا حساب ببر! 👈قسمت قبل 📚 بخشی از کتاب "چگونه یک خوب بخوانیم؟" اثر علیرضا پناهیان 🔻قسمت ۱۳ @Nasim1399
🔴کتاب «سه دقیقه در قیامت» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی روایتی است از خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظاتی از دنیای خاکی می‌رود و تجربه‌ای نزدیک به مرگ دارد. او در این زمان کوتاه چیزهایی می‌بیند که درک آن‌ها برای مردم عادی سخت است 🔴تکه ای کوتاه از کتاب سه دقیقه در قیامت بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... نگاهی به دستگاه‌ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می‌توانستم صورتش را ببینم! حتی می‌فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بدند را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می‌دیدم. برادرم با یک تسبیح به دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می‌گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می‌گفت. اما از آن عجیب‌تر اینکه ذهن او را می‌توانستم بخوانم 🔴این کتاب واقعا کتاب خوبی است. من خودم این کتاب را خواندم واقعا کتاب متحول کننده ای است. خود من از وقتی این کتاب را خواندم خیلی رویم تاثیر گذاشت و این کتاب قطر خیلی کمی دارد ولی در عوض معنا و مفهوم زیاد و زیبایی دارد و به شما پیشنهاد میکنم که این کتاب را بخوانید و از خواندنش لذت ببرید 🌹 😍📖 @t_madari
ماجرا از یک روز پاییزی در سال ۱۳۹۱ آغاز ‌شد. آنجا که رضا امیرخانی با مهدی قزلی تماس ‌گرفت و از او ‌خواست با مسئولین کاروانی که قرار است ضریح امام حسین علیه‌السلام را از قم به کربلا ببرد تماس بگیرد. تماس گرفتن و قرار ملاقات گذاشتن همان و با کاروان حسینی برای ثبت رخدادها رفتن هم همان. سال ۶۱ قمری، «کاروان حسین علیه‌السلام» از «مدینه» به سمت «کربلا» راه افتاد و در بین راه در منزل‌های متعددی توقف کرد. آن روز جز خانواده‌ و بستگان سیدالشهدا علیه‌السلام و معدودی از یارانش که به مرور بر تعدادشان اندکی اضافه‌تر شد، فرد دیگری همراه او نبود. شاید اگر آن روزها، راویان بیشتری همراه کاروان حسین علیه‌السلام می‌بود، اطلاعات و جزئیات بیشتری در اختیار داشتیم. سال ۱۳۹۱ شمسی، «کاروان ضریح امام حسین علیه‌السلام» از «قم» به سمت «کربلا» راه افتاد و اتفاقاً در منزل‌های متعددی توقف کرد. این بار اما توقف، به دلیل استقبال بی‌نظیر مردمان دیار مختلف ایران از این کاروان بود. این رخداد اگرچه ممکن است در هر قرن فقط یک بار اتفاق بیفتد اما بخت با ما یار بود که دست‌اندرکاران انتقال ضریح تدبیر کردند و «راوی»ای همراه کاروان فرستادند تا لحظه به لحظه‌ی ماجرا را آن‌گونه که «هست» بر روی کاغد بیاورد. کتاب واقعا قشنگی ھست امیدوارم از خواندنش لذت ببرید😊 😍📖 @t_madari🍀