.
مواظب وجود ضعیف خود باشیم
پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت: دو #باز_شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا #خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
دوتا #عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
#شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم...
مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟
پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
آن دو #باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
آن دو #خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
آن دو #عقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
آن #مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
#شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
و آن #بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...
🇮🇷کانال تبیین برای بیداری و آگاهی
لطفا با دعوت از دوستان خود با لینک زیر همراه ماباشید.ب
http://eitaa.com/taaben