eitaa logo
روابط عمومی پلیس مرکز اصفهان
478 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
26 فایل
کانال روابط عمومی فرماندهی انتظامی شهرستان اصفهان ارتباط با ادمین: @Admin_shahrestan_Esfahan
مشاهده در ایتا
دانلود
📜برگی از داستان قسمت چهل و پنجم: گرسنگان زمین دولت انگلستان با سرخ پوستهایی که از آبله نجـات پیدا کرده بودند، پیمانی بست تا آنها به سمت غرب آمریکا مهاجرت کنند و منطقه ای به نام « آپالاچ » محل زندگی آنها را از سیزده مهاجرنشین انگلیسی که در سواحل شرقی آمریکا می‌زیستند، جـدا کند. مهاجرنشین‌ها بـه ایـن حـكـم دولت انگلستان مانند بسیاری دیگر از فرمان‌های آنها اعتراض کردند. آنها اکنون برای انقلاب و اعلام استقلال از انگلستان آماده می‌شدند؛ و معتقد بودند کشورشان تا غرب آمریکا و سواحل اقیانوس آرام گسترده است. هنگامی‌که جنگهای استقلال درگرفت و حکومت انگلستان و مهاجرنشینهای انگلیسی به جان هم افتادند، سرخ پوستها هم به طرفداری از انگلستان برخاستند که لااقل غرب آمریکا را برای زندگی آنها در نظر گرفته بود؛ اما ایـن بـارهـم بخت و اقبال با سرخ پوستها یار نبود، یک بار دیگر هم پیمان سرخ پوست‌ها شکست خورد. مهاجرنشین‌ها پیروز شدند و ایالات متحده آمریکا را تأسیس کردند. سرخ پوست‌ها پس از دو جنگ بزرگ و از دست دادن متحـدان خـود، با یک ملت جدید روبه رو بودند؛ ملتی که «گرسنه‌ی زمین» بود. 📚سرگذشت استعمار ، ج 5 ص 40 https://eitaa.com/tablighatshahrestanisfahan
برگی از داستان قسمت صد: نان اسرارآمیز اولین روز‌های سال ۱۸۵۷ میلادی خبر‌هایی از شهر‌های شمالی هند به انگلیسی‌‌ها ‌می‌رسید که آن‌ها را نگران کرده بود. مردم نان‌‌های کوچکی به نام «چاییتی» ‌می‌پختند که علامت ویژه ای هم روی آن‌‌ها بود. این نان‌‌ها به رایگان بین مردم پخش ‌می‌شد. از گذشته‌‌های دور‌، مردم شمال هند هرگاه ‌می‌خواستند خبر واقعه بزرگی را به یکدیگر برسانند و برای این حادثه آماده شوند‌، چاپیتی ‌می‌پختند و پخش می‌کردند. انگلیسی‌‌ها نمی‌دانستند علت این کار چیست و از طرفی نمی‌توانستند از مردم بخواهند به یکدیگر «نان» ندهند‌، با آنکه ‌می‌دانستند آن‌‌ها به این ترتیب پیا‌می‌را به هم منتقل می‌کنند. کانینگ‌، یکی از رئیسان کمپانی هند شرقی‌، در نامه ای نوشت: «واقعه ای عجیب و اسرارآمیز در حال رخ دادن است که علت آن ناشناخته است. گروه‌‌هایی از مردم نان‌های کوچکی ‌می‌پزند و از محله ای به محله دیگر ‌می‌برند.معنی این کار چیست؟ هنوز روشن نشده.» با آغاز سال ۱۸۵۷‌، حکومت کمپانی در هند صد ساله شده بود.هنگا‌می‌که در سال ۱۷۵۷ میلادی رابرت کلایو‌، افسر انگلیسی‌، سراج الدوله را در بنگال شکست داد کمپانی نخستین ایالت بزرگ را به چنگ آورد و حکومت خود را آغاز کرد.اکنون صد سال از آن روز‌ها می‌گذشت. در این سال‌ها به تدریج باوری در بین مردم به وجود آمده بود که حکومت کمپانی در هند صد سال دوام خواهد آورد و نه بیشتر. پیش از آغاز سال شایعه‌‌هایی در میان مسلمانان و هندو‌ها پراکنده شده بود: «ارتش بزرگی از لندن به سوی هند اعزام شده است تا تمام هندی‌ها‌، چه مسلمان و چه هندو را مسیحی کنند.انگلیسی‌‌ها با لجاجت جلوی چشم‌‌های هندو‌ها گوشت ‌می‌خورند تا باور‌های مذهبی آن‌ها را سست کنند.» هندو‌ها پیروان یکی از ادیان بسیار قدیمی‌ هند بودند و خوردن گوشت حیوانات را حرام ‌می‌دانستند و اگر شاهد خوردن گوشت توسط یک انگلیسی بودند‌، پس از آن سایه او را هم آلوده کننده محیط به حساب ‌می‌آوردند و ظرف‌‌های غذای خود را از سایه او هم دور نگه ‌می‌داشتند. هندی‌‌ها‌، پیرو هر مذهبی که ‌می‌بودند‌، همه ستم‌‌ها و تحقیر‌ها را تحمل می‌کردند‌، اما نمی‌توانستند ا‌هانت به عقاید مذهبی شان را تاب بیاورند.انگلیسی‌‌ها نمی‌توانستند جلوی این شایعه‌‌ها را بگیرند. پخش شدن این اخبار همراه دست به دست شدن نان اسرارآمیز آن‌‌ها را نگران کرده بود. ادامه دارد... سرگذشت استعمار ، ج8 ص33 https://eitaa.com/tablighatshahrestanisfahan
برگی از داستان شروع جلد ده: گنج های کلات آنچه گذشت: در روزهایی که حکومت صفویه بسیار ضعیف شده بود گروهی از افغانها به رهبری محمود غلزایی حاکم قندهار به اصفهان حمله و آنجا را محاصره کردند. شاه سلطان حسین پادشاه صفوی پسرش تهماسب را پنهانی از اصفهان بیرون فرستاد تهماسب که مردی بسیار خوشگذران بود کاری از پیش نبرد. او از عثمانی و روسیه کمک خواست اما آنها در برابر جنگ با افغانها خواهان تصرف بخش‌هایی از ایران بودند تهماسب پیشنهاد آنها را قبول نکرد اما عثمانی آذربایجان و مناطق غربی ایران را اشغال کرد، روس‌ها هم چند شهر ایران را تصرف کردند و امیدوار بودند تهماسب سرزمینهای بزرگتری را به آنها ببخشد. تهماسب ناامیدانه در مازندران پناه گرفته بود اما دست از خوشگذرانی برنمی داشت... . قسمت 152: چیخیر می‌خواهم روسها به اردوی تهماسب در مازندران آمده بودند و منتظر بودند وضع او از این هم بدتر شود تا شرایط آنها را برای کمک به ایران قبول کند اما تهماسب کمتر به این اوضاع سخت فکر می‌کرد. او بیشتر ساعات خود را در مستی می‌گذراند و به آوای ساز نوازندگان گوش می‌کرد در یکی از همین روزها، حسینقلی بیک یکی از نزدیکان خود را صدا کرد و گفت چیخیر میخواهم. چیخیر، نام شرابی بود که در قفقاز، سرزمین های شمال رود ارس تولید می‌شد. حسینقلی بیک گفت: «نداریم.» اما فریاد تهماسب او را وحشت زده کرد: « باید برای من حاضر کنی.... » حسینقلی بیک چند لحظه به فکر فرو رفت و بعد گفت « سیمون آوراموف، سفیر روسیه، کمی چیخیر دارد ؛ اما به ما نمی دهد.» تهماسب از جا بلند شد و گفت: «گردنش را میزنم» و از چادر بیرون رفت و به طرف چادرهای روس‌ها دوید مقابل چادرها فریاد زد: «همه روسها باید کشته شوند.» سربازان تهماسب که به دنبال او تا آنجا دویده بودند، وارد چادر آوراموف شدند و او را با لباس خواب از چادر بیرون آوردند، آوراموف که نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده خود را روی پاهای تهماسب انداخت و از او عذرخواهی کرد تهماسب گفت: « تو از من نمیترسی؟» آوراموف جواب داد چطور ممکن است از اعلی حضرت نترسم؟» تهماسب گفت: «پس چرا برای من چیخیر نمی‌آوری‌؟» آوراموف به سرعت به چادر دوید و تهماسب هم به سوی چادرش برگشت اما در راه روی زمین افتاد و سر و لباسش گل آلود شد. هنگامی که آوراموف با ظرف شراب از راه رسید تهماسب دوباره عصبانی بود خیلی کثیف شده ام همه اینها تقصیر توست. » اما به سرعت ظرف شراب را از دست او گرفت و سرکشید بعد به نوازندگانش دستور داد آهنگ روسی « بالالایکا» را بنوازند و همراه موسیقی شروع به کف زدن کرد. سپس دوباره به طرف سفیر روسیه برگشت:« شما برای بیرون کردن افغانها، گیلان مازندران استرآباد، باکو و دربند را می‌خواهید؟» اوراموف می‌خواست پاسخ بدهد که تهماسب گفت: بس است ما را با حرف سرگرم نکن بگذار خوش باشیم برو و کمی چیخیر برای من ذخیره کن تهماسب مرد روزهای سخت نبود و در بدترین وضعیت که بخش‌های بزرگی از کشور در اشغال افغان‌ها و کشور عثمانی بود به خوشگذرانی و لذت بردن از زندگی فکر می‌کرد. در همین روزها بود که مردان جنگی دو ایل افشار و قاجار به یاری او آمدند تا کشور را از چنگ اشغالگران آزاد کنند. افشارها در شمال خراسان و ایل قاجار در اطراف استرآباد گرگان‌ زندگی می‌کردند. رهبر افشارها، نادرقلی بیگ و رئیس ایل قاجار، فتحعلی خان نام داشت تعداد این جنگجویان به هشت هزار نفر می‌رسید. پس از مدتی نادر قلی‌بیگ توانست به تنهایی فرماندهی سربازان تهماسب را به عهده بگیرد در این مدت محمود افغان در اصفهان به دست اشرف پسر عمویش کشته شد اشرف به جای محمود بر تخت نشست و دستور داد شاه سلطان حسین را که پس از تسلیم اصفهان در اسارت آنها بود، به قتل برسانند. سربازان اشرف در سه جنگ در برابر نادرقلی بیگ شکست خوردند و باقی مانده آنها به سوی قندهار گریختند، اشرف در راه فرار به دست یکی از خان‌های محلی به نام محمدخان بلوچ افتاد محمد خان سر او را قطع کرد و الماس درشتی را که اشرف از گنجینه‌های سلطنتی اصفهان ربوده بود، درون سر گذاشت و برای نادر به اصفهان فرستاد پس از آزادی، اصفهان نادر قلی بیگ از تهماسب که در طول جنگ در تهران مانده بود خواست که به اصفهان برود، این واقعه در سال ۱۱۴۳ هجری قمری رخ داد اصفهان پس از هشت سال از اشغال افغانها آزاد شده بود. سرگذشت استعمار ، جلد دهم کانال روابط عمومی پلیس اصفهان               @tablighatshahrestanisfahan ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅