نمیدانم ، نمیدانم چه بگویم ((:
نمیدانم چه بنویسم در وصف ِ
عبای خاکی ِتو ، چشمان خستهی تو ،
جان ِبیرمق ِتو ، انگشتر ِغرق در خون ِتو ، نمیتوانم زیباییهایت را در قلمِ بیچیز جای دهم ..
تو را باید پشت میز ریاست جمهوری
به تماشا مینشستیم اما ،
در نقطهیصفر مرزی و نزد پیرمردی که
هیچمسئولی را از نزدیک ندیده بود
به تماشا نشستیم ..
اکنون قرآن ِخاکخوردهی طاقچهی
اتاقت منتظر توست تا بیایی و بار دگر
تو را غرق در مصحفش کند و خستگیات را به جان بخرد ،
اکنون ، دانههای تسبیح منتظر است ،
تا بار دگر مهمان گرمی دستانت شود ،
اکنون انگشتر ِسرخت منتظر است تا در آغوش انگشتانت بنشیند ..
گویی همهچیز در وصف تو ناتوان شدهاند ،
دستها هنگام ِنوشتن از تو لرزان میشود ،
زبان هنگام ِگفتن از تو لکنت میگیرد
و چشمها هنگام به تماشا نشستن ِتو گریان میشوند ،
کاش میسر بود برگردی ،
چه میشد مگر ما صاحب ِغم و وارث ِدلتنگی نبودیم ..
اکنون آن کودکی که به گرمی ِآغوشت عادت کرده بود ، چشمانش را به چارچوب ِ در دوختهست تا برگردی ..
اما دگر دیر شدهاست ،
چشمان کودک تا همیشه به چارچوب در ، همچنان منتظر ِتو میماند و میماند اما تو دیگر برنمیگردی ..
#غمنوشتهیمن .
طهوراء .
-
سید مگه زیاد خسته بودی ؟
که دو روز استراحت کردی ،
خستگیت در نیومد ..
پاشو دیگه دو روز استراحت کردی کافیه ..
تو که اهل استراحت نبودی ،
سید یه لحظه به من گوش بده ،
سید یه لحظه اینور و ببین ،
ببین همه حالشون خرابه ،
ببین چشمای غمزده داره برات میباره ،
ببین دل آقا خون ِ ..
تو خودت میتونی شاهد اشکای آقا باشی ؟ دلت میاد ؟
میدونم که دلت نمیاد ، پس پاشو ،
پاشو ، یه عالمه آدم روستایی هستن
که یه مسئول از نزدیک ندیدن ، پاشو ،
یه عالمه مناطق محروم هست که ،
باید بهشون رسیدگی کنی ، پس بلند شو دیگه ،
روستاهای زیادی هستن جاده ندارنا ،
پس پاشو برو بهشون رسیدگی کن دیگه ،
مگه دغدغهت رفاه مردم نبود ؟
بیا رفاهمونو تأمین کن .
هیچکس نمیتونه مثل شما مرد عمل باشه ..
میدونی دیگه درد یتیمی بده ،
پاشو برامون پدری کن ..
سید پاشو ، جون حاجی پاشو .
ببین هیچکس حالش خوب نیست ،
دو روز استراحت کردی بسه دیگه پاشو . .
#غمنوشتهیمن .