eitaa logo
مطلب تبلیغی
22 دنبال‌کننده
136 عکس
124 ویدیو
68 فایل
مطالبی که برای تبلیغ دین مفید است. هدیه به مادر امام زمان عج؛ نرجس خاتون س @Mohammadsalari :آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ شناخت خدا؛ یعنی شناخت امام زمان عج! 🌼امام صادق(عليه السّلام) : 🍃يك روز حسين بن على(عليه السّلام) نزد اصحاب خود رفت و فرمود: اى مردم خداوند نيافريده بنده‌ها را جز براى اينكه او را بشناسند و چون او را شناختند او را بپرسند و چون او را بپرستند، از پرستش هر چه جز او است بی نیاز شوند، پس مردى به آن حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا(صلّى الله عليه و آله) پدر و مادرم به قربانت، شناخت خدا چيست‌؟ فرمود: شناخت مردم هر زمانى، امام خود را كه بر آنها فرمانبردن از او واجب است. 🍃 🍂 في كِتَابِ عِلَلِ اَلشَّرَائِعِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: خَرَجَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ اَلْعِبَادَ إِلاَّ لِيَعْرِفُوهُ، فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَإِذَا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اَللَّهِ؟ قَالَ: مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ اَلَّذِي تَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ. 📚 تفسير نور الثقلين، ج ۵، ص ۱۳۲ 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
✳️ وقتی امام زمان خود را نشناسی، خدا را چگونه می‌شناسی👈 ❓سوال؛ خواستم برام خدای وهابیت را از کتبشان توضیح دهید که آن ها معتقد به چه خدایی هستند و صفات خدا را چه چیزهایی می دانند؟ ✅ پاسخ! برای شناخت خدایی که وهابیت به آن معتقد است به برخی از نظریات ابن تیمیه موسس این فرقه ضاله اشاره می کنیم ۱. تصریح ابن تیمیه بر جسمانیت خداوند: او می گوید: « در جایی از کتاب خدا و سنت رسول و سخنان امت سلف و پیشوایان دینی نیامده است که خداوند جسم نبوده و از جسمانیت و عرض بودن منزه است. از این رو انکار معنایی که شرع و عقل آن را نفی نکرده نوعی نادانی و گمراهی است»[1] ۲- خدای وهابیت سوار بر پشه: ابن تیمیه می گوید: « اگر خداوند بخواهد می تواند با قدرت خویش بر پشت پشه ای هم سوار شود حال چرا نتواند بر روی عرش استقرار یابد»[2] ۳- خدای وهابیت هر شب در آسمان دنیا: ابن تیمیه می گوید: « خداوند عز و جل هر شب از آسمان به زمین می ٱید کسی که منکر این سخن گردیده و یا آن را توجیه کند بدعت گذار و گمراه است»[3] ۴- خداوند وهابیت با تمام اعضا جز ریش و عورت: ابویعلی استاد ابن تیمیه می گوید: « نسبت به آنچه در صفات حق گفته می شود از قول من نقل کنید که من جز ریش و عورت هر عضوی را برای خدا قائلم »[4] ۵- خدای وهابیت جوان با صورتی بی ریش و بی مو: نقل می کنند: « پیامبر پروردگارش را در شمایل جوانی با صورتی بی مو وبا پوششی از لولو وبا قدم ها وپاهای سبزه وگندمگون مشاهده کرد»[5] سیوطی از پیامبر روایت میکند که گفت: «پرودگارم را در قالب جوانی با موهایی پرپشت تا سرشانه دیدم»[6] ۶- خدای  وهابیت با انگشتانی سرد در میان کتف های پیامبر: نقل می کنند که پیامبر فرمود: « در خواب خدا را به زیباترین قیافه دیدم که فرمود یا محمد فرشتگان من در چه مطلبی با هم منازعه می کنند. گفتم نمی دانم. پس از این که آن پرسش را سه بار تکرار کرد و پاسخ منفی شنید دستش را میان دو کتف من گذارد چنان که سردی انگشتانش را در سینه ام حس کردم»[7] ۷- خدای وهابیت هروله کنان می دود: علمای وهابی چنین فتوا داده اند: « آری صفت هروله ( دوان دوان رفتن خدا ) در حدیث قدسی که بخاری و مسلم نقل کرده اند آمده است که اگر بنده قدم زنان به سویم آید من دوان دوان به سوی او خواهم شتافت»[8] سایر مشخصات خدای وهابیت: ۸- خدای آنان در شکل و قیافه حضرت آدم با قامتی 60 ذراعی است چنان که از پیامبر نقل می کنند: « خداوند آدم را به شکل خود و با قدی شصت ذراعی خلقت فرمود»[9] ۹-خدای وهابیت خدایی است که بر اساس روایاتشان می توان با او چانه زد و به خواسته های خود رسید[10] خدای آنان دارای پا و ساق پای عریان است[11] 1- 1- خدای آنان تعجب می کند و می خندد: « ابوهریره می گوید: « روز بعد آن مرد مهمان نواز به حضور پیامبر شرفیاب شد حضرت فرمود امشب خداوند با رفتار و روش مهمان نوازی شما به خنده افتاد و از کار شما تعجب کرد»[12] پی نوشت: [1] - التاسیس فی رد اسس التقدیس ج1 ص101 [2] - همان مدرک ص568 [3] - کتب و رسائل و فتاوی ابن تیمیه ( مجموع الفتاوی ) ج5 ص61 [4] - العواصم من القواصم ص210 [5] - میزان الاعتدال،ج2 ص363 [6] - جامع الاحادیث،ج4 ص396 باب 3 [7] - سنن ترمذی ج5 ص368 [8] - فتاوی اللجنه الدائمه للبحوث و الافتاء ج3 ص196 [9] - صحیح بخاری ج5 ص22۹9 و صحیح مسلم ج4 ص2183 [10] - صحیح بخاری ج1 ص277 و ج5 ص2403 [11] - صحیح بخاری ج6 ص2706 [12] - صحیح بخاری ج3 ص1382 📚سایت حوزه 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ غلام تشنه شناس! 👌 چرا امام زمان عج ظهور نمی‌کند؟ 👤 استاد ماندگاری 📢لینک کلیپ در آپارت👇👇👇 https://www.aparat.com/v/uSI9r 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
4_6014601175444228365.mp3
4.77M
🔸آیا او برای ما کافی نیست؟! عجیبی پیرامون امام عصر علیه السلام، به نقل از فرزندان مرحوم آخوند خراسانی. 🎙 آیت الله وحید خراسانی @Elteja
✳️ زنگار گناه بر دل 🍃كَلَّا ۖ بَلْ ۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ🍃(مطففین: ۱۴) 🍂چنین نیست که آنها می‌پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته است!🍂 ✅ گناه مانع دیدار امام زمان عج 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
✳️ گناه مانع دیدار امام زمان عج 👤 علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی چنین نقل می‌کند: ✍ سالی به قصد حج حرکت کردم و به مدینه وارد شدم. چند روزی در مدینه اقامت کردم و در جستجوی صاحب الزمان(عج) برآمدم. پس خبری از او نیافتم. بسیار غمگین شدم و ترسیدم به آروزی دیدار صاحب الزمان (عج)، نرسم. از مدینه خارج شدم تا به مکه رسیدم. حج خود را به جا آوردم و یک هفته‌ به شکل عمره در مکه ماندم. در تمام این مدت در طلب صاحب الزمان (عج) بودم. پس روزی در حالی که در این فکر بودم، در کعبه برایم باز شد. ناگهان با انسانی مواجه شدم که با دیدن او قلبم آرام گرفت و به سویش روان شدم. او نیز به سمت من آمد و گفت: اهل کجایی؟ گفتم: عراق. گفت: از کجای عراق، گفتم: از اهواز. گفت : آیا خُصَيْبي را می‌شناسی؟ گفتم: آری. گفت خدایش رحمت کند. شب‌ها زیاد عبادت می‌کرد، و به درگاه خدا بسیار اشک می‌ریخت. گفت: ابن مهزیار را چطور؟ گفتم: خودم هستم. گفت: ای اباالحسن خدا تو را در سلامت زنده بدارد. سپس با من دست داد و مرا درآغوش گرفت و گفت: ای اباالحسن با علامتی که بین تو و ابامحمد(امام حسن عسکری ع) بود، چه کردی؟ گفتم: با من است. انگشتری را که نقش محمد و علی داشت، به او دادم. چون آن را خواند اشکش جاری شد و گفت: خدایت رحمت کند ای ابامحمد همانا که تو زینت امتی، خدا تو را به امامت شرف بخشید، و تاج علم و معرفت بر سرت نهاد. سپس گفت: چه می‌خواهی ای ابا الحسن گفتم: الإمامَ المحجوبَ عن العالم. امام در پرده از عالم را. گفت: 👈«مَا هُوَ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ وَ لَكِنْ حَجَبَهُ سُوءُ أَعْمَالِكُمْ.» «او از شما پوشیده نیست ولیکن اعمال بدتان، او را از شما پوشانده است.»👉 برخیز و به سوی محل استراحت خود برو و آماده دیدار او باش. چون ستاره جوزا پایین رفت و ستارگان آسمان نورافشان شدند، من بین رکن و صفا منتظرت هستم. حالم نیکو گشت و یقین کردم که خدا مرا مورد فضل خود قرار داده است. پیوسته منتظر آن وقت بودم تا موعد فرا رسید. به سمت مرکب خود رفتم و بر پشتش سوار شدم. ناگهان او را دیدم که من را صدا می‌زند: ای اباالحسن، بیرون رفتم و به او پیوستم. به من سلام کرد و گفت ای برادر بیا به راه بیفتیم. پس پیوسته از دره‌ای سرازیر می‌شدیم و بر قله کوهی بالا می‌رفتیم، تا بر طائف مشرف شدیم. پس گفت ای ابا الحسن پیاده شو تا باقی‌مانده نماز شب را به جا آوریم. پیاده شدم و نماز صبح را دو رکعت با هم خواندیم. گفت: ای برادر راه بیفت. پس هم‌چنان مرا از دره‌ای سرازیر می‌کرد و بر قله کوهی بالا می‌برد تا مشرف شدیم بر دره‌ای عظیم شبیه کافور [در سفیدی]. پس چشم دوختم و خیمه‌ای از مو دیدم که از نور می‌درخشید. گفت نگاه کن، آیا چیزی می‌بینی؟ گفتم: خمیه‌ای از مو می‌بینم. گفت: آن همان آرزوی تو است. پس به سوی دره سرازیر شد و من به دنبال او. به میان آن دره که رسیدیم، از مرکب خود پیاده شد و آن را رها کرد. من نیز از مرکبم پیاده شدم. گفت رهایش کن. گفتم: اگر گم شود چه؟ گفت: این دشتی است که داخل آن نمی‌شود مگر مومن و خارج از آن نمی‌شود مگر مومن. سپس از من پیشی گرفت و داخل آن خیمه شد و به سرعت بیرون آمد و گفت: بشارت باد بر تو که اجازه ورود به تو دادند. «فدخلت فإذا البيت يسطع من جانبه النور»؛ پس داخل شدم. ناگاه دیدم که خیمه از سمت او غرق در نور است. به او سلام کردم به امامت. به من فرمود: 👈«يَا أَبَا اَلْحَسَنِ، قَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُكَ لَيْلاً وَ نَهَاراً، فَمَا اَلَّذِي أَبْطَأَ بِكَ عَلَيْنَا؟» «ای اباالحسن، ما شب و روز انتظار تو را می‌کشیدیم. چه چیز ورودت بر ما را به تاخیر انداخت؟»👉 گفتم: ای آقای من تاکنون کسی که مرا به سوی شما راهنمایی کند نیافته بودم، به من فرمود: «لَمْ تَجِدْ أَحَداً يَدْلُّكَ؟» کسی را نیافتی که راهنمایی‪ات کند؟! سپس با انگشت بر زمین کشید، سپس گفت:👈«لاَ وَ لَكِنَّكُمْ كَثَّرْتُمُ اَلْأَمْوَالَ، وَ تَجَبَّرْتُمْ عَلَى ضُعَفَاءِ اَلْمُؤْمِنِينَ، وَ قَطَعْتُمُ اَلرَّحِمَ اَلَّذِي بَيْنَكُمْ، فَأَيُّ عُذْرٍ لَكُمْ اَلْآنَ؟» «سپس گفت: نه چنین نیست ولیکن شما اموال را زیاد کردید، و بر بیچارگان از مومنین بزرگی فروختید، و قطع رحم کردید. پس اکنون چه عذری دارید؟👉« «فَقُلْتُ: اَلتَّوْبَةَ اَلتَّوْبَةَ، اَلْإِقَالَةَ اَلْإِقَالَةَ.» سپس فرمود: «يَا اِبْنَ اَلْمَهْزِيَارِ، لَوْ لاَ اِسْتِغْفَارُ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ لَهَلَكَ مَنْ عَلَيْهَا إِلاَّ خَوَاصَّ اَلشِّيعَةِ اَلَّذِينَ تُشْبِهُ أَقْوَالُهُمْ أَفْعَالَهُمْ.»؛ «ای پسر مهزیار اگر طلب مغفرت بعضی از شما برای بعضی دیگر نبود، همه انسان‌های روی زمین هلاک می‌شدند جز خواص شیعه؛ آنان که گفتارشان به کردارشان شبیه است»... 📚 دلائل الإمامة ج ۱، ص ۵۳۹ 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
🌼 داستان تشرف؛ وکالت امام زمان (عج) در دعا 👤 عالم ربّانی، آقا میرزا هادی خراسانی بجستانی- ایّده اللّه تعالی- ما را از مرحوم سید عالم فاضل عابد زاهد ممجّد، حاج سید حسین اصفهانی متولّی مدرسه صدر نجف اشرف خبر داد که از عالم فاضل محقّق، شیخ حسن تویسرکانی شنیدم، که گفت: ✍ اوایل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم، امر معیشت بر من سخت می‌گذشت. بنا گذاشتم فقط به قصد دعا کردن برای توسعه حال به کربلا مشرّف شوم. چون مشرّف گردیدم، شب را خوابیدم، هنوز به حرم محترم مشرّف نشده بودم که در خواب به حضور باهر النور موفور السّرور حضرت ناموس دهر، بقیّة اللّه ولیّ عصر- ارواحنا له الفداه- مشرّف گردیدم. فرمودند: فلانی، دعا کن! عرض کردم: یا مولای! به قصد دعا مشرّف شدم. فرمودند: خیلی خوب، همین جا بالای سر است، دعا کن! دست به دعا برداشتم و با تضرّع و زاری دعا کردم. فرمودند: نشد. دو مرتبه بهتر از اوّل مشغول دعا کردن شدم. باز فرمودند: نشد. مرتبه سوّم آن چه می‌دانستم به جدّ و جهد الحاح نمودم. باز فرمودند: نشد. دیگر عاجز شدم، 👈عرض کردم: سیّدی! دعا کردن وکالت بردار هست یا نه؟ فرمودند: بلی! هست. عرض کردم: من شما را وکیل کردم که برایم دعا فرمایید. فرمودند: خیلی خوب. سپس دست به دعا برداشتند و دعا فرمودند. 👉 چون به نجف اشرف مراجعت نمودم، شخص تاجر تویسرکانی که ساکن طهران بود به زیارت عتبات و حضور مبارک حجّة الاسلام میرزای رشتی رحمه اللّه مشرّف شد و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردهای مبرّز ایشان بود، لهذا مرحوم میرزا، جناب شیخ حسن را بسیار توصیف کردند و بالاخره به او فرمودند: دخترت را به او بده! حاجی مذکور فورا قبول نمود. بعد از چند روز جناب شیخ حسن صاحب عیال، مال، خانه و زندگی گردید. 📚عبقری حسان 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
دو داستان زیبا از درس اخلاق آیت الله فیاضی درباره امام زمان عج و عاقبت به خیری 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
🌼 داستان تشرف؛ عنایت امام زمان عج به بت‌پرست ✍ مرحوم والد آیت اللّٰه سید نورالدین حسینی میلانی (ره) از یکی از علمای شیعه در هند به نام سیّد فرزند علی نقل می‌کند که روزی یک فرد بت پرست که شخصیتی داشت، به من گفت: «مرا به قتل متهم کرده‌اند. تلاش‌های فراوان من نیز در روند پرونده مؤثر نشد و قرار است حکم اعدام روز دوشنبه اجرا شود. اکنون از همه جا ناامید گشته، نزد شما آمده‌ام، آیا شما می‌توانید به من کمک کنید؟ » سید می‌گوید: «با خودم فکر کردم که هر چند او بت پرست است، امّا همۀ خلایق از نعمت وجود امام زمان برخوردارند. این شخص نیز به برکت وجود امام زمان علیه السلام موجود و از رعایای آن حضرت محسوب است. لذا به وی گفتم: صبح روز جمعه لباس تمیزی بر تن کن و به قبرستان مسلمانان برو و صدا بزن: «یا ابا صالح المهدی»! چرا که به اعتقاد ما چنان چه مردم در مشکلات به ایشان متوسل شوند، نتیجه می‌گیرند. تو نیز به آن حضرت متوسل شو؛ شاید نتیجه بگیری. سید از قول شخص یاد شده می‌گوید: من این کار را انجام دادم. شخصی نزد من آمد و فرمود: مشکل تو چیست؟ مشکلم را گفتم و عرض کردم: سید فرزند علی مرا راهنمایی کرد که به شما توسل جویم. آن جناب پس از شنیدن مشکل من فرمود: «مشکل تو حل شد؛ نگران نباش! » عرض کردم: اگر با وجود غیر مسلمان بودن و عدم معرفت من نسبت به شما مشکل مرا حل کردید پس چرا گرفتاری‌های مسلمانان معتقد به خود را حل نمی کنید؟ ایشان فرمودند: اگر مسلمانان، با این حال که تو داری و حاجت خود را خواستی، حاجت خویش را از ما بخواهند، مشکل آنان را نیز حل خواهیم کرد. پس از این جریان شخص یاد شده روز دوشنبه در دادگاه حاضر شد و قاضی حکم تبرئه وی را صادر کرد. او گفته: من اصلاً علت تغییر حکم را نفهمیدم و در حالی که پول فراوان و وکلای بسیار در حل مشکل من کارساز نشد، توسل به امام شما مشکل مرا حل کرد و قاضی به یکباره از حکمش برگشت و مرا تبرئه کرد! 📚جواهرالکلام فی معرفه الامامه و الامام 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
14.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼خادمی که از ملازمان امام زمان (عج) شد... 😔 هفت شهر عشق را عطار گشت، ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم 🎙 حجت‌الاسلام عالی 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
🌸 امام شناسی کودک!!! 🌼 امام صادق علیه‌السلام: 🍃مفضّل بن عمر گفت: از امام صادق(ع) پرسیدم: این‌که کودک بدون هیچ دلیلی خندیده و بدون هیچ درد و رنجی می‌گرید سببش چیست؟ آن‌حضرت فرمود: «اى مفضّل! هیچ طفلى نیست مگر آن‌که امام خود را دیده و با او مناجات می‌نماید، پس گریه‌اش به خاطر غایب شدن امام از او است و خنده‌اش زمانى است که امام به او رو می‌کند. و وقتى زبان طفل باز شد این باب بر رویش بسته شده و دیگر امام را ندیده و در دلش نسبت به آنچه قبلاً برایش اتّفاق افتاده فراموشى پیدا می‌شود».🍃 🌴عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنِ اَلطِّفْلِ يَضْحَكُ مِنْ غَيْرِ عَجَبٍ وَ يَبْكِي مِنْ غَيْرِ أَلَمٍ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ مَا مِنْ طِفْلٍ إِلاَّ وَ هُوَ يَرَى اَلْإِمَامَ وَ يُنَاجِيهِ فَبُكَاؤُهُ لِغَيْبَةِ اَلْإِمَامِ عَنْهُ وَ ضَحِكُهُ إِذَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ حَتَّى إِذَا أُطْلِقَ لِسَانُهُ أُغْلِقَ ذَلِكَ اَلْبَابُ عَنْهُ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالنِّسْيَانِ 📚علل الشرایع ج ۲، ص ۵۸۴ 😭 عزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اَرَي الْخَلْقَ وَ لا تُري، 🍂بر من سخت است همه را مي بينم اما تو را نمي بينم (دعای ندبه)🍂 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
✳️ عنایت امام زمان عج با سفارش مادر ✍ سر لشكرى خدمت يكى از علماى مشهد می‌رسد و بعد از عرض ارادت و اظهار محبّت به آل پيغمبر (ص) می‌گوید: من متصدى انبار اسلحه خراسانم، يك ماه قبل متوجّه شدم كه پنج قبضه اسلحه از انبار به سرقت رفته و چند روز ديگر هم بناست بازرسان از مركز براى سركشى بيايند و پس از بازجويى با نبودن اسلحه قطعا مرا اعدام يا به حبس ابد با اعمال شاقه محكوم می‌کنند. لذا چند شب بعد از خدمت، می‌رفتم پشت سربازخانه دره كوهى بود، ميان آن دره كوه تا صبح گريه می‌کردم و به امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه) استغاثه می‌نمودم. تا اينكه شبى از بس گريه كرده بودم و فرجى نشده بود، با عصبانيت و چشم گريان صدا زدم، يا فاطمة الزهرا پسرت به دادم نمی‌رسد گوش به حرفم نمی‌دهد، شايد به حرف شما گوش دهد، به ايشان بفرما به داد من بيچاره برسد و جان مرا حفظ كند. و آن شب را به خانه نيامدم و روى ماسه‌های دره كوه خوابيدم. در عالم خواب حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را ديدم، فرمود: به فرزندم گفتم كار تو را اصلاح كند، می‌روی خيابان تهران سرنبش قهوه‌خانه كوچكى است به آنجا مراجعه كن. از خواب بيدار شدم، صبح زود خود را به قهوخانه رساندم، ديدم قهوخانه بسيار كوچكى است، و پيرمردى كترى روى چراغ گذارده و چاى چراغى درست كرده و به مردم مى دهد، چون وضع او را ديدم خجالت كشيدم خود را معرفى كنم، بعد از ساعتى در كنار خيابان ايستادم ناچار نزديك رفته به او سلام كردم، گفتم: من فلانى هستم اين روزها كسى از من سراغ نگرفته. فرمود: چرا امروز دو روز است، سيّد جوانى مى آيد و سراغ شما را مى گيرد، امروز تا كنون نيامده ولى احتمال دارد امروز هم به سراغ شما بيايد. من از خوشحالى می‌خواستم جان بدهم، تا ظهر توى قهوه خانه نشستم، خبرى نشد. به قلبم خطور كرد كه آقا مأمور است به داد تو برسد ليكن ميل ندارد صورت تو را ببيند و تو جمال او را زيارت كنى. از قهوخانه بيرون آمدم و كاغذى گرفته با چشم گريان نوشتم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَولاىَ يا حُجَّةَ بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى وَ نَفْسى لَكَ الْفِدا اَغِثْنى وَ فَرِّجْ كَرْبى بِحَقِّ اُمِّكَ فاطمة (عليهاالسلام). نامه را در پاكت گذاشتم و به آن شخص قهوه چى دادم و گفتم: اگر آن آقا آمد، اين پاكت را حضورشان تقديم كن و جواب آن را بگير، تا من برگردم. از قهوه خانه بيرون آمدم. خواستم به حرم مشرف شوم، ديدم حالى ندارم، با خود گفتم: روبروى قهوه‌خانه می‌ایستم و به قهوه خانه نگاه می‌کنم اگر آقايم آمد جمال او را زيارت می‌نمایم، امّا هرچه ايستادم كسى را نديدم كه به سمت قهوه خانه برود. پس از يك ساعت باز آمدم درب قهوه‌خانه و از آقا سراغ گرفتم، آن مرد گفت: همين ساعت آمدند، سراغ شما را گرفتند، من كاغذ شما را به ايشان دادم چيزى نوشته پس دادند. پاكت را گرفته روى چشمم گذاردم و باز كردم، ديدم زير نامه نوشته: پنج قبضه اسلحه مسروقه شما را در پارچه فلان رنگ پیچیده‌اند و آخر همان دره كه شبها گريه می‌کردی كنار فلان سنگ در زير شن و ماسه پنهان کرده‌اند و چون شبها آنجا مى رفتى نتوانسته‌اند ببرند، وليكن امشب اگر خود را نرسانى و آنها را برندارى، قصد دارند به هر وسيله كه باشد ببرند. و امضا نموده بود (المهدى المنتظر). كاغذ را بوسيدم و در جيب گذاشته به هر وسیله‌ای بود نزديك عصر خود را به دره كوه رسانيدم، كنار همان سنگ اسلحه‌ها را از زير ماسه بيرون آوردم و بردم تحويل دادم و جان مرا حضرت خريد و از آن روز تصميم گرفتم هر چه بتوانم به تقوا و عبادت بكوشم تا شايد به زيارت جمال دل آراى آن جناب نايل شوم ولى صد افسوس كه هنوز باين سعادت عظمى موفق نشده‌ام. 📚 کرامات فاطمیه (س)، علی میرخلف زاده، ص۷۴ 📢 ظاهراً این قصه مربوط به قبل از انقلاب است 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam