eitaa logo
مطلب تبلیغی
22 دنبال‌کننده
136 عکس
124 ویدیو
68 فایل
مطالبی که برای تبلیغ دین مفید است. هدیه به مادر امام زمان عج؛ نرجس خاتون س @Mohammadsalari :آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلب تبلیغی
🦋🥀در محضر قرآن کریم 🥀🦋 🌸«...وَ مَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُ مَخۡرَجٗا 🌱 وَ يَرۡزُقۡهُ
✳️ گره‌گشایی تقوا: ✅ معامله عجیب! ✍ روزی‌ مقداد به امیرالمؤمنین عرض کرد: «سه روز است چیزی نخورده‌ام.» امیرالمؤمنین زره خود را به پانصد درهم فروخت و مقداری از آن را به مقداد داد. بعد عرب بادیه نشینی از راه رسید و از امام خواست شترش را بخرد و اگر پول ندارد، نسیه ببرد. امام شترش را به صد درهم نسیه خرید. آن عرب رفت، عرب دیگری پیش آمد و گفت: «این شتر را می فروشی به صد و پنجاه درهم؟» امام شتر را به صد و پنجاه درهم فروخت و از حسنین خواست بادیه نشین را بیابند و پولش را بدهند. اما ناگاه چشمش به رسول الله افتاد. پیامبر ‌خندید و فرمود: «ای علی، صاحب این شتر جبرئیل بود و آن مشتری میکائیل. و این به خاطر ایثاری بود که در حق مقداد کردی.» سپس این آیه را تلاوت نمود: «و من یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لا یحتسب» 🍂 وَ فِي حَدِيثِ اِبْنِ عَبَّاسٍ : أَنَّ اَلْمِقْدَادَ قَالَ لَهُ أَنَا مُنْذُ ثَلاَثَةِ أَيَّامِ مَا طَعِمْتُ شَيْئاً فَخَرَجَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ بَاعَ دِرْعَهُ بِخَمْسِمِائَةٍ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ بَعْضَهَا وَ اِنْصَرَفَ مُتَحَيِّراً فَنَادَاهُ أَعْرَابِيٌّ اِشْتَرِ مِنِّي هَذِهِ اَلنَّاقَةَ مُؤَجَّلاً فَاشْتَرَاهَا بِمِائَةٍ وَ مَضَى اَلْأَعْرَابِيُّ فَاسْتَقْبَلَهُ آخَرُ وَ قَالَ بِعْنِي هَذِهِ بِمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ درهم [دِرْهَماً] فَبَاعَ وَ صَاحَ يَا حَسَنُ وَ يَا حُسَيْنُ اِمْضِيَا فِي طَلَبِ اَلْأَعْرَابِيِّ وَ هُوَ عَلَى اَلْبَابِ فَرَآهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ يَتَبَسَّمُ وَ يَقُولُ يَا عَلِيُّ اَلْأَعْرَابِيُّ صَاحِبُ اَلنَّاقَةِ جَبْرَئِيلُ وَ اَلْمُشْتَرِي مِيكَائِيلُ يَا عَلِيُّ اَلْمِائَةُ عَنِ اَلنَّاقَةِ وَ الخمسين [اَلْخَمْسُونَ] بِالْخَمْسِ اَلَّتِي دَفَعْتَهَا إِلَى اَلْمِقْدَادِ ثُمَّ تَلاَ وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ اَلْآيَةَ.🍂 📚 بحارالانوار، ج۴۱، ص ۳۱ 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
مطلب تبلیغی
🦋🥀در محضر قرآن کریم 🥀🦋 🌸«...وَ مَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُ مَخۡرَجٗا 🌱 وَ يَرۡزُقۡهُ
✳️ گره‌گشایی تقوا: ✅ عابد زیبارو ✍از رسول خدا ص روایت شده که در میان بنی اسرائیل عابدی بود زیباروی و خوش سیما که از بافتن زنبیل و فروختن آن امرار معاش می‌کرد. روزی عابد از جلوی قصر پادشاه عبور می‌کرد کنیزکی از کنیزان همسر پادشاه او را دید و بی درنگ به داخل قصر رفت و زیبایی خیره کننده او را برای خانم خود تعریف کرد و گفت بر در قصر مردی است که چند زنبیل در دست دارد و برای فروش آن‌ها گردش می‌کند من تا‌کنون مردی زیباتر از او ندیده‌ام. خانم گفت‌: او را نزد من آور‌! کنیزک بیرون رفته و عابد را به داخل قصر و نزد خانم خود آورد چون نظر همسر پادشاه به عابد افتاد شیفته او گردید و به او را به گناه دعوت کرد. عابد امتناع کرد. زن گفت: تا به خواسته من تن ندهی، نمی‌گذارم از این‌جا خارج شوی. این سخن را گفت و به‌ دنبال آن به کنیزک دستور داد درهای قصر را ببندد. عابد که مردی پرهیزکار و با تقوا بود و بدین ترتیب خود را در دام آن زن دید فکری کرده و گفت‌: آیا بالای بام قصر جایی برای تطهیر و شستشو هست‌؟ همسر شاه گفت: آری و به‌ دنبال آن به کنیزش دستور داد مقداری آب برای شستشو به بالای قصر ببرد. کنیز ظرف آب را بالای قصر برد و عابد نیز به دنبال او رفت‌. وقتی به اطراف نگاه کرد دید قصر بسیار مرتفعی است و هیچ وسیله‌ای هم که خود را به آن آویزان کند و از آن‌جا فرود آید نیست. با خود گفت‌: ای نفس ! تو سال‌های دراز به‌ خاطر رضای پروردگار در شب و روز او را عبادت کردی اکنون با چنین بلایی مواجه شدی که می‌خواهد حاصل سال‌ها عبادت تو را از بین ببرد. به خدا اگر دچار آن شوی زیانکار و شرمسار خواهی بود با این وضع اگر تو خود را از بالای بام قصر پرت کنی و بمیری بهتر از آن است که به این گناه آلوده شوی این سخن را گفت و نزدیک بام آمد و خود را پرتاب کرد. رسول خدا ص می‌فرماید: در این زمان خدای متعال به جبرئیل خطاب کرد بنده ما می‌خواهد خود را به‌ خاطر فرار از گناه به زمین پرتاب کند تو او را برگیر که صدمه‌ای به او نرسد‌. جبرئیل آمد و عابد را گرفت و همانند پدر مهربانی که فرزندش را بر زمین می‌نهد او را بر زمین نهاد‌. عابد همین که روی زمین قرار گرفت خواست به خانه برود ولی چون زنبیل‌ها را در قصر گذارده بود آن روز تا غروب صبر کرد و چون غروب شد به خانه و پیش عیالش رفت. همسرش گفت: پول زنبیل‌ها را چه کردی‌؟ عابد گفت‌: امروز نتوانستم از آن‌ها پولی به‌دست آورم. زن پرسید‌: پس امشب با چه چیز افطار کنیم‌؟ عابد گفت: امشب را به گرسنگی صبر می‌کنیم‌. سپس به زن گفت‌: اکنون برخیز و تنور را روشن کن چون ما خوش نداریم همسایه‌های ما تنورمان را خاموش ببینند و به فکر ما بیفتند‌. زن برخواست و تنور را روشن کرد و برگشت در این زمان یکی از زنان همسایه‌ها به خانه‌ی آن‌ها آمد و گفت‌: شما آتش دارید‌؟ زن گفت: آری برو و از میان تنور بردار. زن همسایه بالای تنور آمد و بازگشت و به زن عابد گفت‌: تو این‌جا با شوهرت به صحبت مشغولی و نان‌ها در تنور سوخت‌! زن برخواسته سر تنور آمد و دید اطراف تنور مملو از نان‌های سفید است. نان‌ها را از تنور گرفته و در ظرفی نهاد و به نزد شوهر آورد و به او گفت: ای مرد ! تو نزد خدا مقام و منزلتی داری از خدا بخواه تا در زندگی ما وسعتی دهد که بقیه عمر قدری از این سختی برهیم‌! عابد گفت‌: بر همین حال صبر کنی بهتر است‌. 📚 کیفر گناه 👈 نقل از لئالی الاخبار 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
مطلب تبلیغی
🦋🥀در محضر قرآن کریم 🥀🦋 🌸«...وَ مَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُ مَخۡرَجٗا 🌱 وَ يَرۡزُقۡهُ
✳️ گره‌گشایی تقوا: ✅ مادر شیخ محمد تقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به « » می‌رفتیم. وقت شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه . الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگه‌دار. او گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم. دیگر کاروانی نیست. دارد فرا می‌رسد و ممکن است حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت نشسته و تکیه داده بود. به سورچی گفت: من پهلوی نمی نشینم. گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به نشسته بود و می‌گفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد، بيمه مى‌شود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ منبع: varesoon.ir 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
مطلب تبلیغی
🦋🥀در محضر قرآن کریم 🥀🦋 🌸«...وَ مَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُ مَخۡرَجٗا 🌱 وَ يَرۡزُقۡهُ
✳️ گره‌گشایی تقوا: ✅ در میان یاران پیامبراکرم صل الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دستبرد می‌زد. یک بار، هنگامی که روز بود، خانه‌ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانه‌ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر می‌برد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه می‌زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می‌گذراند. دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهره‌ای از مال و ثروت ، و بهره‌ای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت: «به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّه‌دار کردم، پس از مدّتی می‌میرم و به دادگاه الهی خوانده می‌شوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!» از عمل خود پشمیان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت: «ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت. شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم. شب گذشته، سایه‌ای روی دیوار خانه‌ام دیدم. احتمال می‌دهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم. از شما می‌خواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمی‌خواهم؛ زیرا از مال دنیا بی‌نیازم.» در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت. در میان آن جمع، نظر محبت‌آمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند. سپس از او پرسید: «ازدواج کرده‌ای؟» – نه! – حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟ – اختیار با شماست. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!» جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانه‌اش رفت و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد. زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفت‌زده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟! جوان پاسخ داد: «ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد. من همان دزدی هستم که دیشب به خانه‌ات آمدم، ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود. به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!» ❣زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است. •✾📚 @Dastan :منبع داستان📚✾• 📢 نیازمند منبع بهتر 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
✳️ گرفتاری شهید به خاطر حق‌الناس 🌼 رُوِيَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: ... 🌴 وَ لَقَدْ كَلَّمَهُ اَلْمَوْتَى مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِمْ وَ اِسْتَغَاثُوهُ مِمَّا خَافُوا تَبِعَتَهُ وَ لَقَدْ صَلَّى بِأَصْحَابِهِ ذَاتَ يَوْمٍ فَقَالَ مَا هَاهُنَا مِنْ بَنِي اَلنَّجَّارِ أَحَدٌ وَ صَاحِبُهُمْ مُحْتَبَسٌ عَلَى بَابِ اَلْجَنَّةِ بِثَلاَثَةِ دَرَاهِمَ لِفُلاَنٍ اَلْيَهُودِيِّ وَ كَانَ شَهِيداً🌴 🌻[یکی از معجزات پیامبر (ص) این بود که ] اموات با او به سخن می‌نشستند و به ساحت شریفش دست حاجت دراز می‌کردند و از آنچه بیم داشتند، بدو پناه می‌بردند: یک روز، پس از آنکه با اصحاب خود نماز گزارد، فرمود: آیا در اینجا کسی از تیره بنی نجار هست؟ هم اینک شخصی از این قبیله جلو در بهشت زندانی گشته است و به وی اجازه ورود نداده‌اند؛ زیرا به فلان شخص یهودی سه درهم بدهی دارد. با آنکه مدیون، در راه خدا کشته شده بود.🌻 📚 الاحتجاج ج ۱، ص ۲۱۰ 📢 داستانی تکان‌دهنده😨 📋 برائت نامه ✍حجّةالاسلام آقای بهمنی فرمود: یکی از اساتید دانشگاه اصفهان که شاگرد آیت اللَّه جوادی آملی - دامت برکاته - بوده است، اظهار داشت: یکی از شهدای انقلاب جمهوری اسلامی را در خواب دیدم، گفت: برائت نامه‌ام را به دستم دادند، دیدم روی آن ضرب در کشیده و آن را باطل ساخته اند، گفتم: به چه مناسبت ضرب در بطلان خورده است؟ گفتند: شما موقعی که در آموزش و پرورش بودی، خانمی را بی جهت از کار برکنار کردی و این مظلمه است که برائت نامه شما را باطل ساخته است و از من خواست که درباره استحلال از آن خانم تلاش کنم. من از خواب بیدار شدم به سراغ برادر آن شهید رفتم و با هم به سراغ آن خانم رفتیم و مطلب را اظهار کردیم، آن خانم گفت: او حیثیت مرا از بین برد و مرا بیچاره کرد، من راضی نمی شوم. گفتیم: نصف اموال او را به شما می‌دهیم راضی شو، امّا راضی نشد. 📚 روزنه‌هایی از عالم غیب(آیت الله خرازی) 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
✳️ تفسیر صدای ناقوس توسط امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و مسلمان شدن راهب ✍ حارث اعور گويد: در هنگامی كه با امير المؤمنين على (عليه السّلام) در حيره می‌رفتیم راهبی ناقوس می‌زد، على (عليه السّلام) فرمود: «یا حارث أَ تَدْرِي مَا يَقُولُ هَذَا اَلنَّاقُوسُ»؛«ای حارث می‌دانی اين ناقوس چه می‌گوید؟»، گفتم خدا و رسول و پسر عمش داناترند، فرمود: «إِنَّهُ يَضْرِبُ مَثَلَ اَلدُّنْيَا وَ خَرَابَهَا وَ يَقُولُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ حَقّاً حَقّاً صِدْقاً صِدْقاً إِنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ غَرَّتْنَا وَ شَغَلَتْنَا وَ اِسْتَهْوَتْنَا وَ اِسْتَغْوَتْنَا يَا اِبْنَ اَلدُّنْيَا مَهْلاً مَهْلاً يَا اِبْنَ اَلدُّنْيَا دَقّاً دَقّاً يَا اِبْنَ اَلدُّنْيَا جَمْعاً جَمْعاً تَفْنَى اَلدُّنْيَا قَرْناً قَرْناً مَا مِنْ يَوْمٍ يَمْضِي عَنَّا إِلاَّ أَوْهَنَ [أَوْهَى] مِنَّا رُكْناً قَدْ ضَيَّعْنَا دَاراً تَبْقَى وَ اِسْتَوْطَنَّا دَاراً تَفْنَى لَسْنَا نَدْرِي مَا فَرَّطْنَا فِيهَا إِلاَّ لَوْ قَدْ مِتْنَا » «آن مَثَل دنيا و ويرانى آن را می‌نوازد و می‌گوید: لا اله الا اللّٰه حقا حقا صدقا صدقا، براستى دنيا ما را فريب داد، سرگرم كرد، دل ما را ربود، ما را گمراه كرد، اى پسر دنيا آرام آرام، اى پسر دنيا بكوب بكوب، اى پسر دنيا جمع كند جمع كن، دنيا فانى شود قرن به قرن، روزى از عمر ما نگذرد جز آنكه ركنى از ما سست گردد، ضايع كرديم خانه پاينده را و وطن گرفتيم خانه فانى را، نمی‌دانیم چه تقصيرى كرديم در آن جز وقتى بمیریم» حارث گفت: يا امير المؤمنين خود نصارى اين را می‌دانند؟ فرمود: « لَوْ عَلِمُوا ذَلِكَ لَمَا اِتَّخَذُوا اَلْمَسِيحَ إِلَهاً مِنْ دُونِ اَللَّهِ»؛ «اگر می‌دانستند مسيح را در برابر خدا پرستش نمی‌کردند»، حارث گويد: من نزد راهب رفتم و گفتم تو را به حق مسيح چنانچه می‌نواختی ناقوس را بنواز، او نواخت و من كلمه به كلمه گفتم تا رسيد به جمله آخر، گفت: به حق پيغمبرتان قسم، كى شما را به اين خبر داده‌؟ گفتم اين مردي كه ديروز با من بود، گفت ميان او و پيغمبرتان خويشى است، گفتم پسر عم او است گفت به حق پيغمبرتان آن را از پيغمبر شما شنيده‌؟ گفتم آرى، مسلمان شد و گفت: «وَ اَللَّهِ إِنِّي وَجَدْتُ فِي اَلتَّوْرَاةِ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ اَلْأَنْبِيَاءِ نَبِيٌّ وَ هُوَ يُفَسِّرُ مَا يَقُولُ اَلنَّاقُوسُ.» «به خدا من در تورات خواندم كه در پايان پیغمبران، پيغمبرى باشد كه آنچه ناقوس گويد تفسير كند.» 📚الأمالی (للصدوق) ج ۱، ص ۲۲۵ 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
مطلب تبلیغی
✳️ عظمت چادر حضرت فاطمه س 🌼 پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): 🍃هنگامی که خداوند در روز قیامت تما
🌼 نور چادر حضرت فاطمه س، هشتاد یهودی را مسلمان کرد ✍ابن شهر آشوب و قطب الدين راوندى گويند: روايت شده كه 🍃على عليه السّلام مقدارى جو از يك يهودى قرض كرد، يهودى مزبور گفت: بايد در ازاى آن چيزى را به عنوان رهن در نزد من بگذارى. و على عليه السّلام چادر حضرت فاطمه عليها السّلام را كه پشم بود به او داد.آن شخص چادر را گرفته و به خانه برده، در اطاقى گذاشت. به هنگام شب زن آن شخص براى انجام كارى داخل اطاق مذكور گرديد و نورى را ديد كه اطاق را روشن كرده، فورا از اطاق خارج شد و آنچه را ديده بود به شوهرش اطلاع داد، مرد يهودى كه فراموش كرده بود چادر فاطمه عليها السّلام در آن اطاق است تعجّب نمود و به سرعت برخاسته داخل آن اطاق گرديد و بلافاصله دريافت كه آن نور از چادرى ساطع مى‌شود كه على عليه السّلام آن را گرو گذاشته است. پس آن مرد يهودى و همسرش از خانه خارج شده و هر يك به سوى اقوام خويش شتافته و آنها را از معجزه‌اى كه ديده بودند آگاه نمودند، و در اثر اين واقعه هشتاد نفر از آنها به اسلام متمايل گرديده و ايمان آوردند.🍃 🌴قب[المناقب لابن شهرآشوب ]، يج [الخرائج و الجرائح]، رُوِيَ: أَنَّ عَلِيّاً اِسْتَقْرَضَ مِنْ يَهُودِيٍّ شَعِيراً فَاسْتَرْهَنَهُ شَيْئاً فَدَفَعَ إِلَيْهِ مُلاَءَةَ فَاطِمَةَ رَهْناً وَ كَانَتْ مِنَ اَلصُّوفِ فَأَدْخَلَهَا اَلْيَهُودِيُّ إِلَى دَارٍ وَ وَضَعَهَا فِي بَيْتٍ فَلَمَّا كَانَتِ اَللَّيْلَةُ دَخَلَتْ زَوْجَتُهُ اَلْبَيْتَ اَلَّذِي فِيهِ اَلْمُلاَءَةُ بِشُغُلٍ فَرَأَتْ نُوراً سَاطِعاً فِي اَلْبَيْتِ أَضَاءَ بِهِ كُلُّهُ فَانْصَرَفَتْ إِلَى زَوْجِهَا فَأَخْبَرَتْهُ بِأَنَّهَا رَأَتْ فِي ذَلِكَ اَلْبَيْتِ ضَوْءاً عَظِيماً فَتَعَجَّبَ اَلْيَهُودِيُّ زَوْجُهَا وَ قَدْ نَسِيَ أَنَّ فِي بَيْتِهِ مُلاَءَةَ فَاطِمَةَ فَنَهَضَ مُسْرِعاً وَ دَخَلَ اَلْبَيْتَ فَإِذَا ضِيَاءُ اَلْمُلاَءَةِ يَنْشُرُ شُعَاعُهَا كَأَنَّهُ يَشْتَعِلُ مِنْ بَدْرٍ مُنِيرٍ يَلْمَعُ مِنْ قَرِيبٍ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِكَ فَأَنْعَمَ اَلنَّظَرَ فِي مَوْضِعِ اَلْمُلاَءَةِ فَعَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ اَلنُّورَ مِنْ مُلاَءَةِ فَاطِمَةَ فَخَرَجَ اَلْيَهُودِيُّ يَعْدُو إِلَى أَقْرِبَائِهِ وَ زَوْجَتُهُ تَعْدُو إِلَى أَقْرِبَائِهَا فَاجْتَمَعَ ثَمَانُونَ مِنَ اَلْيَهُودِ فَرَأَوْا ذَلِكَ فَأَسْلَمُوا كُلُّهُمْ .🌴 📚بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۰ 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
✳️ کرامتی عجیب از خادمه حضرت فاطمه سلام الله علیها 🍃قطب الدين راوندى گويد: روايت شده: وقتى فاطمه عليها السّلام از دنيا رحلت نمود امّ‌ ايمن سوگند خورد كه در مدينه نماند؛ زيرا طاقت ديدن آن مواضع و محل‌هايى كه فاطمه را در آنجا ديده بود نداشت، لذا از مدينه خارج شد و به سوى مكّه حركت كرد، در بين راه آب او تمام و تشنگى بر او غلبه كرد پس دستان خود را به سوى آسمان بلند كرده و گفت: پروردگارا! من خدمتكار حضرت فاطمه هستم، آيا مى‌خواهى مرا به واسطۀ عطش و در حال تشنگى بميرانى‌؟ در اين حال خداوند متعالى دلوى آب از آسمان براى او فرستاد و او از آن آب نوشيد و هفت سال از آب و غذا بى‌نياز گرديد، و مردم او را در روز بسيار گرم به دنبال كارهايى مى‌فرستادند ولى او هرگز تشنه نمى‌شد.🍃 🌴يج، [الخرائج و الجرائح] : رُوِيَ أَنَّ أُمَّ أَيْمَنَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ حَلَفَتْ أَنْ لاَ تَكُونَ بِالْمَدِينَةِ إِذْ لاَ تُطِيقُ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَوَاضِعَ كَانَتْ بِهَا فَخَرَجَتْ إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا كَانَتْ فِي بَعْضِ اَلطَّرِيقِ عَطِشَتْ عَطَشاً شَدِيداً فَرَفَعَتْ يَدَيْهَا قَالَتْ يَا رَبِّ أَنَا خَادِمَةُ فَاطِمَةَ تَقْتُلُنِي عَطَشاً فَأَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَيْهَا دَلْواً مِنَ اَلسَّمَاءِ فَشَرِبَتْ فَلَمْ تَحْتَجْ إِلَى اَلطَّعَامِ وَ اَلشَّرَابِ سَبْعَ سِنِينَ وَ كَانَ اَلنَّاسُ يَبْعَثُونَهَا فِي اَلْيَوْمِ اَلشَّدِيدِ اَلْحَرِّ فَمَا يُصِيبُهَا عَطَشٌ.🌴 📚بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۸ 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
🌼 سفارش امام زمان (عج) درباره نماز صبح و مغرب ✍ شيخ طوسى و طبرسى از زهرى نقل کرده‌اند كه گفت: مدّت هاى مديد در طلب حضرت مهدى عليه السّلام بودم و در اين راه اموال فراوانى (در راه خدا) خرج كردم اما به هدف نرسيدم تا اينكه به خدمت محمّد بن عثمان(نائب خاص امام زمان عج) رسيدم و مدتى در خدمت او بودم تا روزى از او به التماس خواستم كه مرا به خدمت امام زمان عليه السّلام ببرد. محمّد بن عثمان پاسخ منفى داد، ولى در مقابل تضرع بسيار من، سرانجام لطف كرد و فرمود: فردا اول وقت بيا. فرداى آن روز، اول وقت به خدمت محمّد بن عثمان رفتم، ديدم جوانى خوش سيما و خوشبو همراه اوست و به من اشاره كرد كه اين است آن كس ‍ كه در طلبش هستى. به خدمت امام زمان عليه السّلام رفتم و آنچه سؤال داشتم، مطرح كردم . ايشان جواب مرا فرمود تا به خانه‌ای رسيديم و داخل خانه شد و ديگر حضرتش را نديدم. در اين ملاقات، ايشان به من فرمود: 💥از رحمت خدا دور است، از رحمت خدا دور است كسى كه نماز صبح را چندان به تأخیر بيندازد تا ستاره ها ديده نشوند و نماز مغرب را بقدرى به تأخیر بيندازد تا ستاره‌ها نمايان شوند.💥 🍃عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ اَلْكُلَيْنِيِّ رَفَعَهُ عَنِ اَلزُّهْرِيِّ قَالَ: طَلَبْتُ هَذَا اَلْأَمْرَ طَلَباً شَافِياً حَتَّى ذَهَبَ لِي فِيهِ مَالٌ صَالِحٌ فَوَقَعْتُ إِلَى اَلْعَمْرِيِّ وَ خِدْمَتِهِ وَ لَزِمْتُهُ فَسَأَلْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ عَنْ صَاحِبِ اَلزَّمَانِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ لَيْسَ إِلَى ذَلِكَ وُصُولٌ فَخَضَعْتُ لَهُ فَقَالَ لِي بَكِّرْ بِالْغَدَاةِ - فَوَافَيْتُ فَاسْتَقْبَلَنِي وَ مَعَهُ شَابٌّ مِنْ أَحْسَنِ اَلنَّاسِ وَجْهاً وَ أَطْيَبِهِمْ رِيحاً وَ فِي كُمِّهِ شَيْءٌ كَهَيْئَةِ اَلتُّجَّارِ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ دَنَوْتُ مِنَ اَلْعَمْرِيِّ فَأَوْمَى إِلَيْهِ فَعَدَلْتُ إِلَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ فَأَجَابَنِي عَنْ كُلِّ مَا أَرَدْتُ ثُمَّ مَرَّ لِيَدْخُلَ اَلدَّارَ وَ كَانَتْ مِنَ اَلدُّورِ اَلَّتِي لاَ يُكْتَرَثُ بِهَا فَقَالَ اَلْعَمْرِيُّ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ فَاسْأَلْ فَإِنَّكَ لاَ تَرَاهُ بَعْدَ ذَا فَذَهَبْتُ لِأَسْأَلَ فَلَمْ يَسْتَمِعْ وَ دَخَلَ اَلدَّارَ وَ مَا كَلَّمَنِي بِأَكْثَرَ مِنْ أَنْ قَالَ: 💥 مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ اَلْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِكَ اَلنُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ اَلْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْفَضَّ اَلنُّجُومُ وَ دَخَلَ اَلدَّارَ 💥🍃 📚الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۷۹، الغيبة(للطوسی)، ج ۱، ص ۲۷۱ 🎁 به کانال مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @tabligheslam
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖 ✳️ انسان‌های با برکت 🍃وَ جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ🍃 🍂ﻭ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﺑﺮﻛﺖ ﻭ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪم ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ🍂 (مریم: ۳۱) ✅ نان با برکت! ✍ روزی در خدمت امام سجاد علیه‌السلام بودم که یکی از شیعیان آمد و اظهار پریشانی و عیالمندی نمود و گفت: چهارصد درهم بدهکاری دارم، حضرت از شنیدن سخنان وی بسیار متأثر شده و گریه کرد، وقتی علت را پرسیدند، فرمود: کدام محنت بالاتر از آن است که برادر مؤمنی را مقروض ببینی و نتوانی مشکل او را حل کنی؟ هنگامی که مردم متفرق شدند یکی از منافقین گفت: عجیب است که ایشان یک بار می‌گوید آسمان و زمین در اختیار ماست و یک بار می‌گوید که از اصلاح برادر مؤمنی عاجزیم! آن مرد فقیر از شنیدن این سخن آزرده شد و خدمت امام سجاد علیه‌السلام رفت و گفت: شخصی چنان و چنین گفت و به من سخت آمد به گونه‌ای که رنج و محنت و پریشانی های خودم را فراموش کردم. حضرت فرمود: خداوند تو را فرج عطا فرمود؛ و دستور داد: آنچه برای افطار من آماده کرده‌اید بیاورید. دو قرص نان خشک شده را آوردند. حضرت فرمود: این نان ها را بگیر که در خانه ما به غیر از این ها وجود ندارد ولیکن خداوند به برکت این دو قرص نان نعمت و مال زیادی به تو می‌دهد. آن مرد دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت و نمی‌دانست چه کار کند. نفس و شیطان وسوسه اش نمود که نه دندان بچه‌ها می‌تواند این نانها را بخورد و نه شکم تو و خانواده‌ات را سیر می‌کند و نه قرض تو ادا خواهد شد. همان طور که در بازار راه می‌رفت، به ماهی فروشی برخورد کرد که یک ماهی در دستش مانده بود و کسی آن را نمی‌خرید. به ماهی فروش گفت: من دو نان جو دارم بیا با ماهی مبادله کنیم. ماهی فروش قبول کرد مرد ماهی را گرفت و یک نان جو را به او داد و به راهش ادامه داد و بقالی را دید که مقداری نمک مخلوط با خاک دارد که هیچ کس از او نمی‌خرد، به او پیشنهاد کرد بیا این قرص نان را بگیر و آن نمک را بده تا این ماهی را کباب کرده و استفاده کنم. و نمک را نیز گرفت و به خانه رفت در فکر بود که ماهی را پاک کند کسی در زد. وقتی در را باز کرد، دید هر دو مشتری نان ها را پس آورده‌اند و گفتند: بچه های ما این نان های خشک را نمی‌توانند بخورند و ما فهمیدیم که تو از ناچاری این نان ها را به بازار آورده‌ای بیا و نان خود را بگیر، ما از تو راضی هستیم و آن ماهی و نمک را به تو حلال کردیم. آن مرد آنها را دعا کرد و ایشان رفتند و چون کودکانش نمی‌توانستند آن نان ها را بخورند، تصمیم گرفت ماهی را کباب کند و به کودکانش بدهد. وقتی شکم ماهی را پاره کرد که آن را تمیز کند دید پر از در و مروارید است که نظیر ندارند، پس خداوند متعال را شکر کرد و در فکر بود که آنها را به چه کسی بفروشد و چه کار کند که شخصی از طرف امام سجاد علیه‌السلام آمد و پیغام آورد که امام سجاد علیه‌السلام فرمود: خداوند متعال در کار تو گشایش ایجاد کرد و از پریشانی نجات داد. اکنون قرص های نان را به ما برگردان که آن ها را به غیر از ما کسی نمی‌خورد. 📚 امالی صدوق، ص۵۳۷ 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
✳️ بهره‌مندی از عج در زمان غیبت 🌼امام زمان (عجل الله تعالی فرجه): 🍃نحوه استفاده مردم از وجود من در زمان غیبتم، نظیر استفاده از آفتابی است که پشت ابر پنهان شده باشد.🍃 🍂وَ أَمَّا وَجْهُ اَلاِنْتِفَاعِ بِي فِي غَيْبَتِي فَكَالاِنْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَيَّبَتْهَا عَنِ اَلْأَبْصَارِ اَلسَّحَابُ🍂 📚کمال الدين و تمام النعمة ج ۲، ص ۴۸۳ 🌿 برای تشبیه عج در زمان غیبت، به خورشید پشت ابر، وجه شباهت‌های زیادی بیان شده است که یکی از آنها هدایت‌گری است؛ همان‌گونه که خورشید پشت ابر با نور خدا فضا را روشن می‌کند و راه را نمایان می‌سازد، امام زمان عج نیز، در زمان غیبت دلها و قلب‌های آماده را به حق و حقیقت رهنمون می‌سازد.👇 ☘ نمونه‌ای از هدایت‌گری عج در زمان غیبت👇 ✅ شیعه شدن مردم همدان با عنایت امام زمان عج ✍ صدوق رحمه اللّه گوید: از شیخی از اصحاب ما که اهل حدیث و نام او احمد بن فارس ادیب بود، شنیدم که گفت: در همدان قصّه ای شنیدم و برای بعضی از دوستان خود نقل کردم، خواهش کرد آن را برای او بنویسم، پس نوشتم و آن این است که اهل همدان، همه شیعه اند و از سبب تشیّع ایشان پرسیدم، گفتند: جدّ ما که به او منسوب هستیم و به ما بنی راشد می‌گویند. وی به مکّه رفت و چون از حجّ فارغ شده و چند منزل رفته بود، در منزلی از منازل، از سواری خسته شده بود، قدری نیز پیاده رفت، باز خسته شده و به خود گفته بود که قدری می‌خوابم و خستگی می‌اندازم سپس با آخر قافله بر می‌خیزم و می‌روم. پس خوابیده بود و خواب او را برده بود تا همه قافله رفته بودند و او بیدار نشده بود. آن گاه از حرارت آفتاب برخاسته بود و کسی را ندیده بود و وحشتی عظیم به او رخ داده بود. آخر چاره ای جز توکّل بر خدا و رفتن ندیده بود. چند قدمی رفته و به سرزمینی بسیار سبز و خرّم رسیده بود که گویا تازه باران باریده بود و خاک بسیار خوبی داشت، دیده بود در وسط آن زمین، خانه‌ای نمایان است که از دور مثل شمشیری می‌نماید. پس رو به آن خانه رفته و چون به در قصر رسیده بود، دو خادم سفید دیده، سلام کرده، جواب نیک به او دادند و گفتند: بنشین که خدا، خیری برای تو خواسته، یکی از آن دو نفر برخاسته، داخل خانه شده بود و بعد از دقیقه‌ای برگشته و گفته بود: برخیز و داخل شو! چون داخل شد، دید جوانی وسط اطاق نشسته، شمشیری بر بالای سر او از سقف آویخته بود، آن جوان مثل ماه شب چهارده بود، به جوان سلام کرده، در نهایت لطف و ملایمت جواب شنیده بود. بعد از آن گفته بود: مرا شناختی؟ گفت: نه به خدا قسم. فرمود: منم قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و اله که در آخر الزمان به همین شمشیر خروج می‌کنم و زمین را مملوّ از عدالت می‌کنم. پس خود را بر زمین انداخته بود و صورت خود را بر خاک مالیده بود و آن حضرت فرمود: مکن! سر خود را بالا کن! تو از مردم همدانی؟ گفت: بلی. گفته بود: می‌خواهی به شهر خود برسی؟ گفت: بلی و ایشان را بشارت دهم به آن چه خداوند به من کرامت کرده است. به خادمی اشاره کرد، صرّه ای به من داد، چند قدمی دست مرا گرفت و با من رفت، دیدم درختان و منار مسجدی نمایان است، خادم پرسیده بود: این جا را می‌شناسی؟ گفته بود: ظاهرا اسد آباد- که نزدیک شهر همدان است- باشد. گفت: بلی، همان است. برو به سلامت! پس رفته بود و داخل اسد آباد شده، اهل و عیال خود را جمع کرده به ایشان بشارت داده بود، آن صرّه چهل یا پنجاه اشرفی داشت و از آن اشرفی‌ها چیزها دیده بودند. به این جهت اهل آن ولایت همه شیعه شدند. 📚 عبقری حسان 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam