هو
بار اول صبح بود. پیامرسان را باز کردم. اسمش را پیدا کردم. نوشتم. حرفهای تلخی بود، آنقدر که نمیشد ایستاده نوشت. سیم شارژر را آزاد کردم، نشستم روی صندلی و نوشتم. دو تا پیام، کوتاه، گزنده، بازخواندم و گوشی را برگرداندم سر جایش. اشکهام را پاک کردم، لیوانی چای ریختم. نشستم روی صندلی و خیره شدم به نرگسهای توی آب که سیاه شدهاند. گوشی را برداشتم، دلم میخواست جواب داده باشد تا بیشتر حرف بزنم. بگویم که خط انداخته روی دلم و زخم هم میآید اما محو نمیشود. پیامم نرفته بود. اینترنت قطع بود. پاکش کردم. فکر کردم دارم درست همانکار را میکنم که او کرد.
نماز ظهرم را خواندم و نشستم روی سجاده و فکر کردم، چطور میشود اینقدر دیگران را نبینیم؟
غروب، صوتی ضبط کردم. ۵ دقیقه. ایرادش این بود که طرف میفهمید فینفین میکنم و میتوانست تصور کند، اشکم را درآورده. ارسال کردم و نشستم روی صندلی. نور ماه، کمرمق، از پشت ابرها افتاده بود روی پنجره. منتظر بودم دوتا تیک بخورد. دقایقی گذشت و ندید. انگشتم را گذاشتم روی صوت و برای او و خودم پاکش کردم.
باز هم پیام نوشتم و باز هم پاک کردم. این دفعات آخر، فکر میکردم شاید همین هم تمرین صبوری کردن است. تمرین اینکه به خودم زمان بدهم، حادثه را از سر بگذرانم و بعد وقتی احساسم تهنشین شد، تصمیم بگیرم.
خشمم فروکش نکرده، همچنان غلغل میزند و سرریز میکند. صبر را تمرین میکنم، اما.
#صبر
از لحاظ روحی، دلم میخواد به تمام فک و فامیلم اعلام کنم که:
صفحه خبرگزاری فارس
صفحه خبرگزاری منحوس بیبیسی
خبرگزاری انحس (خدایی اختراع منه) ایران..
صفحه حسین دارابی
صفحه دکتر زادبر
و انواع کانالهای اینوری و اونوری رو دنبال میکنم.
پس لطفا، پستهای اینارو برای من و تو گروههایی که من هستم برای انجام رسالت تبیینیتون نفرستید.
باتشکر
راستی،گیلین گیلین رو هم نمیخوام.
این آخری رو فقط مامانم میفرسته😅
هو
گفته بودم که با دوستان "مدام" میخونیم.
حالا شماره "جنگ" تموم شده و به امید خدا از شنبه (چون که روح آریاییمون اجازه نمیده مثلا از پنجشنبه) قراره شماره "سفر" رو بخونیم.
اگر دوست دارید، شما هم به ما بپیوندین.
پ.ن: روح آریایی شما اجازه میده؟😌
#مدام
خوبی خونه حیاطدار، اینه که بارونش صدا داره.
#بباربارون