هدایت شده از شعر آئینی حکمتانه
ندیدم ز چشمان تو مهربانتر
ز امواج دریای آن بیکرانتر
دلت چون شقایق ز غم پرتلاطم
ز باغ بنفشه رخت ارغوانتر
مدالی به بازو ، نشانی به سینه
نباشد به عالم ز تو قهرمانتر
گل عمرت ای یاس خوشبوی احمد
به فصل بهار از خزان هم خزانتر
سرشک تو ای آسمان لطافت
ز باران فصل بهاران روانتر
خدا را کدامین غم اینگونه بنمود ؟
ز محراب قد رسایت کمانتر
تو یک بوستان پر از داغ و دردی
بنفشی و سرخی ،کبودی و زردی
خدا قلب ما را به هم آشنا کرد
نبی دست ما را گرفت و دعا کرد
الهی در انبوه آتش بسوزد
هر آن کس که دست تو از من جدا کرد
دری را که دروازهی آسمان بود
ز فتنه در او خصم آتش بپا کرد
همان شعله شد تیغ و در ظلمت شب
فروزان سر مرتضی را دو تا کرد
همان شعله را برد در کوزهی زهر
به صد حیله در حنجر مجتبی کرد
همان شعله در نیم روزی شرربار
سر تشنهکامی ز پیکر جدا کرد
تو یک بوستان پر از داغ و دردی
بنفشی و سرخی ،کبودی و زردی
تو دست غریب دلم را گرفتی
فراسوی اندیشه مأوا گرفت
جهان را برای تو ایجاد کردند
تو در بیتالأحزان چرا جا گرفتی
ز خار جگرسوز طعنه گل من
وطن در دل داغ صحرا گرفتی
شکستند آیینهای را که با آن
غبار غم چهرهام را گرفتی
برای بقای طریق امامت
ز میخ شرربار امضا گرفتی
تو رود خروشان شرم و حیایی
که در نیم شب راه دریا گرفتی
تو یک بوستان پر از داغ و دردی
بنفشی و سرخی ،کبودی و زردی
و اینک دل و دیده شمع مزارت
و در خانه طفلان چشم انتظارت
نبی از فراق تو گشته سیهپوش
خدای جهان افرین سوگوارت
شده خون دل لاله از بیقراری
بنفشه بود تا ابد داغدارت
صدای تو جاری است در گوش جانم
ز تسبیح و سجاده یادگارت
چه دیدی که با ناله مرگ خودت را
تقاضا نمودی ز پروردگارت
برای علی هم دعایی دگر کن
که باشد چو پروانهای بیقرارت
تو یک بوستان پر از داغ و دردی
بنفشی و سرخی ،کبودی و زردی
#سيدعباس_صدرالديني_همدانی
#شعرآئینیحکمتانهدیارتاریخوتمدنایران
@shereaenihekmatane