اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ
وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عليه السّلام
نـام تـو را که میبـرم
زیـبـا مـیشـوم ...
#سید_الشهدا_جان ♥️
@tabassom_fatemeh
أَنْتَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ
يَا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الأَْسِيرِ
يَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ (دعای عرفه)
این را که از زبانحسین میشنود
مطمئن تر میشود رباب ...
#سید_الشهدا_جان♥️
@tabtil_ir
@tabassom_fatemeh
فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ
فَتَابَ عَلَيْهِ(بقره/۳۷)
گفت : نمیدانم چـرا به
پنجمین اسم که رسیدم
دلـم شکسـت ...
ای کلمه رسیدن به خدا ، حسین(ع)
#سید_الشهدا_جان❤️
#تــبــســمــفــاطــمه
@tabassom_fatemeh
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا
أَن رَّبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(قصص/۱۰)
همیشه فکر می کنم
چه خوب که رباب این آیه ها را بلد بود
شاید همان لحظه که علی کوچکش را
سپرده بود دست حسین(ع) همین آیه ها
را زیر لب خوانده بود
وخدا قلبش را دو دستی گرفته بود
که از هم نپاشد ...
اما قلب زینب(س) ...
قلب زینب(س)را چگونه نگه داشته بود
قادرِ مطلق ما ، که از هم نپاشد؟
#سید_الشهدا_جان❤️
#تبتیل
#تــبــســمــفــاطــمه
https://eitaa.com/tabassom_fatemeh
مـادرش گفته بود:
َمَثَل امام، مثل کعبه است.
مردم به سمـت او می روند
نه او بـه سمـت مـردم ...
این کعبهٔ عشق،اما
یک بار به سمت مردم رفت
پیراهنش را هم غارت کردند ...
مادرش کنار قتلگاه واحسینا می گفت ...
#سید_الشهدا_جان♥️
#تبتیل #تبسمفاطمه
تبسم فاطمه سلام الله علیها
میشود تو را قسم داد به این اولین داربست های عزا که از در و دیوار کوچه ها بالا می رود. به همین لباس
آه ...
به روزهای آخر ذی حجه
به کاروان عزیز ترین هات،
که عازمِ آن "مذبح عظیم" است
و به دل عزیزی که در تب و تابِ
ظهر روز دهم به تلاطم افتاده ...
یا الله ... یا الله ... یاالله ...
#سید_الشهدا_جان❤️
@tabtil_ir
https://eitaa.com/tabassom_fatemeh
غروبهای پنجشنبه
دلم ششپاره میشود انگار
در هـوای شـش گـوشـهات ...
#سید_الشهدا_جان🖤
#تبتیل
#تبسمفاطمه
قال: ما اسمُ هذِهِ الأرضُ؟
قیل: کَربَلأءُ
قال: اَللهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ و َالْبَلاء؛
وقتی این جملههایت را میخوانم،
یکی انگار به دلم چنگ میزند.
ساعتهاست دارم به همین سوالِ
سادهی کوتاهت فکر میکنم.
بیشتر از آنکه سوال باشد و منتظر جواب باشد،
پُر است از یک حسِ عمیقِ صبرآلود ...
مثل وقتهایی که یک مردِ تنهای مهربان
میرسد به یک قدمی اندوههایش.
میرسد به روبهرویی با حقیقتِ اندوههایش.
میخواهم برای آن لحظهات بمیرم.
اصلا نباشم، نخوانم که از اندوههایی
که ما برایت ساختهایم، پناه میبری به آسمان!
#سید_الشهدا_جان🖤
@tabtil_ir
https://eitaa.com/tabassom_fatemeh
یک آقایی بود که وقتی داشت میرفت بجنگد
خواهرش پشت سرش صدا زده بود:
یک مهلتی به من بده، آرامتر برو پسر زهرا!
#سید_الشهدا_جان🖤
@tabtil_ir
https://eitaa.com/tabassom_fatemeh