eitaa logo
مطلب تبلیغی
23 دنبال‌کننده
127 عکس
124 ویدیو
68 فایل
مطالبی که برای تبلیغ دین مفید است. هدیه به مادر امام زمان عج؛ نرجس خاتون س @Mohammadsalari :آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ کرامتی از حرم عسکریین علیهماالسلام ✅دلجویی از زائر معترض برادر عزیز و بزرگوارم حجة الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری خاطره‌ای را از حجة الاسلام سید علی میرلوحی دربارۀ کرامتی از حرم مطهر عسکریَّین نقل کرد و بعد، لوح فشردۀ (CD) آن را برای این‌جانب فرستاد که حاوی متن سخنان آقای میرلوحی بود بدین شرح: [۱] روز پنجشنبه صبح رفتیم سامرا. یک حجره توی مدرسه علمیه گرفتیم که چند روز هم سامرا بمانیم. بعد رفتیم زیارت. قبل از ظهر رسیدیم به صحن مطهر امام حسن عسکری و امام علی النقی علیهما السلام و زیارت خواندیم. حرم این قدر خلوت بود که فقط چند تا گنجشک لب ضریح این امامان نشسته بودند و حتی یک نفر هم از ایران نبود. بعد از زیارت هم نهار صرف کردیم و کمی استراحت کردیم. برای شب جمعه قدری گوشت تهیه کردیم و عصر، گوشت‌ها را بار گذاشتیم و گفتیم می‌رویم حرم از حرم که برگشتیم نان هم می‌گیریم و می‌رویم برای صرف شام. رفتیم حرم چند مرد، زن و بچۀ عرب در چند جای اطراف صحن مطهّر نان می‌فروشند. در آنجا دکان نانوایی نبود، نان را بسته‌ای آورده بودند و هر کسی می‌خواست از این‌ها می‌گرفت. من به رفیقم گفتم: قبل از این که برویم حرم مقداری نان تهیه کنیم. گفت: نه، حالا برویم حرم، نان تا هر موقع بخواهیم هست. اوّل مغرب بود و نماز جماعتی هم تشکیل نمی‌شد، ما بودیم و حرم؛ ما دو نفر. وارد حرم شدیم و آداب زیارتی و نماز را به جا آوردیم. به رفیقم گفتم: فلانی، در السنه عوام مصطلح است می‌گن سی سال به سی سال، یک مرتبه شنبه به نوروز می‌افتد، این حرم توفیق الهی بوده که نصیب ما شده، موقعی آمدیم که این قدر خلوت است، والاّ از کثرت جمعیت نه انسان حضور قلب پیدا می‌کرد و نه دستش به ضریح می‌رسید یا ضریح را می‌بوسید، من به این آسانی از این حرم بیرون نمی‌آیم، تا رمق دارم و زبان در دهانم نخشکیده است، امشب می‌خواهم اینجا بمانم و دعا بخوانم. رفیقم گفت: خیلی خوب اختیار با شماست. ما آن طور که برایمان میسّر بود زیارت عاشورا، زیارت جامعۀ کبیره، دعای عالیةُ المضامین و زیارت خود امامان را انجام دادیم و در سرداب مقدّس امام زمان هم نماز و اعمالمان را انجام دادیم، طوری که واقعاً خسته شدیم، دوستم گفت که من خسته شدم بلند شو برویم، گفتم حالا برویم. وقتی آمدیم بیرون از صحن، دیدیم که نه دکانی باز است، نه آدمی دیده می‌شود و نه نانی وجود دارد، فهمیدیم دیر شده، دکّان‌ها را بسته‌‌اند و رفته‌اند. عجب! چه کار کنیم؟ این طرف و آن طرف هم کسی نبود ازش بپرسیم. مانده بودیم که نان را از کجا تهیه کنیم. آمدیم به طرف مدرسه، در حدود ۸۰، ۹۰، ۱۰۰ متر فاصله، دیدیم یک دکان باز است و آدم تنومند و قوی هیکلی که یک چوب بزرگ دستش بود، روی یک چارپایه جلوی دکان نشسته و صاحب دکان هم در مغازه است. از دکان‌دار پرسیدم: اینجا نان گیر نمی‌آید؟ گفت: نه اینجا دکّان نانوایی ندارد، نان همان مغرب، خلاص می‌شود. ما مأیوس شدیم و برگشتیم که برویم، چند قدم که رفتیم یک وقت دیدیم آن مرد تنومند گفت: بیا بیا. ایستادیم. گفت: نان می‌خواهید؟ گفتیم: بله. گفت: دنبال من بیایید. گفتیم شاید دکانی، خانه‌ای، جایی دارد، ما دنبالش راه افتادیم، از کوچۀ اصلی ما را داخل یک کوچه فرعی برد، از آن کوچۀ فرعی دوباره بردمان توی یک کوچه دیگر، از آن کوچه ما را برد داخل یک کوچۀ دیگر که دیدیم برق هم نیست، یک وقت دیدیم دارد ما را به طرف شط می‌برد. به سید گفتم: این داره ما را کجا می‌بره، ما دو تا غریب، اینجا هم نه چراغ است، نه دکان، نه خانه، نه ساختمان؟! نبرد ما را بزند، بکشد و بیندازد توی شط؟! او گفت: من هم همین را می‌خواستم بگویم. گفتم: برگرد تا برویم. ما برگشتیم که برویم، یک چند متر که فاصله گرفتیم، آن مرد عقب سرش را نگاه کرد دید ما نیستیم، رو کرد به طرف ما و به عربی گفت: نترسید، نترسید کجا می‌روید، بایستید. ما بنا کردیم دویدن، او هم پشت سر ما می‌دوید، توسل به امامان پیدا کردیم و بدنمان هم می‌لرزید، غرق عرق از ترس، می‌ترسیدیم برویم داخل کوچه‌ای که بن‌بست باشد، آمدیم تا رسیدیم به یک کوچه اصلی که مصادف بود با صحن مطهر امامان. از ترس گویا نیمه جان شده بودیم. یک وقت دیدم سید بزرگواری که رفیق ما بود عصایش را برداشت و مقابل صحن با صدایی بلند خطاب به امام حسن عسکری و امام علی النقی علیهما السلام گفت: آهای امام حسن عسکری! آهای امام علی النقی! آهای امام زمان! این رقم مهمان‌نوازی می‌کنید؟ می‌خواستید ما را به کشتن بدهید؟! ما از چهارصد فرسخ راه آمدیم، خواستید ما را به کشتن بدهید؟ اگر رسیدم به نجف، شکایتتان را به جدّتان علی بن ابی‌طالب می‌کنم. اگر رفتم کربلا چه می‌کنم و... . من درِ دهن ایشان را گرفتم و گفتم: ای مرد خداشناس! مگر با بچه صحبت می‌کنی؟! چی چی می‌گی؟ برای چه می‌گی؟ برای نان می‌گی که نان، امشب نیست؟!
گفت: نه، من دو روز و سه شب نخورم، گرسنه نمی‌شوم، اما میهمان سه امام باشیم، سر بی‌شام زمین بگذاریم که هیچ، ما را برای کشتن ببرند؟! من از این امام‌ها گله دارم. به هر وسیله‌ای بود، او را ساکت کردم و به زور کشیدم و بردم مدرسه. در زدیم، باز کردند، رفتیم داخل اطاق. به رفیقم گفتم: ای مرد بزرگوار! مگر خبر نداری که امام، زنده و مرده ندارد؟ چرا اینجور با امام صحبت کردی؟ من بدنم دارد می‌لرزد! گفت: من عیب می‌دانم، من باید بمیرم که مهمان سه امام باشیم و این قدر وحشت کنیم! گفتم: خدا کریم است. درِ قابلمه را باز کردیم دیدیم که گوشت‌ها سوخته و جزغاله شده. چای را آماده کردیم و خوردیم. یک وقت دیدیم کسی در اطاق را می‌زند: حاج آقا، حاج آقا! در چوبی بود، کُلونی داشت من بلند شدم در را باز کردم. تا در را باز کردم دیدم حاج شیخ عبدالرسول، اهل اصفهان است. ما ایشان را می‌شناختیم، مردی بزرگوار و اهل علم و تقوا بود و در زهد و ورع، شهرۀ آفاق و در اصفهان به نیکی معروف بود. در را باز کردیم و گفتیم: بسم الله، بفرمائید. تشریف آوردند. مصافحه کردیم و نشستند. برای شیخ عبدالرسول، مشکلات راه و آنچه امشب پیش آمده بود را توضیح دادیم. او گفت: اینجا افراد متعصبی دارد، بعضی‌هایشان ثواب می‌دانند شیعه را بکشند. عمر شما دو نفر باقی بوده است وگرنه آن شخص دربارۀ شما سوء نیت داشته. می‌آمدید مدرسه نان پیدا می‌شد. گفتیم: نمی‌دانستیم در مدرسه نان هست. برای ایشان چای ریختیم، گفت: نمی‌خواهم. رفیق ما سیگار می‌کشید، یک بسته پنجاه‌تایی باز کرد جلو گذاشت، گفت: من اهل دود نیستم. گفتیم: شما کجا تشریف دارید؟ کجا بودید؟ گفت: من گاهی در همین مدرسه هستم، گاهی توی صحن هستم، گاهی توی حرم، [خلاصه] همین جا هستم. قدری از این صحبت‌ها کردند، نه چای خوردند نه سیگار کشیدند. گفتیم: ان‌شاءالله فردا خدمت شما خواهیم رسید، خداحافظی کردند و رفتند. وقتی ایشان از حجره بیرون رفتند، شاید به اندازۀ نیم دقیقه هم طول نکشید، دیدیم دو مرتبه در زده شد، کلون در را انداخته و نشسته بودیم، دوباره در را باز کردیم دیدیم شیخ عبدالرسول سفره‌ای کرباسی دستش است. گفت: این هم نان، من گفته بودم توی مدرسه نان پیدا می‌شود، بستانید که سر بی‌شام زمین نگذارید، شما میهمان امام بودید. گفتم: دست شما درد نکند. ما که نگفتیم نان می‌خواهیم. گفت: نه، بستانید. بعد، خداحافظی کرد و رفت. ما سفره را باز کردیم دیدیم یک دسته نان بود. شمردیم چهارده تا بود و به هر کدام که دست می‌زدی آن‌قدر داغ بود که دست را می‌گزید، گویی الآن از توی تنور درآورده بودند. ما متوجه نشدیم که این نان کجا بوده، در داخل مدرسه که نانوایی نیست، بر فرض که تنور نانوایی باشد، چطور چهارده نان با این سرعت تهیه شد! از آن نان شام خوردیم، ولی متوجه این معنا نشدیم. قبل از صبحانه رفتیم حرم و برگشتیم. بعد از ناشتایی به رفیقم گفتم: برخیز برویم به سراغ شیخ عبدالرسول ببینیم حجره‌اش کجاست. از طلبه‌های مدرسه پرسیدیم که حجره شیخ عبدالرسول کدام است؟ گفتند: کدام شیخ عبدالرسول؟ مدرسۀ علمیۀ سامرا دو طبقه بود، از هر کس پرسیدیم گفتند اصلاً کسی که طلبه باشد و اهل ایران و اصفهان هم باشد اینجا نداریم. ابداً متوجه واقع مطلب نبودیم. بالاخره پس از چند روز آمدیم ایران. از آنجا که شیخ عبدالرسول را می‌شناختیم گفتیم می‌رویم به سراغ آقا شیخ عبدالرسول تا از خود ایشان جریان را بپرسیم. رفتیم خانه ایشان، در زدیم، ایشان با یک تا پیراهن از منزل بیرون آمدند، سلام و تعارف و مصافحه و معانقه کرد و گفت: بفرمائید. گفتیم: شما کی تشریف آوردید؟ گفتند: از کجا؟ گفتیم: از عراق. گفت: من عراق نبودم. گفتیم: مگر شما نبودید سامرا آن شب برای ما نان آوردید؟ وی با تعجب پرسید: من؟! جریان چیست؟! من هشت یا ده سال قبل از این، سفری رفتم عراق برای زیارت، پس از آن اصلاً عراق نرفته‌ام. نه! من نبودم. ما جریان را برای ایشان توضیح دادیم. ایشان با گریه گفت: «من بودم برای شما نان آوردم؟ من آوردم؟ من بودم؟ بنا کرد زارزار گریه کردن، که: من چنین لیاقتی داشتم که آن که برای شما نان آورده است به صورت من خودش را به شما نشان داده؟ من و چنان لیاقتی؟! من باید تا پایان عمرم بروم آنجا و تا آخر عمر آنجا باشم و همان جا دفن بشوم» و همین کار را هم کرد. ما تازه بیدار شدیم که ای داد بی‌داد... ما هنوز نفهمید‌ه‌ایم آن شخص که بود؟! به هر حال، ما سفره‌ای که نان‌ها در آن بود را نصف کردیم، نصف آن را رفیقم برداشت و نصف آن را من برداشتم تا در کفنم بگذارند، اما در نقل مکانی که برای رفتن به منزل جدید داشتیم، متوجه نشدم آن سفره چه شد. این جریان را برای [مرحوم] آیة الله سید اسماعیل هاشمی نمایندۀ اصفهان در مجلس خبرگان گفتم. ایشان از من خواست قدری از آن سفره را برای ایشان ببرم، ولی هر چه جستجو کردم آن را نیافتم.»
[۱] . حجة الاسلام آقای میرلوحی متولد سال ۱۳۰۴ شمسی ساکن جوی آباد از توابع خمینی شهر اصفهان است. گفتنی است که متن سخنان ایشان ویراستاری شده است، ضمناً تاریخ این کرامت مشخص نشده، ولی از متن سخنان ایشان معلوم می‌شود که این حادثه مربوط به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و پیش از تخریب مدرسۀ علمیه شیرازی در سامرا بوده است. 📚 خاطره های آموزنده مؤلف : آیت الله محمد محمدی ری شهری
مطلب تبلیغی
https://www.reyshahri.ir/post/65221/%d8%aa%d8%b4%d8%b1-%d9%81-%d8%a2%d9%82%d8%a7%d9%89-%d8%b9%d8%a8%
تشرّف آقاى عبد الرحيم بلورساز محضر امام زمان عج
✳️تشرّف آية اللَّه بهاء الدينی اوايل سال ۱۳۷۱ شمسى شنيدم آية اللَّه بهاء الدينى‌[۱] بيمار است. ضمناً خبرهايى داشتم مبنى بر تشرّف ايشان خدمت امام عصر - ارواحنا فداه - . موضوع را با مرحوم آية اللَّه مشكينى مطرح كردم. قرار شد همراه ايشان به عيادت آية اللَّه بهاءالدينى برويم تا ضمن احوال پرسى اين خبر را نيز از خودشان سؤال كنيم. شب جمعه بيست و هفتم فروردين ماه ۱۳۷۱ ش (دوازدهم شوال ۱۴۱۲ ق) خدمت ايشان رسيديم. پس از سلام و احوال پرسى، و پيش از آن كه سؤالى را درباره تشرّف ايشان مطرح كنيم، فرمود: چند شب قبل، آقا امام زمان(عج) از همين در (اشاره به سمت چپ اتاقى كه در آن بوديم) آمدند و سلام پرمحتوايى كردند؛ سلامى كه تاكنون با اين محتوا نشنيده بودم، و از آن در (اشاره به در ديگر اطاق) رفتند و من چيزى نفهميدم. سپس به دو نكته اشاره كردند: من شصت سال است در انتظار اين معنا بودم. احوالات كسانى كه به محضر امام عصر(عج) تشرف يافته‌‌اند را از كتاب بحار الأنوار مى‌‌خواندم، ديدم هر كسى كه آن حضرت را ديده، در ارتباط با مسائل مادى بوده. متوجه شدم كه مردم ما هنوز لياقت حكومت امام زمان عليه السلام را ندارند. 📚 دانشنامه امام مهدی عج بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج ۵ ص ۲۵۷
جامع الاحادیث بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ج ۷۵، ص ۳۷۲ امام حسن عسکری (علیه السلام) وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِشِيعَتِهِ : أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ اَلْوَرَعِ فِي دِينِكُمْ وَ اَلاِجْتِهَادِ لِلَّهِ وَ صِدْقِ اَلْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ اِئْتَمَنَكُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ وَ طُولِ اَلسُّجُودِ وَ حُسْنِ اَلْجِوَارِ فَبِهَذَا جَاءَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ اِشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ فَإِنَّ اَلرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذَا وَرِعَ فِي دِينِهِ وَ صَدَقَ فِي حَدِيثِهِ وَ أَدَّى اَلْأَمَانَةَ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ اَلنَّاسِ قِيلَ هَذَا شِيعِيٌّ فَيَسُرُّنِي ذَلِكَ اِتَّقُوا اَللَّهَ وَ كُونُوا زَيْناً وَ لاَ تَكُونُوا شَيْناً جَرُّوا إِلَيْنَا كُلَّ مَوَدَّةٍ وَ اِدْفَعُوا عَنَّا كُلَّ قَبِيحٍ فَإِنَّهُ مَا قِيلَ فِينَا مِنْ حُسْنٍ فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ مَا قِيلَ فِينَا مِنْ سُوءٍ فَمَا نَحْنُ كَذَلِكَ لَنَا حَقٌّ فِي كِتَابِ اَللَّهِ وَ قَرَابَةٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ وَ تَطْهِيرٌ مِنَ اَللَّهِ لاَ يَدَّعِيهِ أَحَدٌ غَيْرُنَا إِلاَّ كَذَّابٌ أَكْثِرُوا ذِكْرَ اَللَّهِ وَ ذِكْرَ اَلْمَوْتِ وَ تِلاَوَةَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلصَّلاَةَ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَإِنَّ اَلصَّلاَةَ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ عَشْرُ حَسَنَاتٍ اِحْفَظُوا مَا وَصَّيْتُكُمْ بِهِ وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اَللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَيْكُمُ اَلسَّلاَمَ. https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/270074 دانلود برنامه اندرویدی جامع الاحادیث: https://cafebazaar.ir/app/org.crcis.noorhadith
www.mazhab110.ir - <unknown>.mp3
1.03M
🎙آیت الله العظمی حاج شیخ حسین وحید خراسانی 🔸عنایت خاص امام رضا (علیه السلام) به شیخ حبیب الله گلپایگانی(ره)
مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی درباره سرودن این شعر چنین گفته اند: «در ایام تحصیل که در نجف بودم، مدتی ارتباط با ایران به سختی برقرار بود که موجب فقر زمینه مالی و کمبود وسایل اولیه رفاه می‌شد. علاوه، گرمی هوا در نیمی از سال، برای ما مشکلات بیشتر فراهم می‌کرد. به همین جهت روزی خدمت آیت‌الله قاضی رسیدم و قصه دل با او گفتم؛ ایشان نصایحی فرمودند. آن‌گاه که از خدمت استاد مراجعت کردم، گویی آن‌چنان سبکبارم که در زندگی هیچ‌گونه ملالی ندارم و مضمون پند ایشان را به صورت شعری درآوردم.»👇 دوش که غم پرده ما می‌درید خار غم اندر دل ما می‌خلید در بَرِ استاد خرد پیشه‌ام طرح نمودم غم و اندیشه‌ام کاو به کف آیینه تدبیر داشت بخت جوان و خرد پیر داشت پیر خرد پیشه و نورانی‌ام برد ز دل رنگ پریشانی‌ام گفت که «در زندگی ‌آزاد باش! هان! گذران است جهان شاد باش! رو به خودت نسبت هستی مده! دل به چنین مستی و پستی مده! زانچه نداری ز چه افسرده‌ای و زغم و اندوه دل آزرده‌ای؟! گر ببرد ور بدهد دست دوست ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم کج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان می‌شود و آنچه دلت خواست نه آن می‌شود 📚 سایت عصر ایران
❤️یافاطمه اشفعی لنا فی الجنه❤️ شعری به ترتیب حروف الفبا در وصف حضرت معصومه (سلام الله تعالی علیها) ا) ای خاک درت تاج سرم خواهر سلطان ب) بیمه شده با فیض دمت کشورِ ایران پ) پیوسته به پابوسِ تو آیند ملائک ت) تردید ندارم که توئی مریم دوران ث) ثابت قدمم کرده دعاهای تو بانو ج) جبریل برد سجده به خاکِ تو کماکان چ) چون بوسه زنم بر در و دیوار حریمت ح) حس میکنم اینجاست همان مرقدِ پنهان خ) خوبانِ جهان در حرمت جمله گدایند د) دم می زند از نام تو سلطانِ خراسان ذ) ذکرش همه دم نَقلِ کرامات توگشته است ر) رَه یافته هر کس که در آن روضه رضوان ز) زوار تو آری همه از اهل بهشتند ژ) ژرف است کلامِ تو چنان آیه قران س) سائل نکند ثانیه ای رو به اجانب ش) شد زانکه نمک گیر تو ای حضرتِ باران ص) صحن تو جلا داده دل و دیده ما را ض) ضمنا شده حاتم ز کراماتِ تو حیران ط) طوفِ حرمت را ز خدا خواسته مریم ظ) ظاهر شده تا اینکه مقاماتِ تو بر آن ع) عمریست که از قلبِ محبانِ خود از لطف غ) غم برده ای ای مرجعِ تقلیدِ کریمان ف) فرمود چه خوش عالمی از جنس حقیقت ق) قم گشته ز فیض حرمت مرکز ایمان ک) کی دم بتوان زد، زِ تو با مصرع شعری گ) گر إذن به شاعر ندهد خالقِ منان ل) لطف و کرم و جود تو هرگز مگذارد م) محشر بشود دیده ما چون همه گریان ن) نتوان که مرا خواند غلامِ تو یقینا و) وقتی که غلامانِ تو هستند بزرگان ه) هستیِ غریب الغربا، عمه سادات ی) یک لحظه از این بی سر و پا روی مگردان 🌷اللهم صل علی محمدوآل محمد🌷
"عيسى عليه السلام : لا تَنظُروا إلى أموالِ أهلِ الدُّنيا ؛ فإنّ بَرِيقَ أموالِهِم يَذهَبُ بنُورِ إيمانِكُم .[المحجّة البيضاء : 7/328 .] عيسى عليه السلام : به دارايى هاى دنيا پرستان منگريد؛ زيرا درخشش اموال آنان نور ايمان شما را مى برد." https://www.hadithlib.com/hadithtxts/view/28019410#:~:text=%D8%B9%D9%8A%D8%B3%D9%89%20%D8%B9%D9%84%D9%8A%D9%87%20%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85,%D8%B1%D8%A7%20%D9%85%D9%89%20%D8%A8%D8%B1%D8%AF.
🍀جناب محترم آقای حاج محمّد حسن بیات همدانی ـ دام توفیقه ـ اظهار نمودند که مرحوم آقا حاج شیخ محمّد جواد انصاری بسیار دو بیت زیر را به عنوان حدیث نفس می‌خواندند: چنین شنیدم که لطف یزدان، به روی جوینده در نبندد***دری که بگشاید از حقیقت، بر اهل عرفان دگر نبندد چنین شنیدم که هر که شب‌ها نظر ز فیض سحر نبندد***ملک ز کارش گره گشاید فلک به کینش کمر نبندد [شعر از صفا اصفهانی] 🍀 ( کتاب مطلع انوار جلد دوم ص ۳۲۸ )
مطلب تبلیغی
✳️ یاد نعمتها، راه رسیدن به سعادت (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).اعراف: ۶۹ ✅
✳️محبت خدا به انسان سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود 📚 دیوان حافظ
مطلب تبلیغی
✳️ نمک شناس یا نمک به حرام؟! ✍یکی از اخیار اصفهان که به علامه مجلسی ارادت داشت شبی بعد از نماز جماع
✳️ یاد نعمت‌های خدا بر درِ شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد گفت بر هر خوان که بِنْشَستَم خدا رزّاق بود 📚 دیوان حافظ
Arize Khedmate Emam Zaman - @Eltejatales | کانال قصّه‌های مهدوی.mp3
3.77M
حضرت آیت الله بهجت رحمت الله تعالی علیه حکایت عجیبی از عریضه‌نویسی به محضر امام زمان علیه السلام عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/hosein_taghipour