بچه بودیم بابام حلقهی ازدواج مادرم رو بخاطر مشکلات مالی فروخت
من و داداشام خیلی ناراحت شدیم واسه همین یه سال تمام هرچی تونستیم پول جمع کردیم و رفتیم یه حلقه خریدیم تا بابام به مامانم بده
وقتی دادیم بهش از ذوق زد زیر گریه، کلی تشکر کرد و برد فروخت باهاش چهار تا لاستیک نوخرید :(((
از آدمایی که درگیر گذشته هستن دوری کنید، الان سه ساله به رفیقم میگم گذشتهها گذشته ولش کن،
ولی بیخیال نمیشه و پولشو میخواد...
بزرگسالی فقط اونجاش که بهت میگن هرجور خودت صلاح میدونی ولی تو حتی صلاح خودتم نمیدونی.