eitaa logo
تابلو🖌 یادداشت‌های یک نویسنده دون‌پایه
292 دنبال‌کننده
248 عکس
17 ویدیو
2 فایل
🟢خودم را جا کرده‌ام میان نویسنده‌های مدرسه "مبنا" 🟢برای ارتباط با من: @Shirin_Hezarjaribi
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابایی که بچه‌م بهشون علاقمنده😅
روی "خدا به زمین گرم بزندتون مسوولین دولتی"‌ترین حالت ممکنم.
هو بار اول صبح بود. پیام‌رسان را باز کردم. اسمش را پیدا کردم. نوشتم. حرفهای تلخی بود، آنقدر که نمی‌شد ایستاده نوشت. سیم شارژر را آزاد کردم، نشستم روی صندلی و نوشتم. دو تا پیام، کوتاه، گزنده، بازخواندم و گوشی را برگرداندم سر جایش. اشک‌هام را پاک کردم، لیوانی چای ریختم. نشستم روی صندلی و خیره شدم به نرگس‌های توی آب که سیاه شده‌اند. گوشی را برداشتم، دلم می‌خواست جواب داده باشد تا بیشتر حرف بزنم. بگویم که خط انداخته روی دلم و زخم هم می‌آید اما محو نمی‌شود. پیامم نرفته بود. اینترنت قطع بود. پاکش کردم. فکر کردم دارم درست همان‌کار را می‌کنم که او کرد. نماز ظهرم را خواندم و نشستم روی سجاده و فکر کردم، چطور می‌شود اینقدر دیگران را نبینیم؟ غروب، صوتی ضبط کردم. ۵ دقیقه. ایرادش این بود که طرف می‌فهمید فین‌فین می‌کنم و می‌توانست تصور کند، اشکم را درآورده. ارسال‌ کردم و نشستم روی صندلی. نور ماه، کم‌رمق، از پشت ابرها افتاده بود روی پنجره. منتظر بودم دوتا تیک بخورد. دقایقی گذشت و ندید. انگشتم را گذاشتم روی صوت و برای او و خودم پاکش کردم. باز هم پیام نوشتم و باز هم پاک کردم. این دفعات آخر، فکر می‌کردم شاید همین هم تمرین صبوری کردن است. تمرین اینکه به خودم زمان بدهم، حادثه را از سر بگذرانم و بعد وقتی احساسم ته‌نشین شد، تصمیم بگیرم. خشمم فروکش نکرده، همچنان غل‌غل می‌زند و سرریز می‌کند. صبر را تمرین می‌کنم، اما.
هو وقتی مامان معتکف روی نرگس قفل کرده.
هو خودکاراتونو کجا قایم می‌کنین؟؟
آدمارو می‌شه از کتابایی که می‌خونن، شناخت. 🙈🙈🙈🙈
ظاهرا برای حضور شهرستانی‌ها هم فکر شده.
از لحاظ روحی، دلم می‌خواد به تمام فک و فامیلم اعلام کنم که: صفحه خبرگزاری فارس صفحه خبرگزاری منحوس بی‌بی‌سی خبرگزاری انحس (خدایی اختراع منه) ایران.. صفحه حسین دارابی صفحه دکتر زادبر و انواع کانالهای اینوری و اونوری رو دنبال می‌کنم. پس لطفا، پست‌های اینارو برای من و تو گروه‌هایی که من هستم برای انجام رسالت‌ تبیینی‌تون نفرستید. باتشکر راستی،گیلین گیلین رو هم نمی‌خوام. این آخری رو فقط مامانم می‌فرسته😅
هو گفته بودم که با دوستان "مدام" می‌خونیم. حالا شماره "جنگ" تموم شده و به امید خدا از شنبه (چون که روح آریایی‌مون اجازه نمی‌ده مثلا از پنجشنبه) قراره شماره "سفر" رو بخونیم. اگر دوست دارید، شما هم به ما بپیوندین. پ.ن: روح آریایی شما اجازه می‌ده؟😌
صدای نازک برخورد چینی با النگویش😍😍😍
خوبی خونه حیاط‌دار، اینه که بارونش صدا داره.