💠با زور نمیشود امام زمان را ملاقات کرد!
#حکایات
از آيتالله ميرزا علي غروي علياري شاگرد آيتالله قاضي نقل است:
🔹زماني که در نجف بودم قصد کردم تا چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروم تا شرف ديدار حضرت حجت نصيبم شود، روز چهلم که میخواستم بروم چنان بيمار شدم که قادر به راه رفتن نبودم.
حدود ساعت يازده قبل از ظهر آقاي قاضي به ديدنم آمد و نشست، بعد فرمود:
🔸 " ميرزا علي ! با زور نمي شود امام زمان را ملاقات کرد، صفاي قلب مي خواهد! " و بعد بلند شد و رفت، حال آنکه کسي از قصد و نيت من آگاه نبود!
@Tabsiri 🔆
نادر شاه و پشه!
يكي از علماي معروف در علم و زهد و تقوا مرحوم سيد هاشم حطاب است و او را با نادر شاه افشار حكايتي است كه بر شدت زهد او دلالت ميكند و آن اين است:
«وقتي كه نادرشاه به قصد زيارت حضرت اميرالمؤمنين(علیهالسلام) وارد نجف اشرف شد پس از زيارت آن حضرت به قصد زيارت علماي مشهور نجف به خانه آنان ميرفت.
چون به خانه سيد هاشم حطاب آمد ديد سيد بر روي حصيري نشسته است و زندگي بسيار ساده و بيآلايشي دارد. شاه وقتي خواست از خدمت سيد مرخص شود عرض كرد:
من نادرشاهم و قدرت در دست من است و اگر هر حاجت و نيازي دارد امر كنيد تا انجام دهم و به اين خدمت افتخار كنم.
سيد در جواب گفت: بلي، من از شاه ميخواهم كه جلو اين پشهها را بگيرد كه مرا اذيت نكنند چون اينها نميگذارند من راحت بخوابم!
شاه گفت: من به دفع آنها قادر نيستم چيزي از من بخواهيد كه من قادر به آن باشم مانند دنيا و پول كه براي شما نفعي داشته باشد.
سيد در جواب فرمود: من آنها را از كسي ميخواهم كه بر همه چيز قدرت دارد پس شاه حركت كرد و رفت.»
#حکایات
@Tabsiri 🔆
📍جایگاه روضهخوان سیدالشهدا در آخرت
حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید محمد صادق فقیه سبزواری ، فرزند مرحوم حاج میرزا حسین سبزواری مشافهةً برای حقیر نقل فرمودند که آقای حاج رمضانعلی قوچانی که از علمای بزرگوار مشهد و در مسجد جامع گوهرشاد امام جماعت بود، وقت مرگشان فرا رسید .
پدرم مرحوم (آیت الله حاج میرزا حسین سبزواری) به اتفاق برادر بزرگوارم مرحوم آیت الله حاج سید زین العابدین به عنوان عیادت به خانه آن مرحوم شرفیاب شدند ، در هنگام سکرات ، غشوه ای شبیه به حالت خواب به ایشان دست داد که بعد به حالت عادی برگشتند شروع کردند به گریه کردن، پدرم فرمودند آقای حاج شیخ رمضانعلی ، قلب شما سرشار از ولایت اهل بیت علیهم السلام می باشد و از مؤمنین حقیقی می باشید پس چرا گریه می کنید ؟
فرمودند: آقای سبزواری صحرای محشر را مجسم دیدم، بهشت را مشاهده کردم که درهای آن باز است و از هر دری گروهی وارد بهشت می شوند ، صف ها بسته شده و افراد پشت سر هم داخل بهشت می شوند و من هم متوجه شدم که باید بروم به صف علما یعنی صفی که در آن صف ، شیخ مفید ، شیخ صدوق ، شیخ طوسی ، شیخ کلینی ، سید مرتضی ، سید رضی ، خواجه نصیرالدین طوسی ،علامه حلی ، شهید اول ، شهید ثانی ، مرحوم مجلسی ، سید بحرالعلوم ، آقا میرزا حسن شیرازی و . . . قرار دارند .
لذا رفتم در آخر صف ایستادم اما دیدم صف طولانی است و باید خیلی معطل شوم نظر کردم به دری از درهای دیگر بهشت دیدم آنجا معطلی ندارد مثل برق لامع افراد داخل بهشت می شوند. دویدم به جانب آن در که داخل شوم گفتند: لطفا شما وارد شوید به صف خود زیرا که این در متعلق است به ذاکرین حضرت اباعبدالله الحسین و روضه خوانها و نوحه خوان ها ، من همانجا گریه کردم و به فکر افتادم که ای کاش در دنیا لا اقل یک مرتبه روضه امام حسین علیه السلام را می خواندم تا در شمار روضه خوانها قرار می گرفتم ناگاه دیدم که در همان عرصه محشر مرحوم خلد آشیان آقای اعتماد سرابی (1) که از روضه خوانهای معتبر شهر مشهد بود پیدا شد، سوار بر اسبی فرمودند: آقای شیخ رمضانعلی بیا برای من روضه بخوان . گفتم: کو منبر؟ کو مستمع ؟ فورا از اسب پیاده شد و فرمود: سوار شو این به جای منبر و من هم مستمع، من همانجا روضه ای خواندم گمانم فرمودند: روضه باب الحوائج حضرت ابوالفضل علیه السلام بود.
آنگاه شیخ گریه کرد و گفت: گریه من برای این است که ای کاش در دنیا اقلا چند مجلس روضه می خواندم.
📚گلستان معارف تالیف غلامرضا اسدی ، سه جلد در یک جلد ، صفحه 700
ناشر: بقیة العتره سال 1386
#حکایات